نیم پست هایی که ثابت می‌مانند

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۸ خرداد ۹۵
  • ۱۱ نظر

یکی بود، یکی نبود ؛‌غیر از خدا هیچکس نبود.


آن که نمی داند بداند و آن که نخوانده است بخواند که روزی روزگاری چوپانی بود که هر روز گله اش را می برد به چرا و شب برمی گشت به ولایت خودش.[ظن:ولایت غربت،توضیح نگارنده].

یک روز که گله  را برده بود به صحرا، بعد از آنکه خوب گله را چراند و سیر کرد، آن ها را جمع کرد زیر یک سایه درختی و نی هفت بندش را در آورد و بنا کرد به یک حالت سوزناکی نی زدن. همین طور که داشت نی می زد و برای دل خودش غنا می کرد، یک دفعه یک ماری از پشت درخت بیرون آمد به این درازی. [به این درازی:واحد اندازه گیری طول در زمان قدیم بوده است؛ معادل هشت متر و سی سانت، حال یک چیزی کمتر یا بیشتر.]

باری، مار همین طور  آمد و آمد تا پیش چوپان بعد سرش را بلند کرد و با یک لحن دوستانه ای خطاب به چوپان گفت:«سلام مَشدی!» چوپان با بی حالی سرش را بلند کرد و گفت:« و علیک السلام اگر آمده ای مرا نیش بزنی، بهتر است به خودت زحمت ندهی چون در این دوره و زمانه کسی که پیتزا و همبرگر و دود و سرب معلق در هوا را خورده باشد، هیچ نیش و زهری در او کارگر نیست.علاوه بر این، من هم چُپُق می کشم و هم نیش زبان عیالم را تحمل می کنم. بنابراین بی خود به خودت زحمت نده و از همان راهی که آمده  ای، برگرد. »

مار گفت: « ای آدمیزاد، بدان و آگاه باش که من پادشاه تمام مار های جهانم و نامم "سلطان مار" است. آن زمان که قارون با گنج ها و دارایی اش به زیر خاک رفت، من پانصد ساله بودم و رفتم بر سر گنج او نشستم تا کسی نتواند به آن دست پیدا کند.حالا که دیگر پیر شده ام  و دندانهایم ریخته، دیگر علاقه ای به آن گنج ندارم. آمده ام در این بیابان تا اگر کسی بتواند  جواب سوالهایم را بدهد، آن گنج را دو دستی تقدیمش کنم و خودم بروم و به کار و زندگی ام برسم. »

چوپان گفت: « باشد. بپرس»

مار گفت:«آفرین و اما سوال دوم این که آن چیست که پایه و اساسش قوی است ولی خودش ضعیف است؟»

چوپان گفت:« آن، مستضعفان هستند که خودشان وضع خوبی ندارند ولی«بنیاد»شان،ماشاءالله هزار ماشاءالله خیلی قرص و محکم است.»

مار گفت:«مرحبا! سوال سوم این که بیچاره ترین موجود جهان، کدام است؟»

چوپان گفت « مرغ است که هم در عزا سرش را می برند و هم در عروسی.»

مار گفت:« احسنت! سوال چهارم این که آن چیست که اولش قند بود، بعد شکر شد و عاقبت عسل می شود؟»

چوپان گفت:« آن، زبان فارسی است که در دوره خواجه حافظ ،جزو اقلام صادراتی به بنگاله می‌رفت و در دوره مرحوم جمالزاده، شکر شد و با سعی و تلاش فرهنگستان زبان و ادب فارسی تا چند صباح دیگر عسل می شود.»

مار گفت :«مرسی!حالا سوال پنجم و آن این که ...»


*هشت سال بعد:

مار گفت:«زهازه!اما سوال هجده هزارو پانصد و سی و یکم...»

* *‌ *

ما از این داستان نتیجه می گیریم که آدم نباید هیچ وقت به سوالات یک مار دراز جواب بدهد چون مارهای دراز معمولا خیلی سوال می کنند.

قصه ما به سر رسید، غلاغه به خونش نرسید.

 



+ سایت آقای زرویی نصر آباد عزیز، ملانصرالدین معاصر.

مناجات رمضانیه

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۸ خرداد ۹۵
  • ۱۱ نظر

خدایا

به خاطر همه دونات هایی که خوردم شکر.

و به خاطر بوی دیوار کاهگلی خانه قدیمی مادر بزرگ!


حبیبا!

دیوار خانه‌ی مرا در بهشت

کاهگلی بساز

می‌خواهم هر روز عصر با شلنگ

به دیوارش آب بپاشم

و نفس عمیق بکشم!



خلق را تقلیدشان بر باد داد!

