به مناسبت روز خبرنگار....

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۷ مرداد ۹۴
  • ۷ نظر


همه چیز از همینجا آغاز شد:

گروه حوادث: روز دوشنبه 15/12/90 در ساعت 15:43 دقیقه صدای مهیب انفجار دانشجویان ساکن در بلوک حسین پور را شوکه کرد.

یکی از دانشجویان که شاهد قضایا بوده است به خبرنگار ما گفت: «در سالن مطالعه مشغول بودم که ناگهان صدای مهیبی به گوش رسید که مرا برای چند لحظه چنان شکه کرد که دیگر قادر به انجام کاری نبودم. به دنبال منبع صدا به طبقه بالا رفتم. به دلیل بی احتیاطی یکی از دانشجویان محترم یک قوطی کنسرو لوبیا بیش از حد حرارت دیده بود که باعث انفجار آن گردید بود. قوطی مذکور سوراخی استوانه ای به قطر قوطی و ارتفاع 2 سانتی متر در سقف ایجاد کرد. این حادثه تلفات جانی در بر نداشته است و تا کنون شخص یا اشخاصی مسئولیت این انفجار را بر عهده نگرفته است.

.

سارقان حرفه ای یک دستگاه نفربر را به سرقت بردند


به گزارش خبرگزاری هم اتاقی در روز دوازده اسفندماه هزار و سیصد و نود در حالی که دانشجویان مجتمع خوابگاهی برای حضور در انتخابات باشکوه مجلس شورای اسلامی در سالن اندیشه حضور به هم رسانیده بودند، در روز روشن و در حضور مامور قانون(آشخور نیروی انتظامی) یکدستگاه نفربر سفید رنگ متعلق به یکی از دانشجویان مومن و متعهد دانشگاه کاشان به سرقت رفت. به گفته مالباخته، هر کس دمپایی های مرا برده دزد است. با توجه به اظهارات مالباخته خبرگزاری وزین هم اتاقی از دزد محترم خواهشمند است دمپایی های این دانشجوی گرامی را به وی بازگردانده و خانواده ای را از نگرانی نجات دهد. قبلا از همکاری آقای دزد گرامی کمال تشکر را داریم.

.

 اولین داستانی که خودم نوشتم و در نشریه وزین هم اتاقی به چاپ رسید..


آورده اند که شیخنا حفظه الله انه با جمعی از مریدان از راهی می گذشت. در آن بین کسی زباله ای بر کف زمین انداخته بودندی و یابو آب داده بودندی!!!
شیخنا که خداوند وی را خیر و برکت زیاد دهاد خم شد و زباله را از روی زمین برداشتندی و در زباله دان کنار راه همی انداخت.
مریدان چون این صحنه را بدیدند به فکر فرو رفتندی و شروع به پچ پچ کردندی که "شیخ چرا خود را اینگونه خار نمودی و خم شدندی و آشغالی ناچیز را از زمین برداشتندی؟
که همانا این کار مردمان فرومایه است و...!!! "
شیخ که متوجه این پچ پچ ها شدندی بانگ برآورد که " ای نابخردان از جلوی چشمانم خفه شوید.!!!
نکته اینجاست که درست است که با این کار ناچیز من شهر از زباله پاک نشدندی، اما خب یکی از زباله های شهر کم شدندی!!! "
مریدان چون این جواب را شنیدندی از دل ناله ها و فغان ها برآوردند.
شیخنا دوباره بر سر مریدان فریاد بر آورد:" زهر مار! دیوانگان!!
هرچه ما میگویم که شما نباید جامه بدرید!!!!
به جای جامه دری بروید و شهرتان را تمیز کنید و تا این مهم را انجام نداده اید به نزد ما نیایید که با همین عصا به حسابتان رسیدگی خواهم کرد."
و از پی این فریاد شیخ جمله مریدان تا پاسی از شب زباله جمع می نمودندی

.

اولین ها و شروع هر چیزی گوارا تر است....

حیف و صد هیف که گذشت....

هنوز هم اتاقی و مدیر مسئول (امید اکبری) عزیزش را سخت عاشقم....


پیشنهاد فرهنگی آهنگی

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۶ مرداد ۹۴
  • ۸ نظر

طبق معمول روزهای جمعه و یک پیشنهاد فرهنگی آهنگی.

البته درگیر بودم که چه آهنگی رو انتخاب کنم از شما چه پنهون این هفته من دلبسته به آهنگ سنتی! یک آهنگ خارجی و یک آهنگ بی کلام گوش می دادم!!

