۳۲ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

امان از دست این طبقه روش ان فکر...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۴ آذر ۹۳
  • ۰ نظر

مضحک تر از این اتفاق نمیتونه باشه که یه عده فقط منتظر میشینن تا یه عده دیگه یه کاری بکنن بعد پاشن راه بیفتن که چرا اون یه عده دومی این کارو کرده آی!!! ملت غیور به پا خیزید! هم وطن! کورش زنده است. هخوامنش زنده است. من یک ایرانیم. من فلانم. من بهمانم!!!

بعد یه گروه سومی بیاد وسط شروع کنه باز داد سخن بده! علیه اون گروه دومی!

یا من نمی فهمم این ملت رو؟ یا خودم نفهم شدم!!!

پروژه جدید این دوستان هم گویا شیب ملایم!!! سی درصدی نان است که توسط دولت فخیمه دولت تدبیر و امید اعمال شد.

اینکه ظاهرا سیاسیون ما ریاضیاتشون زیاد خوب نیست بماند. اما طرف دیگر قضیه نان وایی های گرام قرار دارند که عضوی از همین جامعه اند و از همین مردم. که وقتی پای درد و دلشون بشینی گویا دل پری دارند.

اما جالبه که همین طبقه روش ان فکر گویا این قشر رو کلا نمی بینند و یا فعلا به مصلحت نیست که ببینند!!!

اما خبری که دست به دست داره تو فضای سایبری میچرخه:

"برای اعتراض به گرانی غیر منصفانه نان، همه با هم از خرید نان در روز یکشنبه 16 آذر 93 خوداری می کنیم"

خیلی خنده آور و حتی تهوع آور است حرکت هایی از این دست!!!

یعنی چی؟؟؟

توی روش ان فکر اون ور آب و یا اینور آب پاتو بندازی روی پات. لیوان قهوه تو بگیری دستت. پیتزاتو هم سفارش بدی بعد بشینی مردم کشورتو اینجوری و با این جملات به سخره بگیری!!!

ای وای به حال من و تو.

ای وای به حال ما طبقه به اصطلاح فرهنگی اگر براستی فرهنگی هم باشد.

وای بر ما...

(اگه متن مشکل داره تقصیر تشویش درونی ماست. و این که قبلا هم گفته بودم دچار چند بوم و هوایی شدم شدید. امشبم دیگه نتونستم چیزی ننویسم! حد اقل اعصاب خودم آروم شد حتی اگه کسی نخونه خزعبلاتی که من سر هم کردم و خودمم حاضر نیستم بخونمش!!!)

تورم ...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۴ آذر ۹۳
  • ۱ نظر

سلام.

این روزا همه از شیب ملایم میگن و از قیمت نون و سی درصد!!!

اما برا من چند تا سوال پیش اومده...

همین جور یه باره.


قیمت یه روز زندگى چنده؟
ما که قیمت همه چیز رو با پول می سنجیم تا حالا شده از خدا بپرسیم:
قیمت یه دست سالم چنده؟
یه چشم بى عیب چقدر مى ارزه؟
چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنمون پرداخت کنیم؟
قیمت یه سلامتى فابریک چقدره؟


چیه...؟
خیلى خنده داره نه؟


قیمت یه لیتر بارون چنده؟

قیمت یه ساعت روشنایى خورشید چنده؟

قیمت یه کیلو مهربونی چنده؟
چقدر باید بابت مکالمه با خدا پول پرداخت کنیم؟
یا اینکه چقدر بدیم تا بى منت نفسمون رو، با طراوت طبیعت پر کنیم....



تموم قشنگى هاى دنیا مال ماست.

مجانى مجانى...

بی تورم...

گفت و گوی دو نفره....

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۳ آذر ۹۳
  • ۱ نظر

بخش اول :

- اساسا جامعه ما جامعه ای است افسرده که مردمش برای زدن حرف هایشان آزاد نیستند.

- بله، حق با شماست، این جامعه غرب زده فنتامنتالیسم ما(من که نفهمیدم دقیقا چیچیئیسم بود- توضیح از بنده نگارنده) ارزش زندگی کردن ندارد. باید از این ملک ویران کند و رفت.

- عقیده من هم همین است باید کند و رفت جایی که آزادی داشت! جایی که بتوانی به راحتی سخنانت را بگویی.

