۱۸ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

خدا خر رو شناخت بهش شاخ نداد! انسان ولی موجود عجیبی است...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۶ تیر ۹۶
  • ۱۰ نظر

#ما_هیچ_ما_نگاه



گاهی کتاب‌هایت را بخوان! ضرر ندارد

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۴ تیر ۹۶
  • ۲۲ نظر

به قول مهران مدیری عزیز و دوست داشتنی:

 

" چقد کتاب می خونیم؟

مده که بعضی از جوونا ساعت ها تو خیابون دور دور میکنن، چقد کتاب میخونیم؟

مده که بعضی از خانوما از ماهی سی روز بیست و چها روزش رو تو آرایشگاهن، چقد کتاب می خونیم؟

 

مده که از یک شب تا پنج صبح ملت میرن تو فضای مجازی ساعت ها بیخودی می چرخن و دارن چت می کنن، چقد کتاب می خونیم؟

مده که سریال ترکیه ای میبینیم در چهارصد و چهل و چهار قسمت، چقد کتاب میخونیم؟

مده که بعضی از جوونا درگیر مدل ماشین، مدل مو و مدل شلوارن، چقد کتاب می خونیم؟

کاش کتاب خوندن مد بود.

کاش کتاب خوندن مد بود.

سرانه مطالعه هر ایرانی در هر سال فقط چند دقیقه است و سرانه توی اینترنت بودن هر ایرانی در هر سال هزاران ساعته.

کاش کتاب خوندن مد بود. "

 


دریافت

 

به دعوت دو تن از دوستان خوب بلاگر، خانم خانومی و خانم شیری:

 

عکس اول، یک یادگاری خوب و ارزشمند از یکی از بهترین دوستان مجازی که همراه یک نامه قشنگ به دستم رسید. از علی آقای گوهری. ان شالله هرجایی هستی سرت سبز باشه الآن. و ان شالله به اون خواسته ای که چند وقتی هست دنبالشی برسی داداش گلم.

 

عکس دوم، کتابی از آقای احسان پور، که از اتفاق هم هم رشته‌ای بنده هستند. و هم هم استانی. نقیضه‌هایی است که ایشون بر کتاب "گریه‌های امپراطور" جناب فاضل جان نظری نوشته‌اند. 

 

عکس سوم، یک یادگاری از پدربزرگ مرحومم. یک حافظ جیبی که همیشه همراهم هست. 

 

همین. مختصر و مفید.

 

س.ن:

دوستان کنکوری حتماً مداد نرم و پاک کن همراه تون ببرید. از من پیرمرد گفتن :d

 

س.ن2: 

محض اطلاع امروز چهاردهم تیر بود. دوستانی که قصد دارند توی مسابقه فراخوان رادیو شرکت کنن فقط دو سه روز فرصت باقی مونده‌ها. از من پیرمرد گفتن. 

 

 

داستان کوتاه، هتل اینترنشنال

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۰ تیر ۹۶
  • ۴ نظر

 

 

 

 
دریافت
(چهار مگابایت)
 
"هامون قاپچی"

چند سوال در رابطه با فرهنگ

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۹ تیر ۹۶
  • ۳۳ نظر


- به نظرتون اصلاً کلمه فرهنگ چه معنا و مفهومی داره؟ 
- وقتی بهتون میگن فرهنگ یاد چه چیزهایی می‌افتید؟
- فرهنگ رو به چند بخش تقسیم بندی می‌کنید؟
- طبق چه ملاکی یک کار رو فرهنگی محسوب می‌کنید؟
- اصلاً کار فرهنگی به نظرتون چه معنا و مفهومی داره؟

 اگر خودتون هم سوالی به ذهنتون رسید مطرح کنید. و در موردش فکر کنید و لطف کنید و همینجا در موردشون توضیح بدید و بحث کنید.
تشکر.

از دیروز این سوال‌ها تو ذهنم میچرخه و میچرخه و بیخیالم نمی‌شه!

دانشجو کمک چیست؟

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۸ تیر ۹۶
  • ۱۴ نظر

دانشجو کمک سایتی است مفید و کاربردی برای تمامی دانشجویان که ان شالله تا اول ترم بعد به طور کامل راه اندازی خواهد شد. خیلی خلاصه بخوام بگم:

الف- خرید کتاب اون هم اول ترم، معمولاً یک کار سخت و فرسایشی برای تمامی دانشجوها بوده و هست. که خب دانشجو کمک سعی داره تا به کمک دانشجو بیاد و این مشکل رو برای همیشه رفع کنه!

ب- برخی کتاب‌ها هم هست که بعد از یک مدت دیگه نیازی بهشون ندارید، دانشجو کمک مکانی برای فروش کتاب های دست دوم شما هم هست! این شکلی هم به خودتون کمک کردید، هم به نفر سومی که به کتاب شما احتیاج داشته، و هم به محیط زیست.

