۲۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طنزنگاری» ثبت شده است

بدون شرح با داستان‌های مصور سارا اندرسون :)

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۸ مهر ۹۶
  • ۱۰ نظر


برای دیدن در اندازه واقعی بر روی تصویر کلیک کنید.

داستان‌های مصور بومی سازی شده از کتاب Big Mushy Happy Lump، سارا اندرسون.


اضافات یک ذهن خسته

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۱ خرداد ۹۶
  • ۲۰ نظر

آورده‌اند که روزی شخصی با نام لاادری همایونی روزه گرفته بودی و همی نشسته بودی و در دریای فکر و خیال مستغرق بودی و چنین می‌گفت:


هرچند رسیده است مکرر آیه

روزه به تن خلق بود پیرایه


ما روزه گرفتیم که افطار کنیم

با کاسه آش دختر همسایه...


باری در فکر فرو رفته بودی و با خود می‌گفت یعنی می‌شود؟ شود که همین الآن صدای در بیاید و دخترکی با کاسه آش پشت در باشد و بساط آشنایی را فراهم همی‌کند و تا سال به پایان نرسیدی ما و اوی تشکیل خانواده همی دهیم؟ در چنین افکاری بود که دید صدای در خانه آمدی! پنداشت خدایگان صدای درونش را شنیده‌اند و آرزویش را برآورده کرده‌اند. پس برخاست پیرهن خویش اتو همی زد کت و شلوار تمیز پوشید و گردن آویز زینتی به گردن بیاویخت و سپس درب را باز کرد! از قضا پیرزنکی بود سپیدموی با کاسه آشی در دست. جوانکِ بخت برگشته با دیدن روی کریهُ المَنظَر پیرزنک در دم غش همی کرد و کاسه آش پیرزنک را نیز بشکاند. باری، چون به هوش آمد دید پیرزن بر بالینش نشسته. پس جوانک چنین گفت که همه را بنز گاز میگیرد ما را این پیکان مدل 47! و اضافه کرد:


با کاسه آش دختر همسایه افطار کنید ثوابش خفن است!

افسوس که تا شعاع سی صد متری هرکس شده همسایه ما پیرزن است!


قصه به اینجا که رسید پیرزنک شروع به صحبت همی نمود و گفت: وای بر تو! که من جوانکی بودم ترگل و برگل که چون آواز دعایت را خدایگان بشنید مرا فرستاد تا نذری همی‌ پزم و خانه به خانه پخش کنم تا به تو رسم. ولیکن آنقدر معطل کردی و درگیر حواشی شدی و دیرهنگام در را به رویم گشودی که علف بر زیر پایم سبز شد و موی بر سرم سپید. و از جور زمانه پیر شدمی. و این شعر در جواب پسرک خواند و برفت و پسرک تا آخر عمرش مجرد بماند:


تا کی به تمنای وصال تو یگانه 

نذری بپزم پخش کنم خانه به خانه!


باری، قصه پسرک و پیرزنک را شنیدید، بدانید که همه‌اش غصه بود! از وضعیت کلاغه هم که آیا به خانه‌اش رسید یا نرسید خبری در دست نیست. شاید رفته باشد مزرعه مترسک سری به اقوامش بزند.

این رباعی عهدی ترشیزی نیز وصف الحال این بنده نگارنده است:


آمد رمضان٬ نه صاف داریم و نه دُرد

وز چهره ما گرسنگی رنگ ببرد


در خانه ما ز خوردنی چیزی نیست

ای روزه برو! ورنه تو را خواهم خورد!


به این فکر می‌کنم که مگر دنیا دو روز نیست؟ و مگر ما در این سرای دنیا مسافر نیستیم؟ خب مسافر هم که روزه ندارد! اصلاً از قدیم الایام هم گفته‌اند: مهمان گرچه عزیز است ولی هم چو نفس/خفه می‌سازد اگر آید و بیرون نرود! مهمان هم یک روز، دو روز سه روز، بهتر نیست سنگین و رنگین خود برخیزیم و تا به زور بیرونمان نکرده‌اند نخود نخود؟

شعر می‌گویم و معنی ز خدا می‌طلبم!

