۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فوتبال نگاری» ثبت شده است

Milan Milan sempre per te

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۶ اسفند ۹۷
  • ۱۲ نظر

با اینکه چند روزی است استرس بازی امشب را دارم، ولی برد و باختش زیاد هم برایم تفاوتی ندارد. البته که دوست دارم میلان برنده باشد. ولی به عنوان هواداری که در قارۀ دیگری زندگی می‌کند و هزاران کیلومتر از ورزشگاه موردعلاقه‌اش دور است. به عنوان کسی که تنها فایده‌اش برای باشگاه بالاتر بردن تعداد دنبال‌کننده‌های اکانت آن در توییتر است. به عنوان مخاطبی که سال‌هاست نه حق پخشی برای دیدن بازی‌های تیمش پرداخته، نه حتی با خرید محصولات هواداری برای باشگاه سودی داشته، نمی‌توانم آنچنان هم ادعای هواداری داشته باشم. اصلاً من کجای این باشگاه و فلسفه‌اش قرار می‌گیرم؟ چه جایگاهی در فرهنگ هواداری این باشگاه دارم؟

 نه، هواداری در ایران هیچ‌وقت رنگ و بوی هواداری در کشورهای اروپایی را ندارد. من میلان را به خاطر پیشینۀ سیاسی و اجتماعی‌اش انتخاب نکردم. حتی دوست داشتن میلان، دوست داشتن پرسپولیس نبود که آن را به ارث برده باشم. میلان از همان روزهای اول یک دل‌خوشی شخصی بود برای من. یک گوشۀ دنج، یک دل‌خوشی شخصی برای عبور از بالا و پایین‌های زندگی روزمره. سال‌های اول میلان را انتخاب کردم تا توی مدرسه سری داشته باشم بین سرها، حرفی داشته باشم برای زدن. ولی هرچه سن و سالم فراتر می‌رفت شکل هواداری‌ام تغییر کرد. دقیق‌تر بخواهم بگویم، بعد از آن شب دردناک استانبول، میلان برایم خیلی بیشتر از یک باشگاه عادی بود. اگرچه بردها و قهرمانی‌های پرتعداد مرا عاشق میلان کرد؛ ولی آن شب شوم بود که به من هوادار بودن را آموخت. آن شب بود که فهمیدم فوتبال در کنار همۀ لذت‌بخشی‌ها، شیرینی‌ها و بردهایش یک روی دردناک و زجر آور هم دارد. باخت‌ها و تلخی‌های زندگی. 

میلان این سال‌ها خیلی شبیه به من بوده. تیمی شکست‌خورده، اما پر غرور. دنبال رؤیاهایی که برای دست‌یافتن به آن‌ها باید پستی و بلندی‌های بسیاری را طی کرد. باید خون دل خورد. اینکه از سه روز پیش دلهره افتاده به جانم و استرس دربی امشب تمام تنم را مور مور می‌کند، بی دلیل نیست. دوست دارم وقتی داور سوت پایان بازی را می‌کشد، این من باشم که سرم را مغرورانه بالا می‌گیرم. اما حتی اگر پایان این داستان آه و افسوس و حال بدش باشد، باز چیزی را نباخته‌ام. من در خودم یازده بازیکن و مربی را می‌بینم که برای بردن همه چیز و همه‌کس جنگیده، تمام تلاش این‌روزهایش را به کار گرفته و ذره‌ای سر تسلیم فرود نیاورده است. اصلاً چه چیزی مهم‌تر از این؟




دریافت

درد و دلی با خدای بزرگ

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۹ آذر ۹۷
  • ۱۴ نظر

 


خواستم دست به قلم ببرم و چند سطری بنویسم از هواداران تیم الرجای مراکش؛ اما هربار که این کلیپ و شعرش را می‌بینم غمی سخت در دلم می‌نشیند. مراکش را حالا دیگر نه فقط به خاطر همگروهی در روسیه که به خاطر هم‌دردی با جوانانش می‌شناسم. این کرۀ خاکی مسخره، آن‌قدر کوچک شده که درد جوانانش در شمال غربی آفریقا از جنس همان دردی است که اینجا می‌شود درون کوچه‌خیابان‌های شهر و بین خودمان دید و حسش کرد.

