۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عکس نگاری» ثبت شده است

عقلانیت انبوهی از دیوانگی‌ست...

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۹ فروردين ۹۶
  • ۲ نظر

رسانه میلی همین الآن یهویی!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۱ دی ۹۵
  • ۱۹ نظر


#هشتگ_داداش_داری_اشتباه_می‌زنی! 

#هشتگ_رسانه_میلی

#هشتگ_برنامه_نود

#هشتگ_همین_الآن_یهویی



ندیدی ماه تاب امشب چه زیباست...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۳ دی ۹۵



+امان از این  تصنیف و صدای همایون‌جان شجریان امان...

+تک بیت‌های بی مخاطب رو که فراموش نکردید؟ به روز شد.

+عکس همین شب‌های پیش :)

به یاد یک عدد مترسک مهربان :)

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۳۰ آذر ۹۵
  • ۳۰ نظر

بذارید از اینجا شروع کنم، از این پست. ماجرای ما تقریبا از این پست شروع شد. و از این پست شد که "من او" شدیم رفیق و بعدها شدیم دادای هم :)

اگه تا الآن حدس نزدیک در مورد کی دارم صحبت می‌کنم، خب باید اضافه کنم که دادای من در این دنیای مجازی کسی نیست جز مترسک جان خودمون. که احتمالا خبر دارید که چند وقتی هست که نیست. و احتمالا دل شما هم مثل من برای اون مزرعه و هدر سبز رنگش تنگ شده.

 


بعدها هر روزی که گذشت مهر و محبت این خوش اخلاق بلاگستان نسبت به من بیشتر و بیشتر شد و هر روز توی دلم جای بیشتری رو به خودش اختصاص داد. همه‌تون می‌دونید که این‌ها تعارف نیست. همه‌تون مترسک جانمون رو می‌شناسید. یک جوان خوش‌اخلاق، خوش‌ برخورد و پرمهر و محبت. و البته عاشق کلاغ‌ها! :) 

خب بگذریم. هدف از این پست این بود که یک خبر مهم بهتون بدم. و دست آخر هم از طرف مترسک جان "بهتون سلام برسونم. و اعلام کنم که دارم میرم سربازی ^_^ "(من نه! مترسک قراره بره سربازی!-توضیح از بنده نگارنده هنوز سرباز نشده‌یِ دانشجو نشان!.) خب مثل اینکه اشاره می‌کنن حواست نبود و خبر رو گفتی رفت! (می‌خواستم یک کم اذیتتون کنما! چه می‌کنه این پیری با آدم.) 

از قضا شتر سربازی اینبار روبروی مزرعه مترسک اینا پارک کرده و مترسک جان قراره به مدت 2ماه سرباز باشند.(2ماه آموزشی منظورم هست طبیعتا!) براش دعا کنیم. دعا کنیم سالم بره و سالم برگرده. و حتی یک پوشال هم از سرش کم نشه:دی دلمون برات تنگ می شه دادا، زود برگرد و تا سال جدید نرسیده به اون مزرعه هم سر و سامون بده. :)


2-  

خب امشب شب یلدا بود! شب یلدا رو به همه دوستان-آشنایان-ناآشنایان-خاموشان-آن هایی که می‌خوانید و کامنت می دهید-آن‌هایی که می‌خوانید و کامنت نمی‌دهید. آن‌هایی که فقط لایک می‌کوبند- آن‌هایی که دیسلایک می‌کوبید و مهم‌تر از همه بخصوص به دانشجویان و سربازان( و ما ادراک شب یلدا فی خوابگاه؟-توضیح از بنده نگارنده شش سال و اندی شب یلدا ندیده.) تبریک می‌گم! ان شالله شب خوبی رو سپری کرده باشید.



کاش فال حافظ این شب یلدا بشود:


یوسف گم‌گشته باز آید به کنعان غم مخور 

کلبه‌ی احزان شود روزی گلستان غم مخور

"کانال حرم امام رضا(ع)"


+جهت ریا؛ عکس از بنده نگارنده.