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۶
  • ۳۰ نظر

شعر اول:


من امروز
یک ژیان دیدم در خیابان
که اگر نمی‌دیدمش،
خب، من امروز
یک ژیان ندیده بودم در خیابان.



شعر دوم:


بعضی وقتا
باید سر زد به سفره‌ها
شاید یه جایی شون باز شده باشه
یا سوراخ
و نونا
بخصوص لواشا در حال خشک شدن باشن
طفلکیا
گناه نکردن که بربری نشدن
یا سنگک،
ظریفن!



شعر سوم:

یا خروپف می‌کنی توی خواب
یا نمی‌کنی دیگه
جز اینه؟
هان؟
مثل همین چند خط
یا شعر هست به نظرت یا نیست
می‌فهمی که.


شعر چهارم:

با زنم
نشسته‌ایم و خاطرات مشترکمون رو مرور می‌کنیم
اون وقتایی که
اتوبوسای واحد هر پونزده دقیقه در میون
توقف می‌کردن توی هر ایستگاه
از فردا
قراره اتوبوسای واحد
هر ۱۰ دقیقه در میون توقف کنن توی هر ایستگاه


من ترجیح می‌دم سکوت کنم و صحنه رو ترک کنم! خود اشعار و عنوان مطلب گویاست!

هشتگ نشر چشمه
هشتگ غورماقه‌ای روی تیفال

طنزنوشته های موردی

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۰ ارديبهشت ۹۶
  • ۳۱ نظر

طنز اندر یک:

چند روز پیش یکی از اقوام دورمان فوت کرد، روز ترحیم اعلامیه‌هایش را بر دیوار مسجد دیدم، نوشته بود "با کمال تأسف کربلایی لاادری همایونی به لقاء الله پیوست." راستش شک ندارم اگر آن مرحوم به لقاء الله پیوسته باشد(ان شالله) اتفاقاً بسی شاد و شاکر است. پس دیگر نوشتن این با کمال تأسف چیست؟ مگر این نیست که اغلب ما ایرانی‌ها(نزدیک 98درصدمان لااقل) موقع جدا شدن از یکدیگر می‌گوییم: "خدا حافظتان" یا "در امان خدا" یا اگر بخواهیم عربی دانیمان را به رخ بکشیم می‌گوییم، "فی امان الله" آیا این نیست که امان خدا بهترین امان است و لااقل مومنان و مسلمانان دقیقاً خواهان آن هستند؟ چگونه است که اینجا این حرف را می‌گوییم و آنجا می‌نویسیم در کمال تأسف؟ آیا روح مرحوم حق ندارد دلش از دست ورثه خون باشد که چرا نوشته‌اند "در کمال تأسف به لقاء الله پیوست؟" 


طنز اندر دو:

در رابطه با انتخابات چند روز پیش قول داده بودم اگر پرسپولیس بازی را برد و به مرحله بعد صعود کرد حتماً در انتخابات شرکت کنم.(سطح دغدغه ما تا همین قدر می‌رسد! مقصر ما نیستیم.) راستش حالا مثل زرافه در شاخ و برگ درخت گیر کرده‌ام. نمی‌دانم باید به چه کسی رأی دهم. چه می‌شد اگر سایت دیجی‌کالا که ماشالله همه چیز هم دارد بیاید کاندیداهای ریاست جمهوری را هم موجود کند؟ بلکه برویم گزینه مقایسه‌اش را بزنیم و امکانات هر کاندیدا را نسبت به دیگری بسنجیم بلکه به یک نتیجه‌ی معقولانه‌ای رسیدیم! وگرنه از این وعده و وعیدها و مناظرات که آبی گرم نمی‌شود. 