- آری، به عقیده بنده هم این مملکت دیگر جای ماندن نیست. در اینجا من دانشجو، شمای نظریه پرداز وقتی آزادی بیان نداشته باشیم زمانی که به ما بها داده نمی شود چطور توانیم زیست؟


بخش دوم: (همان دو شخص مذکور- ساعاتی بعد)

- راستی فلان فیلم بازیگر رو دیدی!!!! وای خیلی باحال بود! تو فیسبوک تا حالا 100000000 تا لایک خورده! منکه کلی کیف کردم و خندیدم.

- آره خیلی باحال بود. کلیپ ملیپ جدید چی داری؟

- دارم یه چنتایی. دیشب از یوتیوب دانلود کردم. رقص فلانیه تو فلان جا!! که لو رفته.چند تا کلیپ ... دارم داغ داغ!!! میخوای بهت بدم؟

- آره بده ببینیم. حوصلمون سر رفته.

- راستی خانم فلانی رو دیدی امروز(متاسفانه جهت رعایت شئونات اسلامی و اخلاقی از درج ادامه گفت و گو معذوریم - توضیح از بنده نگارنده).


س.ن:

خدایا روش ان فکران مارا بفرما.

خدایا به من بنده ناچیز بصیرت اجتماعی عطا بفرما تا درک کنم این موجودات عزیز دو پایت را!!!.

 خدا یا خود به ظهورت شتاب کن و بس...

تفعلی به حافظ شیرین سخن

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۲ آذر ۹۳
  • ۰ نظر

زیاد علاقه ای به فال گرفتن ندارم  و اگر هم همیشه کتاب حافظ همیشه کنارم هست. فقط برای اینه که گاه یکی دو غزل ازش بخونم که حقیقتا شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است.

اما امشب نمی دانم چه شد و چه احوالاتی به ما دست داد که بطور ناخودآگاه دستمان به حافظ برفت و فالی برگرفت.

چند باری غزل را خواندم. اما هیچ متوجه نمی شدم که منظور شیخ چیست و چه می گوید. جالب اینکه من بی منظور فال گرفته بودم. و گویا حافظ  با منظور!!!


طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف


طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من
گر چه سخن همی‌برد قصه من به هر طرف

از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف

ابروی دوست کی شود دست کش خیال من
کس نزده‌ست از این کمان تیر مراد بر هدف

چند به ناز پرورم مهر بتان سنگ دل
یاد پدر نمی‌کنند این پسران ناخلف

من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک
مغبچه‌ای ز هر طرف می‌زندم به چنگ و دف

بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل
مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف

صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می‌خورد
پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

حافظ


تقدیر و تشکر از دشمنان مهربان!!!

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۲ آذر ۹۳


،
،
،
 

از دشمن برند شکایت به دوستان / چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟ / ماخود نمی رویم دوان در قفای کس / آن می برد که ما به کمند وی اندریم





س.ن: ندارد! آن کس که باید بداند خود داند و آن کس که نداند بگزاریدش تا در جهل خویش بماند که بماند که بماند....

نوشتن یا ننوشتن! ...

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۰ آذر ۹۳
  • ۳ نظر

پس از اینکه بوم مان چند هوایی شد و چند روزی بود که نه رمق نوشتن داشتیم و نه چیزی پیدا می شد که بخواهیم در مورد آن بنویسیم. امروز تصمیم گرفتیم که سکوت را شکسته و دست به قلم(همین صفحه کلید خودمان) برده و جهت تصلای روح خودمان و تصدق روی دوستان و دشمنان مطلبی بنویسیم.

باری، چند ساعتی با خود درگیر بودیم که خب چه بنویسیم چه ننویسیم؟ که هم خوش آید دوستان را و هم مکدر گرداند چهره دشمنان را انشا الله!!! و هم جگر خودمان حال بیاید؟

این بود که اینقدر فکر نمودیم که نگو!!! در نهایت به این نتیجه رسیدیم که نخیر، هنوز گویا وقتش نرسیده که بنویسیم. باید صبر داشت. این بود که تصمیم گرفتیم فعلا به سیاست دو بوم و هوایی خود پایبند باشیم و هیچ نگوییم. اما لعنت به این نفس آدمی که دست بردار نیست که نیست. از سر شب هی ما را بطور خوشایندی قلقلک می دهد. تا بلکه برخیزیم و دست به قلم ببریم و چیزی بنویسیم.