خلاصه که کمی کاوش نمودیم در عقلک بخت برگشته مان و رسیدیم به اجرای آهنگ سمیرمی احمد شاملو عزیز...


با ُسمضَربه رقصان اسبش می گذرد
از کوچه سر پوشیده
سواری،
بر َتسمه َبند ِ
قرابینش
برق ِ هر سکه
ستاره ئی
بالای خرمنی
در شب بی نسیم
در شب ایلاتی عشقی.
چار سوار از َ تـنگ در اومد

چار تفنگ بر دوش ِ شون.
دختر از مهتابی نظاره می کند
و از عبور ِ سوار خاطره ئی
همچون داغ خاموش ِ زخمی
چارتا مادیون پشت ِ مسجد
چار جنازه پشت ِ شون
با ُسمضَربه رقصان اسبش می گذرد
از کوچه سر پوشیده
سواری،
بر َتسمه َبند ِ
قرابینش
برق ِ هر سکه
ستاره ئی
بالای خرمنی
در شب بی نسیم
در شب ایلاتی عشقی.
چار سوار از َ تـنگ در اومد

چار تفنگ بر دوش ِ شون.
دختر از مهتابی نظاره می کند
و از عبور ِ سوار خاطره ئی
همچون داغ خاموش ِ زخمی
چارتا مادیون پشت ِ مسجد
چار جنازه پشت ِ شون


لینک دانلود


.

س.ن: این شعر اشاره ای است به سال های جنگ جهانی دوم که در بین عوام معروف است به سال غارتی!

امیدوارم از آهنگ لذت ببرید...


خاطرات کودکی

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۶ مرداد ۹۴
  • ۹ نظر
وقتی اومدی نفهمیدم کی اومد.....
وقتی همه جا رو به هم ریختی و رفتی
فهمیدم کی اومده...


دهه هفتاد بود و تلوزیون سیاه سفید خانه پدر بزرگ و عشق دیدن کلاه قرمزی...!
و بعد فرار از مدرسه با بهانه دل درد برای رسیدن به آرزوی دیرین....
روزهایی که سخت عاشقش بودم....
بیت:
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند

به قول دوستی:
 ای خدا....!
 پیر شدیم وکسی بهمون نگفت بابا...

.
س.ن: البته من عاشق شخصیت پسر خاله بودم. نمی دونم چرا؟ ( توی کارتون فوتبالیست ها هم من عاشق کاکرو بودم باز!!)

تشکر از شبکه آی فیلم بخاطر بازپخش دوران طفولیت ما!

سعدی خوانی شبانه

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۵ مرداد ۹۴
  • ۸ نظر

حلم شتر چنان که معلومست اگر طفلی مهارش گیرد و صد فرسنگ برد گردن از متابعتش نپیچد اما اگر درهای هولناک پیش آید که موجب هلاک باشد و طفل آنجا به نادانی خواهد شدن زمام از کفش در گسلاند و بیش مطاوعت نکند که هنگام درشتی ملاطفت مذموم است و گویند دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیادت کند.


سخن به لطف و کرم با درشت خوی مگوی

که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک





بیتنبنتافغغق94958245عابیسقهعصه57431576قفلنتس

  • سعید ‌
  • سه شنبه ۱۳ مرداد ۹۴
  • ۶ نظر

صبح بود و آسمان به روشنی می درخشید و خورشید به نیمه ظهر می رسید و ماه به نیمه شب حجوم می آورد! تابستانی بود سردخیز و باد پاییزی از جانب شمال به شرق می وزید. پسرکی تنها با خویشتن هم سنش به کوره راهی پناه می برد تا دیگر تنها نباشد. و در یادش هلویی بود که قرار بود به هزار هلو تبدیل شود و هیف و صد حیف که نشده بود و درخت هلویی که هرچه بود بود و  نه هلویی داشت و نه سیبی! و باغی که پر بود از گرگ و کفتار و دلفین. و دلفین ها چه موجودات عجیبی اند. هوشی که یک دلفین دارد را برخی آدم ها هم ندارند. خدا را شکر به خاطر استعداد دلفین ها. و استعداد کلمه ای که آزار عجیبی می رساند ما  را و دیگر حیوانات را که استعدادی جز خوردن ندارند. خو ردنی نه سیری پذیر که برای اتمام کار. که بزرگترین تفریح را کار دانسته اند . و چه بسیار بی کارانی که از سر تفریح ول می گردند که بیکار نباشند. و حال آفتاب از جنوب غربی آسمان شمال کشور به شمال شرقی آسمان جنوب کشور رسیده است. کشور و کشور گشایی در تاریخ آدم ها هرچند اهمیت بسیار دارد ولی شیرها چون سلطان بلا منازع جنگل ها هستند هرگز به فکر جنگل گشایی نمی افتند. و یک به یک با حیواناتی از جمله خرگوش و آهو دست دوستی می دهند و چو از حیلت خود فرو می مانند سلسله دوستی می جنبانند و غار نشینی پیشه می کنند و در برخی موارد به دریا پناهنده می شوند. دریایی کرانه ناپدید با روباه های دریایی و مرغان حیله گر و نسل دایناسورهایی که در حال انقراض است!!!! ای کاش منقرض می شدیم و نفت جایمان را می گرفت هزاران سال پیش که ما خیری ندیدیم از آدم ها  و نفت را سودی بس بیشتر بود. و آفتاب جای خود را به ماه تاب جنوب غربی داده است.