طنز اندر سه:

اگر سوال‌تان این است که این روزها این بنده نگارنده به چه کاری مشغول است باید بگویم به مسافرکشی علمی! و اگر سوالتان این است که مسافرکشی علمی چیست؟ باید بگویم کلمه‌ای است که به تازگی به دایره لغات زبان و ادبیات فارسی افزوده شده برای توضیحات بیشتر ارجاعتان می‌دهم به استاد بهاءالدین خرمشاهی و مقاله‌ای که با همین نام سال‌ها پیش نوشته و در نشریه گل آقای مرحوم به طبع رسیده بود. پس زحمت یافتنش با خودتان!


طنز اندر چهار

این مسی ایرانی را دیده‌اید؟(اگر ندیده‌اید خودتان گوگل کنید) همان شخصی که وقتی پدرش یک پیراهن شماره ده بارسلونا برایش خرید تازه فهمید بسیار شبیه مسی آرژانتینی است. البته با چند ده کیلو چربی اضافه! و نبوغی که ندارد. اینکه چرا یک نفر فقط به خاطر شباهت ظاهری‌اش به یک نفر دیگر اینقدر معروف می‌شود بماند! اینکه مردم ما دنبال سوژه پروری و قهرمان پروری هستند هم بماند. اما اینکه پلیس گرانقدر کشورمان این فرد را به جرم ایجاد هرج و مرج دستگیر کرده است هم... بماند! اصلاً به ما چه ربطی دارد؟ ما از بچگی خر نداشتیم که بخواهد دم داشته باشد!



طنز اندر پنج

این مورد آخر کمی جدی‌تر از موارد قبل است (شاید هم خیلی!) جایی می‌خواندم که از دکتر چمران سوال شد: "دکتر تقوا بالاتر باشد یا تخصص؟" و دکتر پاسخ داد: "تقوا، ولی اگر شخصی تخصص کاری را نداشته باشد و منصبی را بپذیرد قطعا انسان بی تقوایی ست!" 

 هرگونه برداشت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و ... از این مورد آخر که احتمالاً تنها حرف حساب این بنده نگارنده در این پست بود با ذکر منبع آزاد است!

در صحنه انتخابات-1

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۹ ارديبهشت ۹۶
  • ۱۹ نظر

ما هیچ؛ ما نگاهِ خیرهِ به سقف

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۵ ارديبهشت ۹۶
  • ۱۷ نظر

خبر:

"رییس نمایشگاه بین المللی کتاب تهران: بیش از300 هزار عنوان کتاب داخلی و 165 هزار کتاب خارجی در نمایشگاه امسال عرضه می‌شود."

"به نقل از خبرگزاری‌ها"



نویسنده از کتابخوان بیشتر شده است!

آه اسکندر

کتابخانه‌ها را دریاب...







کف جفت پا چسبیده به بخاری 12000 ایران شرق

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۳ ارديبهشت ۹۶
  • ۱۹ نظر

همینطور که دارید به زمین و زمان و کائنات فحش می‌دهید که "وااای چیه این گرما!" و "آخه چطوری فروردین می‌تونه اینقدر گرم باشه؟" و "چیه این فروردین اصلاً" یک دعایی هم در حق شهر ما بکنید که از سرما تا همین چند روز پیش کف جفت پا را چسبانیده بودیم به بخاری 12000 ایران شرق و گذر عمر می‌دیدیم و همین چند روز پیش سرمایی خورده‌ایم که برای از پا انداختن یک فیل در جزایر لانگرهانس کافیست چه برسد به ما که در روز نهایت چهار وعده غذا می‌خوریم.

باری، بساط سوتی دادن‌های پیاپی و خواب‌های عجیب و غریب در این روزها حسابی گرم بوده و پیش بینی می‌شود در چند روز آینده هم گرم باشد.