جیم- و البته، دانشجو کمک همیار دانشجوهایی که خونه دانشجویی دارند هم هست! چطوری؟ به این شکل که اگر خونه دانشجویی دارید و داخل خونه تون یک سری وسایلی دارید که نمی‌دونید باید چکارشون کنید؟(مثل یخچال، یا تلوزیون یا فرش) می‌تونید به کمک دانشجو کمک اون‌ها رو به دیگر دانشجوهایی که به این وسایل نیاز دارند بفروشید. 

خلاصه کلام دانشجو کمک را چو دَریابید قطع به یفین دُر یابید!


دال- این یک سمت داستان بود، سمت دیگه داستان اینه که اگر قصد همکاری با دانشجو کمک رو دارید از وبلاگ دانشجو کمک دیدن کنید و شرایط همکاری شون رو ببینید.


س.ن:

لازم به ذکره که اشتباه نشده، بنده آقاگل هستم و اینجا هم وبلاگ دو کلمه حرف حساب بوده و هست! اگر می‌بینید این سایت رو تبلیغ می‌کنم یکی به خاطر اینه که ایشون شخص پسرخاله بنده هستند. و دو اینکه کارشون کاملاً ارزشمنده. بخصوص وقتی به زمان دانشجویی و خرید بی درد و سر کتاب‌های هر ترم فکر می‌کنم. گاهی وقتا تا خود تهران هم برای خرید یک کتاب می‌رفتیم! ولی الان با همون قیمت پشت جلد می‌تونید کتاب رو بخرید. بی درد و سر. و بی اینکه وقت و زمان خودتون رو هدر بدید.


آدرس سایت: stuhelps.com

آدرس وبلاگ جهت پیشنهادات همکاری: stuhelps.blog.ir

چالش خبرنگارشو

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۷ تیر ۹۶
  • ۲۲ نظر

آهای شماهایی که می‌گفتید کنکور داریم(روایت داریم یک هفته قبل کنکور نباید درس خوندا، باید فقط استراحت کرد.)؛


آهای شماهایی که می‌گفتید فصل فصلِ امتحاناته؛


آهای شماهایی که می‌گفتید ماه رمضونه؛


آهای شماهایی که از وقت فراخوان گله می‌کردید؛


فراخوان(گفتن نگین چالش ولی شما همون بخونین چالش.) خبرنگار شو تا پانزده تیر تمدید شد!


حالا ببینم کی باز بهونه می‌تراشه برای اینکه شرکت نکنه! (#قانون_کلت!)


توضیح اضافه نمیدم، فقط اینکه این فراخوان یا همون چالش فقط و فقط هدفش شادسازی فضای وبلاگستان بوده و اصلاً کل ماهیت رادیوبلاگی ها تولید محتواست برای همه وبلاگ نویس ها. و هدفش هم توسعه وبلاگ نویسی بوده و هست. هیچ پشتوانه ای هم جز حمایت معنوی خواننده‌هاش نداره، پس ازمون حمایت کنید.


الآن هم اگه این چالش رو برنامه ریزی کردیم به دو دلیل بوده. یکی اینکه انتقادای خواننده‌ها و شنونده‌ها کم و بیش به گوشمون می‌رسید. برای همین هم بود که حس می‌کردیم بخش خبر با افت مواجه شده. پس خواستیم با این چالش نظر و نحوه اجرای دیگر دوستانمون رو ببینیم و بفهمیم مشکل از کجاست. و دلیل دوم هم این بود تا دوستایی که توانایی همکاری و همراهی با رادیو رو دارن شناسایی کنیم و ازشون دعوت کنیم که بیان و در کنار ما و همراه ما باشن. شرایط همکاری با رادیو فقط یک مورده. باید وبلاگنویس باشی! که همه شماها خب هستین. خیلی از ماها تا قبل از رادیو اصلا نمی‌دونستیم طنز چیه! ولی وقتی موقعیتش پیش اومد خب اومدیم توی گود. پس نگید بلد نیستم و نمی‌تونیم و سخته و فلان و بهمان، حالا که گود آماده است پس بی تعارف وارد گود بشید و هر وبلاگی که دوست دارید رو سوژه کنید(اگه گفتیم ترجیحاً وبلاگ بچه‌های رادیو برا این بوده که بعد مشکلی پیش نیاد بین سوژه و خبرنویس، ولی اگر دوست دارید دوستای خودتون رو سوژه کنید مانعی وجود نداره.) داشتم چی می‌گفتم؟ آهان! بی تعارف وارد گود بشید و هر وبلاگی رو دوست دارید سوژه کنید و به سادگی آب خوردن و با چند دقیقه وقت گذاشتن یک خبر از دل سوژه در بیارین. یقین دارم که خیلی‌هاتون از ما هم بهترید. هم توی بخش خبرنویسی هم گویندگی. پس یک یاعلی بگید و دست به قلم بشید. غرغر هم نکنید که با قانون کلت طرفید! بازهم میل خودتون.