+کلیپ کامل سرود «فی بلاد ظلمونی» هواداران تیم الرجا مراکش (یوتیوپ)

تو هرگز تنها قدم برنخواهی داشت

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۰ آبان ۹۷
  • ۲۶ نظر


ناراحتم، ولی غمگین نه. خسته‌ام ولی ناامید نه. ناراحت بودن با غمگین بودن فرق دارد، زمین تا آسمان متفاوت‌اند این دو. ناراحتی لحظه‌ای است، گذرا است؛ تنها تا زمانی اجازۀ ماندن دارد که تیمت دوباره پا به میدان بگذارد؛ تا لحظۀ فرارسیدن برد بعدی. ولی غمگین بودن یعنی باخت، یعنی دیگر هیچ امیدی برایت باقی نمانده؛ ولی من سراسر امیدم. خسته‌ام به خاطر باخت و ناراحتم از باختی که می‌شد طعم شیرین‌تری داشته باشد. خسته‌ام، ولی نا امید نه. فوتبال شبیه‌ترین است به زندگی، شبیه‌ترین. اگر این را قبول داشته باشی، می‌پذیری که قرار نیست همیشه توپ مطابق میل تو پیش برود، قرار نیست پیروزی همیشه برای تو باشد، قرار نیست تا ابد روی مهربان زندگی را ببینی. پس می‌پذیری که گاهی باید طعم تلخ شکست را تحمل کنی. باید با شکست کنار بیایی و باید به زندگی ادامه دهی. باید تلخی شکست را فراموش کنی، با آن کنار بیایی و درس بگیری از آن. درس بگیری برای فردایی بهتر، برای شروعی دیگر، برای اینکه جریان زندگی حالا حالاها ادامه دارد. و تو ناامید نیستی. خسته شاید، ولی ناامید نه. ناراحت شاید، ولی غمگین نه.

قرمز باش یا بمیر

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۲ آبان ۹۷
  • ۲۳ نظر

می‌گویند تصور همیشه بر پایۀ امید شکل می‌گیرد و تا وقتی احساس می‌کنید، امیدوار هم هستید. امید، باور به نتیجۀ مثبت رخدادها و شرایط در پایان راه است. این احساس را دارید که می‌توانید آنچه را که می‌خواهید، به دست آورید. با یک حادثه، با کمی خوش‌اقبالی. با جان کندن. ولی خوش‌بین نیستید. امیدوار بودن با خوش‌بین بودن فرق دارد. امید یک حس است. مثل خیلی از حس‌های آدمی. ولی خوش‌بینی حاصل یک روش یا الگوی ذهنی عمدی و اختیاری است... و شما خوش‌بین نیستید، فقط امیدوارید. این را از فوتبال آموخته‌اید که اگر می‌خواهید پیروز شوید باید امیدوار بمانید و شما هنوز به جلو می‌نگرید...
...به صفحه ی تلویزیون زل زده‌اید. خیره شده‌اید و زمزمه می‌کنید «ما هم مردمانی هستیم.» می‌گویید شاید آن بالا کسی دوست‌تان داشته باشد. شاید آن بالا کسی نگاه‌تان کند. شاید و شاید و شاید...
#پسری_روی_سکوها
زندگی در حوضچۀ اکنون

جاودانگی

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱ آبان ۹۷
  • ۲۵ نظر

ساعت خوش

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۳۰ مهر ۹۷
  • ۲۱ نظر
زندگی برای ما فوتبالی‌ها خیلی پیچیده نیست و اینطوریه که یک وقت‌هایی تنها با برد و یا باخت تیم‌مون رنگ دنیامون عوض می‌شه. برای همین فردا که از راه برسه، عقربه‌های ساعت توی هال که برای بار دوم به شیش برسند، برای من کل فضازمان متوقف می‌شه؛ متوقف می‌شه و بعدش، بعدش دیگه از دو حالت خارج نیست؛ یا خوشحال خوشحالم و دوباره پیوند دوستی با زندگی می‌بندم. و یا اینکه می‌تونم گل بگیرم به کل این دو هفته‌ای که گذشت.

تیم بودن بالاتر از ستاره داشتن است

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۰ مهر ۹۷
  • ۲۱ نظر


می‌تونم صدها کلمه از غیرت و تعصب حرف بزنم، می‌تونم صدها کلمه از فلسفۀ تسلیم نشدن و جنگیدن در زندگی بگم. می‌تونم بنویسم یک وقت‌هایی هم باید تسلیم نشد، باید کمر خم نکرد، باید جنگید و راه پیروز شدن رو یافت. می‌تونم از کلمات زیادی برای ابراز کردن احساساتم استفاده کنم. می‌تونم، ولی فقط به این چهار کلمه اکتفا می‌کنم و می‌نویسم: «مرسی فوتبال، مرسی پرسپولیس»

هیچکس برای بازنده‌ها داستان نمی‌سازد

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۵ تیر ۹۷
  • ۳۸ نظر

سوت پایان بازی که به صدا در آمد یک غم بزرگ نشست روی سینه‌ام. نیمکت ذخیرۀ فرانسه که دویدند سمت زمین، من نه به قهرمانی فرانسه که به شکست تیمی فکر کردم که از هر نظر شایستۀ قهرمانی در جام بود. تیمی با پیراهن‌های شطرنجی قرمز و سپید. تیمی که بر خلاف همۀ پیش‌بینی‌ها تا فینال جام خودش را رساند؛ و از هر تیمی تیم‌تر بود.