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۷ خرداد ۹۵
  • ۱۳ نظر

آورده‌اند که روزی از روزها شیخنا (که خداوند نگهدارش باد) با جمعی از مریدان از کوچه‌ای بشد. در بین راه عبای شیخ به پاره‌سنگی گیر کرد و پاره همی شد. مریدان چون سر در جیب خیال فرو داشته بودند متوجه واقعه نشدندی و گمان بردند که‌این ازجمله فیوضات حضرت استادی است. پس یک‌به‌یک به تقلید عبای خود را جر دادندی و سعی بر این داشتند تا در این جر و واجری از رقیبان پیشی همی‌گیرند. شیخ چون این حالت در مریدان بدید سخت برآشفت: «که‌ای سفلگان! معلوم می‌شود که شمارا چه مرضی درافتاده؟ چرا با خود چنین کنید؟»

مریدان چون شیخ را در این احوالات بدیدند باز متعجب شدند که:

منظور شیخ به کیست؟ و حکمت سخنش در چیست؟

شیخ که مریدانش را بسیار پیاده دید! رو به آن‌ها نمود و فریاد برآورد که خاک‌برسرتان (البته منظور شیخ خاک پاک و تصفیه‌شده بوده است- توضیح از بنده نگارنده)!!!

عبایتان را چرا می‌درید؟

یکی از مریدان که از دیگران بسی پیاده‌تر بود و عبایش را تا انتها دریده بود! رو به شیخ کرد و گفت: «یا شیخ، ما گمان بردیم که مد روز است و شما از قصد با عبایتان چنین نموده‌اید! پس گفتیم ما نیز که به‌حق در همه احوالات پیرو و مرید شماییم چنین کنیم. تا خوش آید شیخنا را!»

شیخ چون این شنید از دست بشد، نعره برآورد، رو به بیابان گذاشت و دگر تا عمر داشت گرد مریدان نیامد....


آقاگل

زمستان 93 

مناجات رمضانیه

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۷ خرداد ۹۵
  • ۸ نظر
الهی!
نفس هایم را علاوه بر ممد حیات 
مفرح ذات هم قرار ده!

حبیبا!
تو بهتر از آنی که مرا تنها بگذاری
و من ممنونم که فقط یکی هستی.
چینی ها عمرا بتوانند تقلبی ات را بسازند!

چرا واقعا، هر کس شده همسایه ما پیر زن است!؟

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۶ خرداد ۹۵
  • ۱۱ نظر
آمد رمضان٬ نه صاف داریم و نه دُرد
وز چهره ما گرسنگی رنگ ببرد

در خانه ما ز خوردنی چیزی نیست

ای روزه برو! ورنه تو را خواهم خورد!

"عهدی ترشیزی"


**************************




+در مورد تصویر، اگر دیدید و دلتان ضعف رفت بنده هیچگونه مسئولیتی در قبالش ندارم!:دی


مناجات رمضانیه

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۶ خرداد ۹۵
  • ۱۱ نظر
رفیقا!
همراه اول و آخرم تویی!
همراه اول سیری چند؟


خدایا!
اگر بخواهم بت پرستی را خداپرست کنم
می‌روم به او می‌گویم:
«خدای خوبی داری، به خدای من هم سر بزن»



بیان! رسانه متخصصان و اهل قلم!- ریلی؟

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۵ خرداد ۹۵
  • ۱۹ نظر

"متاسفانه دیتا سنتر شرکت پارس آنلاین - بزرگترین دینتاسنتر کشور- امروز برای دومین بار در سال جاری بدون اطلاع قبلی از ساعت ۱۳:۴۰ تا ۱۴:۴۰ دچار قطعی(؟) کامل اینترنت شد. این مسئله باعث شد بسیاری از سایت های ایرانی من(؟) جمله بلاگ بیان یک ساعت از دست خارج شوند.(؟؟؟)

اکنون بدون هیچ توضیحی از سوی پارس آنلاین،(؟) اینترنت مجددا وصل شده است."(؟)



س.ن:

+گویا مسئول روابط عمومی شرکت بیان(رسانه متخصصان و اهل قلم!- عجب اسمی انصافا برازنده است) درس انشاء را با تک ماده پاس کرده بوده اند!


++در مورد قطعی دیروز بیان نیز پرس و جویی کردیم. گویا آبدارچی شرکت پارس آنلاین روزه بوده که  سرش گیج رفته و گیر کردن پا به سیم نت همانا و زمین خوردن آبدارچی بنده خدا همان!! و تا دوستان آمده اند آب قندی به وی بدهند و به هوشش بیاورند یک ساعت طول کشیده است!

همین! کل داستان همین بوده و مابقی روایت ها کذب محض است!

مناجات رمضانیه

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۵ خرداد ۹۵
  • ۶ نظر

خدایا!

من اگر بسوزم

بوی گند می‌دهم!

خود دانی، می‌خواهی بیندازی جهنم، بینداز!