س.ن: 


از اونجایی که گفتم فراخوان مون ماهیت چالشی داره و اصول هر چالش از قدیم الایام این بوده که چند نفر رو به چالش دعوت کنی، پس در ابتدا هرکسی این متن رو می‌خونه دعوته، و در قدم دوم از ده وبلاگنویس به طور ویژه تر دعوت می‌کنم:


+علی گوهری 

+خور شید

+زاویه زیست

+واران

+مرد بارانی

+گندوم

+آرزوهای نجیب

+آچالیا

+هلما

+حریری به رنگ آبان


سی سحر سی دقیقه با کتاب سحرگاه اخر...

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۴ تیر ۹۶
  • ۲۷ نظر

و ابتدای او آن بود که بر کنیزکی عاشق بود، چنانکه قرار نداشت، او را گفتند: در شارستان نشابور جهودی جادوگر است، تدبیر کار تو او کند.

ابوحفص پیش او رفت و حال بگفت. او گفت: تو را چهل روز نماز نباید کرد و هیچ طاعت و عمل نیکو نباید کرد و نام خدای بر زبان نشاید راند و نیت نیکو نباید کرد، تا من حیلت کنم و تو را به سحر به مقصود رسانم.

بوحفص چهل روز چنان کرد. بعد از آن جهود آن طلسم بکرد و مراد حاصل نشد. جهود گفت: بی شک از تو خیری در وجود آمده است و اگر نه مرا یقین است که این مقصود حاصل شدی.

بوحفص گفت: من هیچ چیزی نکردم الا در راه که می‌آمدم سنگی از راه به پای باز کناره افگندم تا کسی بر او نیفتد.

جهود گفت: میازار خداوندی را که تو چهل روز فرمان او ضایع کنی و او از کرم این مقدار رنج تو ضایع نکرد.

آتشی از این سخن در دل ابوحفص پدید آمد و چندان قوت کرد که بوحفص به دست جهود توبه کرد.


*****


نقل است که در همسایگی او احادیث استماع می‌کردند. گفتند: آخر چرا نیایی تا استماع احادیث کنی؟

گفت: من سی سال است تا می‌خواهم داد یک حدیث بدهم، نمی‌توانم داد. سماع دیگر حدیث چون کنم؟

گفتند: آن حدیث کدام است؟

گفت: آنکه می‌فرماید: رسول صلی الله علیه و آله وسلم من حسن اسلام المرء ترکه ما لا یعنیه. از نیکویی اسلام مرد آن است که ترک کند چیزی که به کارش نیاید!


*****


نقل است که یکی از او وصیت خواست. گفت: یا اخی! لازم یک در باش تا همه درها برتو گشایند و لازم یک سید باش تا همه سادات تو را گردن نهند.


تذکرةالأولیاء 

ذکر ابوحفص حداد قدس الله روحه العزیز


مناجات رمضانیه:

الهی..


مهمانی‌ات چه زود تمام شد...

ببخش که مهمان خوبی نبودم.

بگذار به پای انسان بودنم.


الهی!

حلالم کن...

همین...


#بیت

خدا ! به حق دل عاشقان سرگردان

مرا به آنچه که بودم دوباره برگردان


به  کدخدایی ِ آبادی ِ به دور از عشق

نه این رعیّت ِخانه خراب و سرگردان...

#علی_حیات_بخش


س.ن:

شب آخر و سحرگاه اخر...

ماه رمضون رفت تا سال دیگه. که آیا آقاگل باشد یا نباشد. اگر بودیم و ماندیم که هیچ! ولیکن اگر به هر دلیلی سال دیگر حضور نداشتم این بنده کم خرد را در دعاهایتان فراموش نکنید.


بابت این چند روز آخر هم عذرخواهم،  دو سحر را خواب ماندم و ننوشتم. یک سحر هم که روز اول بود.  دو سحر نیز از این جهت که فرصت پاسخگویی به نظرات نبود نظرات را بستم، از این جهت که زندگی گاهی بیش از حد انتظار سخت می‌شود.که البته تعداد منفی‌های پست فوق خود مصداق نارضایتی دوستان بود. که خب گاهی پیش می‌آید. پس بر من ببخشید. 

ان شالله از فردا شب دیگر شاهد این دست پست‌ها در وبلاگ این بنده کم خرد نخواهید بود...


