۴۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

نیم پست هایی که ثابت می مانند

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۵ خرداد ۹۵
  • ۲۲ نظر
فقط یک چیز از خداحافظى بدتر است! فرصت خداحافظى پیدا نکردن!!
 این زخم همیشه تازه می ماند و هر چه نگفته اى و هرچه نکرده اى تا ابد عذابت مى دهد.
در هرچهره ى بیگانه او را مى بینى؛ در هرلحظه ى بعد از او!
 و به خودت مى گویى اگر آن آخرین بار این یا آن کار را کرده بودم، اگر این یا آن کلمه را گفته بودم....
 در نهایت! مى فهمى فقط یک کلمه بود که مى خواستى بگویى: دوستت دارم...
این آن نگفته ى از دست رفته است!
  
"پنجره های عوضی"
  "گیتا گرگانی"



گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
رخت بربست و به گردش نرسیدیم و برفت...

یاد داشتی بر فیلم فروشنده اصغر فرهادی

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۳ خرداد ۹۵
  • ۱۱ نظر

نیک مستحضرید که جشنواره فیلم کن امسال نیز برگزار شد. و فیلم فروشنده آقای فرهادی نیز در این جشنواره شرکت داده شد! (می‌گویم شرکت داده شد چون در آخرین لحظات و با ملاحظاتی خاص این فیلم به لیست جشنواره کن اضافه گردید.) فیلمی که در آخر برنده جایزه بهترین فیلم‌نامه و بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. و همین موضوع باعث شد تا جشنواره کن امسال برای ما ایرانی‌ها اهمیتی خاص پیدا کند. در ابتدا حرف‌هایی در برنامه سینمایی هفت و دیگر محافل سینمایی زده شد. و جشنواره فیلم کن را جشنواره دگرباش‌ها نامیدند!

و سپس بعد از آن‌که برندگان جوایز امسال مشخص شد، سیل تبریکاتی که خدمت آقایان اصغر فرهادی و شهاب حسینی جاری شد. همه این‌ها حواشی به دنبال داشت!


 

The Salesman.jpg

 

باری، در قدم اول بنده هم تبریکات خود را خدمت این دو هموطن عزیز عرض می‌کنم. با این‌حال به‌عنوان یک مخاطب نکاتی بود که گمان می‌کنم در این چند روزه ناگفته مانده باشد.

 

- نکته اول، اینکه اگر کشوری جشنواره‌ای را برگزار می‌کند طبعاً سیاست خود را در عرصه فرهنگ دنبال می‌کند. سیاستی که مبتنی بر ارزش‌ها و فرهنگ‌های کشور مبدأ است. همان‌گونه که در کشور خودمان جشنواره فیلم فجر را داریم. با سیاست گذاری‌های ارزشی و انقلابی و آرمان خواهانه خودش. و کاملا امری طبیعی است که نوع گزینش سیاست‌گذاران، برنامه ریزان، مجریان و فیلم‌های منتخب بر اساس همان اهداف موردنظر باشد. بخصوص وقتی که هزینه‌های سرسام‌آور میلیارد دلاری این جشنواره‌ها را رصد ‌کنید پی خواهید برد که خیال باطل است اگر فکر کنید برای رضای خلق‌الله و زنده کردن فرهنگ انسانی و انسانیت موش بگیرند! آنچه گفته شد چه در جشنواره‌های داخلی و چه جشنواره‌های خارجی مانند اسکار یا کن کاملاً صادق است.

 

- نکته دوم، در نقد آنکه گفته شد فیلم‌های آقای فرهادی سیاه‌اند! و چرا ایشان اصولاً به فکر شادسازی مردم هموطنش نیست! و چرا فیلم‌های ایشان در خارج از کشور باید توزیع شود! و آیا بهتر نبود مشکلات جامعه‌مان را در بین خودمان مطرح کنیم؟ و از همین دست نقدها! در جواب باید عرض کنم، معتقدم آنچه آقای فرهادی جلوی دوربین خود برده است نه یک فضای سیاه که واقعیت درونی جامعه ماست. در جامعه‌ای که نادرها، سیمین‌ها و الی‌هایش کم نیستند. و به عنوان یک مخاطب معتقدم مملکت همه گونه کارگردانی را لازم دارد! هم کارگردان متعینین و متعینات می‌خواهد و هم کارگردانی که مردم را بخنداند و هم کارگردانی که دردهای جامعه را به تصویر بکشد. قطعاً قرار نیست همه به یک شکل باشند. و همه فیلم‌های ساخته‌شده‌مان در یک چارچوب باشد.