ای جان عاشقان که منم از عاشقان برف...

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۵ آذر ۹۵
  • ۱۷ نظر



 کفن برف کجا؟ پیرهن برگ کجا؟

خسته‌ام مثل درختی که از آذر ماهش...

"فاضل نظری"

943

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۵ آذر ۹۵
  • ۲۲ نظر


از خواب چو برخیزم...

              اول تو به یاد آیی!

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۹ آبان ۹۵
  • ۴۷ نظر


راستش هرچقدر هم که این اسب یکه تاز تکنولوژی بتازاند و پیش برود. و مک بوک پروها و سرفیس استودیوهاتان بیاید ما همچنان متعلق به همان نسل تلوزیون سیاه سفید و بازی‌های میکروییم و بس! 

همان میکروی دائی جانمان را می‌گویم و تلوزیون سیاه سفید اتاقک زیر ایوان خانه پدر بزرگ را.

ماجرای ما و آن میکرو هم ماجرای جالبی بود.

 از همان سال‌ها صبر را بیشتر از هرچیز دیگری یاد گرفتیم. یاد گرفتیم که به ازای هر یک ساعت بازی باید بیست دقیقه میکرو را خاموش کنیم تا آدابپتورش خنک شود.

و هر بار که وسط بازی آن آداپتور لعنتی داغ می‌کرد و همه پیکسل‌ها به هم می‌ریخت و به ناچار باید خاموشش می‌کردیم یاد می‌گرفتیم که دل نبندیم به زندگی و دل خوشی‌هایش.

 و سری آخر که طمع کردیم تا با تلوزیون رنگی پدربزرگ ماریو را بازی کنیم فهمیدیم باید به آنچه که داشتیم راضی می‌بودیم وگرنه سر و کله‌مان با عصای پدربزرگ است و لنگه کفش مادربزرگ!

و وقتی که میکرویمان بر اثر همان خشم پدربزرگ سوخت. هربار که خواستیم پول‌های تو جیبی مان و عیدی‌هامان را جمع کنیم و یک میکروی نو بخریم عین هربارش بزرگترها گولمان زدند و پول‌های تو جیبی مان را کش رفتند و عیدی‌های هرسال مان را گرفتند که بدهید برایتان نگه می‌داریم و دیگر رنگشان را هم ندیدیم! آنگاه متوجه شدیم برخی مواقع زندگی بر اساس ایده آل‌های ما پیش نمی‌رود. و عوامل محیطی نیز تاثیر گذارند. ولیکن با این حال ما حق نداشتیم رویاهایمان را فراموش کنیم و دست از تلاش برداریم. 

راستش از شما چه پنهان! بعد از بیست سال هنوز هم آرزویم جمع کردن پول‌های تو جیبی‌ام است. تا شاید این بار بتوانم میکروی پشت ویترین مغازه را بخرم. با فراغ خاطر آداپتورش را به برق بکوبم و بنشینم به بازی کردن. 



#شب_ششم

کاریکاتورهای گل آقایی

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱ آبان ۹۵
  • ۲۲ نظر

سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۷۰/شماره ۱۰/شماره مسلسل ۳۱
«برنامه ریزی کلیدی است که به هر قفلی می خورد.»-کیهان

سه شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۷۰/شماره ۱۰/شماره مسلسل ۳۱
"برنامه ریزی کلیدی است که به هر قفلی می خورد."-کیهان


سه شنبه ۸ آبان ۱۳۶۹
شماره ۲
شماره مسلسل ۲

« روابط تجاری و اقتصادی ایران با کشورهای جهان سوم گسترش می یابد.»

سه شنبه ۸ آبان ۱۳۶۹ شماره ۲ شماره مسلسل ۲
"روابط تجاری و اقتصادی ایران با کشورهای جهان سوم گسترش می یابد."