بعنوان مثال همین دیشب خواب می‌دیدم یکی از رفقای قدیمی آمده می‌گوید فلانی پاشو بیا برویم امتحان نهایی نمی‌دانم چه و چه را دوباره بدهیم! در عالم خواب هرچه می‌گفتم: "پدرت خوب! مادرت خوب! آخر چرا باید دوباره این امتحان را بدهیم؟" ول کن ماجرا نبود و می‌گفت بیا برویم کیف می‌دهد! خوشبختانه از خواب پریدم و البته متاسفانه یادم نیامد کدام دوست بزرگواری بود تا بتوانم تلفن را بردارم و هرآنچه از دهانم در می‌آید را نثارش کنم! حتی در خواب هم دست از سر آدم بر نمی‌دارند.

یا همین امروز عصر خواب می‌دیدم انتخابات برگزار شده و نمی‌دانم چه کسی برنده شده و هیچکس هم از این اتفاق خوشحال نیست! حتی اسم کسی که برنده شده بود را یادم نمی‌آید. فقط در ذهنم هست که تایید صلاحیت هم نشده بود! ولی در انتخابات برنده شده و رئیس جمهور آینده کشور بود. 

یکبار هم نیمه‌های شب خواب دیدم پرسپولیس با الهلال بازی دارد و من بازیکن تیم الهلال هستم! :|


از سری سوتی‌هایی که داده‌ام تنها یک موردش قابل گفتن است. دیروز عصر رفته بودم از عابربانک برای مادرجان پول بگیرم. وقتی کارت را وارد کردم با دقت گزینه هشتاد هزارتومان را انتخاب کردم. ولی وقتی عابربانک پول را پرداخت کرد دیدم 110 هزارتومان است! چندبار پول را شمردم و دیدم نخیر واقعاً 110 هزار تومان است. در مسیر به این فکر می‌کردم که خب یحتمل خود بانک 30 هزارتومان اضافه را از حساب کم خواهد کرد. با این حال وقتی به خانه رسیدم و پول را مجدد شمردم دیدم دقیقاً هشتاد هزارتومان بود. یک 50هزارتومانی و شش تا 5هزارتومانی! 


باری، سوتی دادن‌های این بنده نگارنده که از قدیم زبانزد خاص و عام بوده و چیز جدیدی نیست. به قول مادربزرگ با آن قد دیلاقمان در آسمان سیر می‌کنیم. اما در مورد خواب‌ها همچنان نمی‌دانم از عوارض داروهاست یا از عوارض خود سرماخوردگی. هرچه هست امید دارم تا قبل از خوب شدنم چند خواب دیگر ببینم. بخصوص آن خواب بازی پرسپولیس الهلال را که نیمه تمام باقی ماند و نفهمیدم آخر نتیجه بازی چه شد! امیدوارم پرسپولیس برنده بازی شده باشد!

جوانا سر متاب از پند پیران!

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۴ فروردين ۹۶
  • ۲۰ نظر

"برادرم، خواهرم، ایمان داشته باش که ندانستن هیچگاه گناه کبیره نیست. باور کنید اگر گاهی اوقات صادقانه بگویید فلان مطلب را نمی‌دانم یا فلان آدرس را بلد نیستم به هیچ جای این کائنات بر نمی‌خورد."


شما بروید سر یک خیابان و با حالتی سرگردان بایستید و بعد از 10نفر بپرسید: "ببخشید آقا - خانم، خیابان "آقاگل نژاد" کجاست؟" با اینکه مطمئنم در هیچ شهری خیابانی با این اسم نیست می‌توانم ادعا کنم در 90 درصد موارد(یعنی 9 نفر از آن ده نفر) آدرسی به شما خواهند داد که از فلان خیابان برو و مستقیم بپیچ به سمت چپ. بعد خطر اول نه خطر دوم نه خطر سوم را بپیچ به سمت راست، دو دور دور خودت بگرد و انگشت اشاره‌ات را روبروی دماغت نگه دار و از همان مسیر مستقیم که آمدی به سمت شمال شرقی برو و بعد کودکی می‌بینی رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه‌ی نور، و از او بپرس خیابان "آقاگل نژاد" کجاست! 


امضاء: یک درد کشیده!


جوانا سر متاب از پند پیران

که رأی پیر از بخت جوان به...

"حافظ جان"