 

- نکته سوم، آنچه مسلم است باید تا زمان اکران عمومی فروشنده صبر پیشه کرد، سپس بازخوردهای منتقدین و مردم را دید و به این نتیجه رسید که آیا باید دست به تیغ تیز نقد برداشت و فروشنده را به باد انتقاد گرفت! و یا آن که به خوشحالی پرداخت! و به کارگردان و بازیگران آن و جوایزش افتخار کرد!

 

چون آقاگل رفت و گلستان شد خراب!

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۲ خرداد ۹۵
  • ۱۳ نظر

و گلستان، بر وزن باغ و بستان است. و اغلب دانشمندان فرهنگ و ادب پارسی بر این عقیده‌اند که آن به معنای جای پرگل باشد! و ایضا تاریخ شناسان گفته‌اند سعدی نامی در قرن شش و هفت در دیاری پرگل حکایاتی نوشتی و نام آن را گلستان گذاشت! 

باری، رشته کلام از دستمان در رفت! خلاصه کلام از دید دانشجویان مملکتی گلستان چیزی نباشد جز مایه شر! و مایه مکافات و مایه هزار کوفت و زهر مار دیگر! 

 آنچنانکه گفته اند کس به گلستان ورود نیافت مگر به درد سر و برون نیامد مگر به سر درد!

و گفته‌اند شخصی قصد گلستان نمود و با خود عهد بکرد چو بدان رسد دامنی پرکند مر اصحاب را! اما چو رسید دامنش از دست برفت!(البته که به مدد "آی ای-IE" همان مرورگر عصر پارینه سنگی!-توضیح از بنده نگارنده.)

و آنکه دامنه مشهوریت گلستان آنچنان باشد که شاعر من باب این سامانه شعرها سروده، که از همین قبیل است بیت زیر:


معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا !


که مفسران در تفسیر این شعر چنین گفته‌اند: "معشوقه شخص مورد خطاب که کفرش از سامانه گلستان در آمده بوده بالاخره توفیق یافته تا به گلستان دسترسی یابد! و از این روی کفرش به ایمان بدل شده است! (شرح بر حاشیه کتاب "کلمتین معقولتین" اثر شیخنا "گل آقا" از روی نسخه خطی موجود در کتابخانه این بنده نگارنده)

باری، امیدوارم هرگز گذرتان به گلستان و گلستانه‌ای نیافتد! مگر آنکه گلستان شیخ اجل سعدی شیرین سخن باشد!

 

امضا: آقاگلی که چو به گلستان رسید پیراهن خویش دریده و فریاد اورکا اورکا سر بداد!

موسیقی خوب بشنویم

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۲ خرداد ۹۵
  • ۸ نظر



عشق آمد و آتشی به دل در زد

تا دل به گزاف لاف دلبر زد

آسوده بدم نشسته در کنجی

کامد غم عشق و حلقه بر در زد

شاخ طربم ز بیخ و بن برکند

هر چیز که داشتم به هم بر زد


طاوس رخش چو کرد یک جلوه

عقلم چو مگس دو دست بر سر زد!

"عطار"

++قانونی بشنوید!

آلبوم عشق آمد اثر استاد اصغر وفایی، با اشعاری از مولانا،حافظ و عطار

آواز بیات اصفهان. 

فوق العاده خوب، فوق العاده.

بخصوص همین تصنیف عشق آمد!

هرچه بگویم کم گفته ام!



خوردیم چو گنجشک به دیوار بلورین...

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۱ خرداد ۹۵
  • ۱۹ نظر


خوردیم چو گنجشک به دیوار بلورین!

پنداشته بودیم که این پنجره باز است...

عروس بسه سرمون رفت ایشالا مبارکت باد!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۱ خرداد ۹۵
  • ۱۲ نظر
آیا می دانید بوق زدن با کامیون در شب عروسی باعث نیک فرجامی شما می شود؟
آیا می دانید آمار طلاق در زوج هایی که مراسم عروسی شان تا پاسی از شب به طول می انجامد دو صدم درصد کمتر است؟
آیا می دانید صدای بالای باند در شب عروسی از ملزومات آینده ای درخشان است؟
آیا می دانید قسمت کردن شادی هایتان با همسایگان و بیمارانی که در بیمارستان به سر می برند از واجبات است! و ثواب بسیار دارد!(حدیث وارده از غیر معصوم! جلد دو اصول کافی صفحه237! البته داخل کتاب نیست خودم نوشتم رو کاغذ گذاشتم لای کتاب!-توضیح از بنده غیرمعصوم!)
و اما آیا می دانید همه عوامل بالا علارغم حسن ها و خوبی های بسیاری که دارد باعث می شود دیگران مقادیری ناسزا تقدیم عمه هایتان کنند؟!
و من دیگر عرضی ندارم!

