عید آمد و عید آمد....

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۹ اسفند ۹۳
  • ۰ نظر


س.ن: باز عید جدیدی در راهه و من عاجز از اینکه عید رو جور دیگه ای به دوستان تبریک بگم!!!

فردا فضای سایبری رو به سمت شهرستان( سمیرم) ترک میکنم! و قصد دارم این یک ماه رو در آغوش گرم خانواده باشم تا آغوش گرم سایبری!!!

به همین دلیل پیشاپیش این عید "سعید" رو به همه دوستان خوبم تبریک می گم. و امیدوارم سال خوبی برای خودتون و خانواده باشه و در کنار خانواده شاد و خوشحال و سرحال باشید. یک دسته گل "داودی" تقدیم به همه دوستان دوست داشتنی.

ایامکم سعیدا

الطافکم مزیدا

"آقاگل"

21-12-93


چرا کتاب‌خوان‌ها بهترین آدم‌هایی هستند که می‌توان عاشقشان شد؟

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۸ اسفند ۹۳
  • ۱ نظر


"چرا کتاب‌خوان‌ها بهترین آدم‌هایی هستند که می‌توان عاشق‌شان شد؟"
.
.
چندی پیش، مقاله‌ای در مجله تایم منتشر شد که نویسنده‌اش ادعا می‌کرد، آنچه «مطالعه عمیق» نامیده می‌شود به‌زودی از بین خواهد رفت؛ چرا که میزان مطالعه عمیق میان آدم‌ها کمتر شده و این روزها دیگر آدم‌ها سرسری کتاب می‌خوانند و با وجود مطالب خلاصه شده اینترنتی تعداد خواننده‌های کتاب‌ها روز به روز تقلیل پیدا می‌کند.
نکته وحشتناک ماجرا این جاست که مطالعات ثابت کرده، کتاب‌خوان‌ها در قیاس با افراد عادی آدم‌های خوب‌تر و باهوش‌تری هستند و شاید تنها آدم‌هایی روی این کره خاکی باشند که ارزش عاشق شدن را داشته باشند.
بر اساس مطالعاتی که روان‌شناسان در سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۹ انجام داده‌اند، کسانی که رمان می‌خوانند میان انسان‌ها بیشترین قدرت همدلی با دیگران را دارند و قابلیتی دارند با عنوان «تئوری ذهن» که در کنار آنچه خود به آن اعتقاد دارند، می‌توانند عقاید، نظر و علائق دیگری دیگری را مدنظر قرار دهند و درباره آن قضاوت کنند.
آن‌ها می‌توانند بدون این که عقاید دیگران را رد کنند یا از عقیده خودشان دست بردارند، از شنیدن عقاید دیگران لذت ببرند.
تعجبی هم ندارد که کتاب‌خوان‌ها آدم‌های بهتری باشند. کتاب خواندن تجربه کردن زندگی دیگران با چشم غیرواقعی است. یاد گرفتن این نکته که چه طور بدون این که خودت در ماجرایی دخیل باشی، بتوانی دنیا را در چارچوب دیگری ببینی.
کتاب‌خوان‌ها به روح هزاران آدم و خرد جمعی همه این آدم‌ها دسترسی دارند. آن‌ها چیزهایی دیده‌اند که غیر کتاب‌خوان‌ها امکان ندارد از آن سر دربیاورند و مرگ انسان‌هایی را تجربه کرده‌اند که شما هرگز آن‌ها را نمی‌شناسید.
آن‌ها یاد گرفته‌اند که زن بودن چیست و مرد بودن یعنی چه. فهمیده‌اند که تماشای رنج دیگران یعنی چه. کتاب‌خوان‌ها بسیار از سن‌شان عاقل‌ترند.
تحقیق دیگری در سال ۲۰۱۰ ثابت کرده که هر چه‌قدر بیشتر برای کودکان کتاب بخوانیم، «تئوری ذهن» در آن‌ها قوی‌تر می‌شود و در نهایت باعث می‌شود این بچه‌ها واقعا عاقل‌تر شوند، با محیط‌شان بیشتر انطباق پیدا کنند و قدرت درک‌شان بالاتر برود.
تجربه‌های قهرمان‌های داستان‌ها تبدیل به تجربه‌های خود خواننده‌ها می‌شود. هر درد و رنجی که شخصیت داستان می‌کشد، تبدیل به باری می‌شود که خواننده باید تحمل کند. خواننده‌های کتاب‌ها هزاران بار زندگی می‌کنند و از هر کدام از این تجربه‌ها چیزی یاد می‌گیرند.