این پست را در نهایت ادب و احترام تقدیم می‌کنم به همه کسانی که در این مدت این بنده کمترین را تحمل کردند. و حتی در بسیاری از مواقع همراهم بودند و با نظراتشان نیروی محرکه‌ای بودند تا سرد نشوم و تا پایان راه ادامه دهم.(نوشتن اسامی این دوستان جز اینکه شاهدی خواهد بود بر مخدوش بودن حافظه بنده سود دیگری ندارد.) سپاس.

یاعلی.


در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی...

سی سحر سی دقیقه با کتاب سحرگاه بیست نهم

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۳ تیر ۹۶
  • ۶ نظر

و ابتدای حال او آن بود که در عرب با جمعی به قبیله ای برسید. دختر امیر عرب چون او را بدید فتنه او شد، که عظیم صاحب جمال بود - ناگاه فرصت جست و خود را پیش او انداخت. او بلرزید و او را بگذاشت و به قبیله دورتر رفت و آن شب بخفت. سر بر زانو نهاده بود، در خواب شد. موضعی که مثل آن ندیده بود بدید، و جمعی سبزپوشان. و یکی بر تخت نشسته پادشاه وار، یوسف را آرزو کرد که بداند ایشان که اند. خود را به نزدیک ایشان افکند. ایشان او را راه دادند و تعظیم کردند. پس گفت: شما کیانید؟

گفتند: فرشتگانیم و این که بر تخت نشسته است یوسف، پیغامبر علیه السلام، به زیارت یوسف بن الحسین آمده است.

گفت: مرا گریه آمد. گفتم: من که باشم که پیغامبر خدای به زیارت من آید.

در این اندیشه بودم که یوسف علیه السلام از تخت فرود آمد و مرا در کنار گرفت و برتخت نشاند. گفتم: یا نبی الله! من که باشم که با من این لطف کنی؟ گفت: در آن ساعت که آن دختر با غایت جمال خود را در پیش تو افگند و تو خود را به حق تعالی سپردی و پناه بدو جستی حق تعالی تو را بر من و ملایکه عرضه کرد و جلوه فرمود و گفت: «بنگر ای یوسف! تو آن یوسفی که قصد کردی به زلیخا تا دفع کنی او را و آن یوسف است که قصد نکرد به دختر شاه عرب و بگریخت. » مرا با این فریشتگان به زیارت تو فرستاد و بشارت داد که تو از گزیدگان حقی. 


*****

و ابراهیم خواص مرید او شد و حال او قوی گشت. ابراهیم از برکت صحبت او به جایی رسید که بادیه را بی زاد و راحله قطع می‌کرد. تا ابراهیم گفت: شبی ندایی شنیدم که: «برو و یوسف حسین را بگوی که تو از راندگانی. » ابراهیم گفت: مرا این سخن چنان سخت آمد که اگر کوهی بر سر من زدندی آسانتر از آن بودی که این سخن با وی گویم. شب دیگر به تهدیدتر از آن شنیدم که: «با وی بگوی که تو از راندگانی. » برخاستم و غسلی کردم و استغفار کردم و متفکر بنشستم. تا شب سوم همان آواز شنیدم که: «با او بگوی که تو از راندگانی و اگر نگویی زخمی خوری - چنانکه برنخیزی. » برخاستم و به اندوهی تمام در مسجد شدم. او را دیدم در محراب نشسته. چون مرا بدید گفت: هیچ بیت یاد داری؟ گفتم: دارم. بیتی تازی یاد داشتم، بگفتم. او را وقت خوش شد. برخاست و دیری برپای بود و آب از چشمش روان شد، چناکه با خون آمیخته بود. پس روی به من کرد و گفت: از بامداد تا اکنون پیش من قرآن می‌خواندند، یک قطره آب از چشم من نیامد. بدین یک بیت که گفتی چنین حالتی ظاهر شد - طوفان از چشم من روان شد - مردمان راست می‌گویند، که او زندیق است و از حضرت خطاب راست می‌آید که او از راندگان است. کسی از بیتی از چنین شود و از قرآن برجای بماند رانده بود.


*****


و چون وفاتش نزدیک آمد، گفت: بارخدایا تو می‌دانی که نصیحت کردم خلق را قولاً؛ و نصیحت کردم نفس را فعلاً.

و خیانت نفس من به نصیحت خلق خویش بخش.


وبعد از وفات او را بخواب دیدند. گفتند: خدای با تو چه کرد؟ گفت: بیامرزید. گفتند: به چه سبب؟ گفت: به برکت آنکه هرگز هزل را با جد نیامیختم. رحمةالله علیه.


#تذکرة_الأولیاء 

ذکر یوسف بن الحسین قدس الله روح العزیز