امضا: آقاگلی که بدخواب شده و درد معده چندی است آزارش می دهد!


mr. No body

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۰ خرداد ۹۵
  • ۲۹ نظر

هشدار! خطر اسپویل شدن


مستر نو بادی یا همان آقای هیچ کس، فیلمی به کارگردانی جاکو ون دورمال، که در سال 2009 در فرانسه ساخته و منتشر شد. و مطابق با آنچه از فیلم‌های فرانسوی انتظار می‌رود فیلمی پیچیده و فلسفی است. فیلم داستان مردی است 118ساله به نام نیمو ( و شاید کودکی 9ساله!) که آخرین نسل از انسان‌های میرا پس از رسیدن به جاودانگی می‌باشد! شروع فیلم آنگونه است که در ابتدا تصور می‌کنید این نیموی پیر است که دارد گذشته خود را به یاد می‌آورد! گذشته‌ای که با شروع طلاق پدر و مادرش آغاز می‌شود. سکانسی که در ایستگاه قطار به نمایش در می‌آید. مادر تصمیم دارد به شهر دیگر برود و پسرکی 9ساله ای که مردد است در ماندن با پدر! و یا دویدن به سمت قطار! و همراه شدن با مادر (خطوط ریل نمادی برای انتخاب! و نام ایستگاه "فرصت یا شانس" است( chance) فرصتی برای یک انتخاب!)

جالب آنکه در آخر فیلم متوجه می‌شوید ابتدا و شروع فیلم در واقع این صحنه است! و این زندگی نیموی کوچک است که دارد به نمایش در می‌آید! و نه خاطرات پیرمردی 118ساله! فیلم درخت زندگانی نیموی 9ساله است همراه با تمامی انتخاب‌ها و مسیرهای پیش رویش که در سنین 9سالگی 15سالگی 34سالگی و 118سالگی‌اش در یک روایت غیر خطی به نمایش در می‌آید.

مسیرهایی که هرکدام می‌تواند آینده دیگری را برای او رقم بزند. آینده‌ ای که به گفته نیموی118 ساله

"همه‌ی مسیرها؛ مسیر درست بودند، هرچیزی می تونه هرچیز دیگه ای باشه! و باز هم در همه جهات معقول و واقعی و منطقی باشه"

در دل فیلم به مسائل علمی بسیاری نیز اشاره می‌شود. از اثر پروانه ای یا همان نظریه آشوب (حرکت بال‌های یک پروانه می‌تواند موجب دگرگونی‌های قابل توجهی در جریان آب و هوایی جهان شود و حتی طوفان ایجاد کند!) و اشاره به اصل آنتروپی (جهان بعد از انفجار اولیه تمایل به بی نظمی دارد. ولی با نگاه دقیق تر متوجه می‌شویم این بی نظمی ظاهری است و خود نوعی نظم است.) تا اشاره به پایان جهان هستی ( پایان انبساط جهان هستی که به نوعی نشانه وجود بُعد زمان است، و شروع به انقباض! تا آنجا که به نقطه صفر یا همان انفجار بیگ بنگ برسد. و سوالی که مطرح می‌شود، آیا در این حالت زمان هم به عقب باز می‌گردد؟)


پرونده:Mr. Nobody (film poster).jpg


 و دیالوگ های‌فوق العاده فیلم:


- مثلِ سایر موجودات زنده کبوتر هم خیلی سریع خودش رو با نظریه ی پاداش وفق میده! وقتی که به دستگاه برنامه داده می‌شه تا بطور مکرر هر 20 ثانیه یکبار باز بشه، کبوتر از خودش می‌پرسه: "مگه من چه کاری کردم که استحقاق اینو دارم !؟"

اگه موقعی که در براش باز میشه درحال بال زدن باشه پس فکر می کنه که دلیل باز شدن در بال بال زدنش هست و به همین خاطر به این عملش ادامه میده!