اگر دنبال کسی هستید که شما را تکمیل کند و فضای خالی قلب‌تان را پر کند، می‌توانید این کتاب‌خوان‌ها را در کافی‌شاپ‌ها، پارک‌ها و متروها پیدا کنید. چند دقیقه که صحبت کنید، آن‌ها را به جا خواهید آورد.
کتاب‌خوان‌ها با شما حرف نمی‌زنند، با شما رابطه برقرار می‌کنند
آن‌ها در نامه‌ها یا مسج‌هایشان انگار برای‌تان شعر می‌نویسند. صرفا به سوالات‌تان جواب نمی‌دهند یا بیانیه صادر نمی‌کنند، بلکه با عمیق‌ترین فکرها و تئوری‌ها پاسخ شما را می‌دهند. شما را با دانش بالای کلمات و ایده‌هایشان مسحور خواهند کرد.
تحقیقات دیگری در دانشگاه برکلی نشان داده، کتاب خواندن برای کودکان باعث می‌شود آن‌ها کلماتی را یاد بگیرند که هرگز در مدرسه به آن‌ها یاد نمی‌دهند.
به خودتان لطف کنید و با کسی قرار بگذارید که می‌داند چه‌طور از زبان‌اش استفاده کند.
آن‌ها فقط شما را نمی‌فهمند، درک‌تان می‌کنند
آدم‌ها فقط باید عاشق کسی شوند که بتواند روح‌شان را ببیند. این آدم باید کسی باشد که به روح شما نفوذ می‌کند و به بخش‌هایی از روح شما دسترسی پیدا می‌کند که هیچ‌کس دیگر قبلا کشف‌اش نکرده است.
بهترین کاری که خواندن داستان‌ها با آدم‌ها می‌کنند این است که کامل نبودن شخصیت‌ها باعث می‌شود ذهن شما سعی کند از ذهن دیگران سردربیاورد. این جور آدم‌ها توانایی همدلی پیدا می‌کنند. ممکن است همیشه با شما موافق نباشند، اما سعی می‌کنند ماجراها را از زاویه دید شما ببینند.
آن‌ها نه‌تنها باهوش‌اند که عاقل هم هستند
باهوش بودن همیشه هم خوشایند نیست، اما عاقل بودن آدم‌ها را تحریک می‌کند. همیشه مقاومت در برابر آدم‌هایی که می‌شود چیزی ازشان یاد گرفت کمی سخت است. عاشق یک آدم کتاب‌خوان شدن نه‌تنها کیفیت گفت‌وگو را بالا می‌برد، بلکه باعث می‌شود سطح گفت‌وگو بالا برود.
بر اساس تحقیقات، کتاب‌خوان‌ها به دلیل دایره وسیع واژگان‌شان و مهارت‌های حافظه، آدم‌های باهوش‌تری هستند. ذهن آن‌ها در قیاس با آدمی معمولی که کتاب نمی‌خواند توانایی درک بالاتری دارد و راحت‌تر و به‌شکل موثرتری می‌توانند با دیگران ارتباط برقرار کنند.
قرار و مدار گذاشتن با آدم اهل کتاب به قرار گذاشتن با هزاران نفر می‌ماند. انگار که تجربه‌ای را که او با خواندن زندگی همه این آدم‌ها به دست آورده در اختیار شما قرار دهد، انگار با یک کاشف قرار گذاشته باشید.
اگر با کسی قرار بگذارید که کتاب می‌خواند، یعنی می‌توانید هزاران بار زندگی کنید.
" آنچه خواندید، بازنویسی و ترجمه این مطلب است. "

تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری....

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۸ اسفند ۹۳
  • ۰ نظر



صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم

وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم

صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم

چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم

تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری

یا آنک کنی ویران هر خانه که می سازم

جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو

چون بوی تو دارد جان جان را هله بنوازم

هر خون که ز من روید با خاک تو می گوید

با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم

در خانه آب و گل بی‌توست خراب این دل

یا خانه درآ جانا یا خانه بپردازم



س.ن: هم نوا با تار استاد علیزاده و نوای گرم استاد ناظری و شعر ترب انگیز حضرت مولانا.
دیگر حرفی برای گفتن نمی ماند حقیقتا...
باید همه گوش شد و شنید...