و غرب و دنیای غرب و ملخ های خوش پوشش با سوپ کانگورو چه بسیار خوش طعم بود عقرب های سیاه کلیمانجارو. ترسم از این است که عقرب نزند مرا و بکند دوست آنچه عقرب حیا داشت و نکرد. و آفتاب و  ماه تاب تاب نمی آورند آسمان را و فرو می روند در ظلمات روشنایی و در دل تاریکی ها غرق می شوند...



به یاد محمود دولت آبادی

  • سعید ‌
  • شنبه ۱۰ مرداد ۹۴
  • ۱۱ نظر

دهم مرداد، زادروز محمود دولت آبادی بزرگوار:

یکی از زیباترین کتاب ها و رمان های ایرانی که خواندم جای خالی سلوچ محمود دولت آبادی عزیز بوده است. از دیگر کتاب های خوب دولت آبادی نون نوشتن- سلوک  و گل سرسبدش کلیدر رو می تونم نام ببرم.( متاسفانه هنوز کلیدر رو کامل نخوندم! حیف...)


مرگان به کاری که مشغول می‌شد، چهره‌اش چنان حالی می‌گرفت که چیزی چون احترام و بیم به دل صاحبخانه، صاحبان کار می‌دمید. نه کسی به خود می‌دید که به مِرگان تحکم کند، و نه او در کار خود چنین جایی برای کسی باقی می‌گذاشت. شاید برخی زن‌ها، چون دختر حاج سالم، مسلمه، مایل بودند در مِرگان به چشم کنیز خود نگاه کنند؛ اما مِرگان -دست کم حالا- تنگ چنین باری را خرد ‌نمی‌کرد. خوش خلقی او را باید از چاپلوسی جدا می‌کردند. روی گشاده‌‌ی مِرگان در کار، نه برای خوشایند صاحب کار، بلکه برای به زانو درآوردن کار بود. مِرگان این را یاد گرفته بود که اگر دلمرده و افسرده به کار نزدیک بشود، به زانو در خواهد آمد و کار بر او سوار خواهد شد. پس با روی گشاده و دل باز به کار می‌پیچید. طبیعت کار چنین است که می‌خواهد تو را به زمین بزند، از پا درآورد. این تو هستی که نباید پا بخوری، نباید از پا دربیایی. و مِرگان نمی‌خواست خود را ذلیل، ذلیل کار ببیند
(۲۱۷)” 


شهاب باران

  • سعید ‌
  • شنبه ۱۰ مرداد ۹۴
  • ۲ نظر

بعد از شنیدن شایعات مطرح شده که شهابی به زمین ایران سقوط کرده، پیش خودم گفتم این آقاگل عزیزمان اگر بود حتما اشاره ای به این پدیده می کرد و نقدی می نوشت بر این شایعات بی اساس!

ولی خب من عوام را چه به این نقدها.

من فقط یک شهاب حسینی می شناسم و بس و تیم شاهین را! به همچنین.

البته در سنین طفولیت چند بار در آسمان چیزهایی می دیدم که به یک باره ظاهر و غیب می شدند و نور سفیدی داشتند. پدر بزرگم اون موقع ها می گفت آرزو کن پسر! برآورده می شه.