به این فرضیه می گیم: " نظریه تخیلاتِ کبوتر " (شروع فیلم با سکانسی است که کبوتری را در قفسی بسته نشان می دهد با یک در کوچک که هر 20ثانیه یک بار باز می شود!)

.


- اگر سیب زمینی و سُس رو با هم دیگه قاطی کنی هیچوقت نمی‌تونی اونارو واقعا ازهم جدا کنی بلکه اونا برای همیشه همین طور مخلوط باقی می‌مونند.

دودی که از سیگار پدرم میاد بیرون دیگه هیچوقت دوباره به داخل سیگار بر نمی‌گرده! ما نمی‌تونیم به عقب برگردیم این دلیلی بر سخت بودن تصمیم گیری و انتخاب هست. باید انتخاب درست رو انجام بدی! تازمانی که هنوز چیزی رو انتخاب نکردی، احتمال انجام هر کدومشون هست!

.


- میخوای بدونی چرا " آنا " رو از دست دادم؟

چونکه دو ماه قبلش یکی از بیکارهای برزیلی تخم مرغ جوشوند. ولی، حرارت جوشاندن هوای اتاقو عوض کرد که باعث ایجاد تفاوت دما شد! و در نتیجه اون بود که دو ماه بعد در اون‌طرف دنیا، بارون اومد! اون برزیلی بیکار؛ به جای سرکار رفتن اون تخم مرغ رو جوشوند به خاطر اینکه شغلش رو به دلیل ورشکستگی یکی از کارخونه های تولید جین از دست داده بود! چونکه شش ماه قبلش من قیمت‌ ها رو مقایسه کردم و جین ارزون تر رو خریدم!

 همونطوری که یه ضرب المثل چینی میگه: "یک دانه ی برف می‌تواند یک برگ بامبو را کاملا تمیز کند."

اینطور بود که کشورهای جدیدی پیدا شدن که تولید شلوار جین رو به عهده گرفتن!

و من تمام نشونی های " آنا " رو از دست دادم! (سکانس جدا شدن آنا از نیمو، و شماره ای که آنا برای او می نویسد تا با او تماس بگیرد! و چند لحظه بعد قطره ای باران شماره را از روی کاغذ پاک می کند!)

.

- درجایی سرخوردن روی یک برگ (اثر پروانه ای) باعث تلاقی دو نگاه و پدید آمدن یک عشق می‌گردد و در جایی باعث تصادف!


این دیالوگ همان منشأ اتفاق‌ها و مسیرهای زندگی نیمو هست. برگی که از شاخه درختی جدا می‌شود. و در اغلب سکانس‌های فیلم نقش ویژه ای دارد. گاه باعث رسیدن دوباره آنا به نیمو می‌شود و گاه موجب تصادف نیمو و مرگ او! و در سکانس پایانی فیلم، جایی که مجدد نیموی 9 ساله به تصویر کشیده می‌شود. مردد بین رفتن به سمت قطار و یا ماندن با پدر. نیمو می‌ایستد. و به سمت جاده باریکی می‌دود. برگه ای را بر می‌دارد و در باد رهایش می‌کند!


س.ن: در پاسخ به این پست آقای سه نقطه


فعلا عزیزم کجایی دقیقا کجایی!+ الحاقیه!

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۰ خرداد ۹۵
  • ۲۲ نظر

فرهنگ در حقیقت یک مفهومی است که متعلق به فعلیت یک اجتماع و یک جامعه است.

یعنی اگر امروز شعر حافظ را جوان ما بفهمد با فرهنگیم. شعر سعدی و نظامی و مولانا را بفهمد ما با فرهنگیم.

نه اینکه ما در قرن هفتم مثلا شاعری داشتیم به نام سعدی یا حافظ! این فرهنگ نیست.

این فرهنگ مال گذشته است. بله ما در گذشته تمدن بزرگی داشته ایم! اما فعلا چی داریم؟!

فعلا عزیزم کجایی! دقیقا کجایی! یعنی باید لوکیشنش را روی موبایل روشن کنید تا بفهمید که عزیزتان کجاست! 

 

س.ن: بخشی از حرف های حسام الدین سراج عزیز، پیرامون موسیقی پاپ.

جانا سخن از زبان ما می گویی!

 

الحاقیه: بد ندیدم در ادامه این بحث ها و نظراتش به خواندن این پست دعوت‌تان کنم. تقریبا توضیحی است بر آنچه قصد گفتنش را داشتم.

این پست را هم حتما بخوانید. با تشکر از دوستمان وبلاگ دچار.