می‌دانید فوتبال از هر نظر شبیه به زندگی است. شکست، پیروزی، پست‌ها و حتی قوانینش درست شبیه به زندگی‌ است. اصلاً دلیل توفیق فوتبال نسبت به دیگر ورزش‌ها همین است. از آفساید شروع کنم. به قول صدر: «شاید آفساید نفرت‌انگیزترین قانون فوتبال باشد، ولی بی‌تردید بازتابنده‌ی تلاش بی‌ثمر و گول‌زنک زندگیِ آدمی هم هست!» می‌دانید آفساید نفرت‌انگیز است چون گاهی که با تمام وجود می‌دوید و تلاش می‌کنید تا به توپ برسید و آن را به تور دروازه برسانید و خوشحالی کنید؛ دقیقاً در همان لحظه که آدرنالین بدنتان از شدت خوشحالی به بالاترین حد خودش رسیده دست کمک داور با پرچمش که آنرا از دور برایتان تکان می‌دهد صاف می‌زند توی برجکت. بلی؛ در آفساید بوده‌اید. (درست مثل صحنۀ گل ایران به اسپانیا و فریادهایی که با یک پرچم توی گلوهایمان خشکید.) اصلاً همین است که می‌گویم نامردتر از قانون آفساید نداریم. چه در فوتبال و چه در زندگی. مثال دیگری که برای این استدلال دارم حرفی است که هگل می‌نویسد و اعتقادی است که او دارد. «برای هگل آزادی به این مفهوم است که بشر باید در جامعه‌ای و تحت قوانینی زندگی کند که آن قوانین با اراده‌ی آزاد انسان‌ها سازگار باشد.» هگل می‌نویسد فوتبال از هر لحاظی با این تعریف هم‌خوانی دارد. می‌نویسد: « در هیچ ورزشی جمعی‌ای نمی‌توان مثل فوتبال آزادانه دوید و دویدن نشانۀ آزادی است.» و بعد به این می‌پردازد که در فوتبال هرکس نقشی برعهده دارد و دارای پست تعریف شده‌ای است. اما با این حال می‌تواند به دیگر نقاط زمین هم سرکشی کند. می‌تواند برای پیروزی بجنگد، دفاع کند و گل بزند. و حتی اگر گل هم نزند می‌تواند در زدن گل و کسب پیروزی سهمی داشته باشد. می‌گوید زمین فوتبال مثل جامعه بسیار بزرگ است. حضور در زمین احساس جضور در جامعه را القاء می‌کند. جامعه‌ای که آدم‌هایش پیوسته در حال حرکتند. و اگر سستی به کارشان راه پیدا کند عقب می‌افتند. جامعه‌ای که فردگرایی نیز در آن اهمیت دارد. ولی مفهوم بودنش همیشه پابرجاست. 

به خاطر همین شباهت‌هاست که می‌گویم فوتبال از هر لحاظی شبیه به زندگی است. و می‌دانید؛ همان‌طور که در زندگی برای بازنده‌ها داستانی نمی‌سازند، در فوتبال هم برای بازنده‌ها کسی داستانی نمی‌نویسد. امشب کرواسی باخت. و خب مطمئناً چند سال دیگر کسی با یادآوری جام بیست هجده حرفی از این تیم نمی‌آورد. بهتر بخواهم بگویم. مفهوم حرفم همان جملۀ کلیشه‌ای است که می‌گوید تاریخ را فاتحان می‌نویسند. امشب کرواسی باخت. تیم شیک‌پوش جام، با آن پیراهن‌های شطرنجی سپید و قرمزی که دلم می‌خواست یکی از آن‌ها را امشب می‌داشتم. تیمی که حقش باخت نبود. ولی خب گردش روزگار است؛ و پیش‌آمدهایی که گاهی اوقات کنترلش از دسترس ما خارج می‌شود. 


س.ن: بریده‌ها از کتاب پسری روی سکوها-حمیدرضا صدر