یک فیلمی هم بود "زیر آسمان شهر" برزو نامی داشت که ستاره شناس بود. اگر یادتون باشه یکی از قسمت هاش دنبال شهابی بودند که افتاده بود روی زمین. مهران غفوریان و فولاد دنبال سنگ بودند چون برزو گفته بود قیمتش خیلی زیاده! حالا دارم به این فکر می کنم اگه مسئولین تکذیب می کنند شاید خودشون به دنبال پیدا کردن سنگ اند! شاید میخواند دست زیاد نشه. شاید از برکات توافق نامه است!

هی... 

خلاصه ما که عوامیم نمی  فهمیم

 ولی اگر آقاگل بود حتما بهتون می گفت که شهاب باران برساوشی در فصل تابستان رخ می ده. و می گفت که شهاب ها اجرام آسمانی هستند که با جو زمین برخورد می کنند و شعله ور می شوند و از بین می روند. و می گفت که شاید دستان کدخدا در کاسه است و می گفت برید در گوگل کلمه aurora plane رو سرچ کنید و مقایسه کنید شکل دود! خروجی از اون رو با تصاویر منتشره در فضای مجازی! و می گفت در همین گوگل سرچ کنید برخورد شهاب در روسیه را، که در سال91 اتفاق افتاد و 1000 زخمی برجای گذاشت و موج انفجار آن باعث خرابی فراوان شد. و می گفت چطور رادارهایی که پهباد به اون کوچکی رو شناسایی می کنند نتوانسته اند شهاب به این بزرگی را ببینند؟ شهابی که به زمین برسد در ابتدا حداقل قطری به اندازه زمین فوتبال داشته!!  و می گفت اگر شهابی هم بوده چطور مردم همیشه در صحنه ما که از غرق شدن و سوختن مردم فیلم می گیرند چرا از این صحنه فیلمی نگرفته اند؟؟؟

و خلاصه که خیلی چیزها و نکته ها می گفت که من عوام بلد نیستم!؟!

پس سقوط نه ببخشید سکوت می کنم در این مورد. من بنده نگارنده نهایت باید بروم و فیلم حوض نقاشی را ببینم و یا دلشکسته را با بازی زیبای شهاب حسینی....




بعدن نوشت: ما نفهمیدیم آخر کی باید تایید کنه کی باید تکذیب کنه؟

انجمن نجوم ایران؟

محمد جواد ظریف؟

فرمانداری روستا و شهر چه میدونم آباد؟

سازمان مدیریت بحران؟

....؟؟؟؟؟


سلام

  • سعید ‌
  • پنجشنبه ۸ مرداد ۹۴
  • ۳ نظر

سلام.

دیروز عصر بود با جمعی از دوستان گرد آمده بودیم و در کوه و دشت و دمن می گشتیم.

آقاگل نازنین نیز با ما بود.

که در میان راه بنده را به گوشه ای کشانیده و در گوشمان پچ پچ کنان فرمود که: " فلانی، تو برای من به منزله مش غلام هستی برای گل آقای مرحوم! با این تفاوت که بعد از من دگر گل آقایی نخواهد بود!"

و ادامه داد که:

- " فلانی، از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ما یک وبلاگ کده ای داریم ویرانه آبادیست دوست داشتنی که چند وقتی است از آن سیر شده ایم! اما باز دلمان نمی آید این طفل نوپا را رها کنیم. و حقیقتا چندی است به کارهای روزانه مان هم نمی رسیم. امروز که تورا بدیدم دلم آرام گرفت و در دل فریاد "اوره کا اوره کا" سر بدادم که آری این همان است و یار در کوزه و ما گرد و جهان می گردد! خلاصه که زحمتی برایت دارم که خود بسی رحمتی است."

زبانم بند آمده بود و استرسی عظیم وجودم را در بر گرفته بود که چه می گوید این پیر دانای ما و رفیق گرمابه و گلستان قدیمی!

- " باری، هر سری زدی به گل خود زده ای و اینهم کلید وبلاگ کده ات"

و در همان آن بصورت آنلاین پای مارا به فضای سایبری باز کرد و دگر هیچ نگفت و سر در گریبان فرو برد و راه در پیش گرفت و رفت به سوی افق های دور!!!!

.

این ها را گفتم تا برسم به این:

از این پس و تا اطلاع ثانوی که آقاگل نازنین ما باز حالش به شود و دماقش چاق شود و کیفش کوک شود ما با اقتدار تمام و با اختیار تام گرداننده این وبلاگ کده ویران خواهیم بود.

8-5-94

دامه برکاته

"بنده نگارنده"

.

بنده نوشت: بیایید یک به یک تبریکاتتان را عرض بنمایید باتشکر.