خلاصه اینکه در نهایت کارمان به دعوا و درگیری شدید کشید. او گفت ما گفتیم. او زد و ما زدیم. او خورد و ما خوردیم. بی شرف یقه مان را گرفته بود که:

  -برخیز و دوکلمه ی بنویس در رابطه با توافق ژنو! قبول نکردیم و خواباندیم توی دهنش که مردک تو سیاست را اصلا میدانی چجور می نویسند؟

  -گفت خب دو کلمه ای در مورد حسین علیزاده و شوالیه اش بنویس! گفتم یکی شوالیه داده یک نفرهم نخواسته و هدیه رو وا نکرده پس فرستاده. آخر به من و تو چه؟

  -گفت خب دو کلمه از گرانی گوجه و میوه جات بنویس! گفتم آخر همین کارها را می کنید که اینگونه می شود دیگر. اگر دوستان توی بوق و کرنا نکنند و هوار نکشند خب مردمی که تا دیروز گوجه نمی خوردند چه لزومی داشت الآن هجوم بیاورند سر کوچه آن دکتر اسبق و بزرگوار احمدی نژاد عزیز که خداوند به سلامت داردش انشا الله؟

  -گفت خب دوکلمه از وزیر علوم که می توانی نوشت؟ گفتم نوفس جان آن قائله که ختم به خیر شد. حال گیرم آقای مطهری هم حرفی زده باشد، شما چرا هی پی اش را میگیری؟ بیخیال جانم. بیخیال عزیز دل من.

  باز آمد دهانش را باز کند و از گرانی نان بگوید که چنان کشیده ای خواباندیم زیر گوشش که چند دور چرخید و نقش بر زمین شد بیچاره!!! دندش کور چشمش نرم. تا او باشد در کارهایی که به او ربطی ندارد فضولی نکند. به او چه که من بخواهم بنویسم و یا ننویسم؟؟؟

اما حالا این ها به کنار، به نظر شما بنویسم؟

یا ننویسم؟


جویندگان کار...

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۰ آذر ۹۳
  • ۱ نظر

‌

زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۰ آذر ۹۳
  • ۱ نظر
حمیدرضا حاج بابایی وزیر آموزش و پرورش دولت احمدی نژاد در برنامه "شناسنامه" شبکه 3 سیما، یکی از دلایل پذیرش سمت وزارت را تفال به دیوان حافظ ذکر کرد.

وی که در اسفند 1389 نیز این موضوع را بیان داشته بود، گفت در تفال به دیوان حافظ ، به این دو بیت برخورده است:

یا کار به کام دل مجروح شود
یا مُلک تنم مَلِک روح شود
امید من آن است به درگاه خدا
که ابواب سعادت همه مفتوح شود

شهرام شکیبا طنزنویس، در اسفند 1389 پس از اینکه حاج بابایی ، تفال خود به دیوان حافظ و رباعی بالا را نقل کرد، در وبلاگ خود نوشت:

1- ظاهراً نسخه‌ای که آقای وزیر از روی آن فال گرفته‌اند، مال نوجوانی‌های حافظ بوده که سواد چندانی نداشته و وزن شعر بلد نبوده، چرا که اصل مصرع دوم این است «یا مُلک دلم بی‌مَلِک روح شود» که دست‌کم وزنش درست است.

2- لابد می‌دانید که شعر مذکور رباعی است. تا جایی که ما دیده و شنیده‌ایم، با غزلیات حافظ فال می‌گیرند، نه رباعیات.

3- یا آقای وزیر حافظ را به شاخه نبات قسم نداده‌اند یا انگشتشان را درست تنظیم نکرده‌اند که دو، سه صفحه آخر دیوان آمده است.

4- حالا خوب است که صفحه فهرست آخر دیوان نیامده، در آن صورت آقای وزیر چه می‌کرد؟

5- فال گرفتن با حافظ آدابی دارد، معمولاً غزل سمت راست را می‌خوانند. با رباعیات نمی‌دانم چگونه می‌شود فال گرفت. معمولاً در هر صفحه 3 رباعی چاپ می‌کنند. آقای وزیر از کجا فهمیده که رباعی وسطی منظور اصلی حافظ بوده است؟