به یاد استاد بزرگوار - نادر ابراهیمی عزیز....

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۷ اسفند ۹۳
  • ۲ نظر

این خدای رعیت نیست  که ضعیف است و بر نمی انگیزد.

این رعیت است که تن به شنیدن صدای قدرتمند خدایش نمی دهد.

از خدا بتواره ای ساخته است که در برابرش خم و راست می شود 

و در عوض از او بهشت برین می خواهد....


این قافله عمر عجب می گذرد....

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۶ اسفند ۹۳
  • ۱ نظر


س.ن: بچه که بودم همیشه دوست داشتم یک ساعت شنی داشته باشم. بعد ها دیدم که دارم، دیدم که خودم یک ساعت شنی ام!!!

و دیدم که شن های وجودم یکی یکی داره فرو میریزه.

1

2

3

4

...

20

21

22

و فردا بیست و سومین دونه هم از جمع بالایی ها جدا میشه و رو به پایین سرازیر میشه.

نمیدونم چند تا دونه دیگه داخل این ساعت مونده اما خدا کنه بیهوده تلف نشه.

خدا کنه....

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت....

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۶ اسفند ۹۳
  • ۰ نظر

س.ن: باور بکنید یا نه خود حضرت مولانا به بنده حقیر الهام کردند این شعر را، در عالم خواب و رویا بعد از یک روز سخت کاری

( جالبه جمعه همه میرن استراحت ما سختیامون جمعه است!!!!)



"زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست"



آخر نوشت: تقصیر ما نیست جناب مولانا فقط این چند بیت را در ذهن ما جاری ساختند و رخت بر بستند و شتافتند که بیابند آنچه یافت می نشود!!!

روز درختکاری در کسوت یک دانشجوی محیط زیست

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۵ اسفند ۹۳
  • ۱ نظر


س.ن: اینکه شما چه کاره باشید زیاد مهم نیست.

شما می توانید مدیر باشید، کارگر باشید ، دانشجو باشید ، خانه دار باشید، مهم نیست.

مهم این است که انسان باشید و در کسوت یک انسان! به محیط اطرافمان اهمیت بدهیم.

(البته باز اگر برخی دوستان انگ "روش ان فکری" به ما نزنند!!!! - مخاطب خاص داره)

گفت و گوی دو نفره با حافظ عزیز

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۴ اسفند ۹۳
  • ۰ نظر

امشب پس از مدت ها با حضرت حافظ که الحق حافظه ماست آشتی نمودیم.

مکدر شدنمان بر می گردد به آخرین تفعلی که به دیوان ایشان زدیم! از قضا نمی دانم چه شده بود که شیخنا حال و روز خوبی نداشت رو به این بنده نگارنده نموده و فرمود:

"مگو دیگر که حافظ نکته دانست"

"که ما دیدیم و محکم جاهلی بود"


اینکه در آن زمان حافظ هم برای ما به نوعی تاقچه بالا گذاشته و به میکده راهمان نداد خب مرا سخت آمد.

از قضا امشب که داشتم گرد و خاک یک ساله کتاب های بخت برگشته را می گرفتم دیدمش که در کنجی  از کتابخانه دست به زانو نهاده و بغض کرده و نشسته است. خیلی دلم به حالش سوخت. برش داشتم و به ناگاه چشم بر هم نهاده دستی بر زلفکانش کشیده و به آرامی با سر انگشتان قلبش را شکافتم!!!

درد را در چهره اش حس می کردم، در آخرین لحظات لب به سخن گفتن گشود و فرمود:


خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم
زاد راه حرم وصل نداریم مگر
به گدایی ز در میکده زادی طلبیم
اشک آلوده ما گر چه روان است ولی
به رسالت سوی او پاک نهادی طلبیم
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم
نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم
عشوه‌ای از لب شیرین تو دل خواست به جان
به شکرخنده لبت گفت مزادی طلبیم
تا بود نسخه عطری دل سودازده را
از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم
بر در مدرسه تا چند نشینی حافظ
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم 

ملاحظه نمودید

الحق که خوب یاد گرفته دل ما را به دست بیاورد ناجنس! باری، بی خود و بی جهت که کسی را رند لقب نمی دهند!!!!