۴۷۹ مطلب با موضوع «خودنوشت‌ نگاری» ثبت شده است

مهم ترین عامل طلاق ازدواج است!

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۳ مرداد ۹۵
  • ۲۳ نظر

مدیرکل اطلاعات و آمار جمعیتی سازمان ثبت احوال کشور با بیان اینکه از این پس آمار طلاق در کشور را  اعلام نمی‌کنیم، گفت: "آمار طلاق به اندازه کافی بیان شده است و ارایه آمار صرف دردی را دوا نمی‌کند."

"به نقل از رسانه های دیداری و شنیداری"

 

رونوشت به وزارت ورزش و غیره: به امید روزی که دیگه آمار بیکاری و اعتیاد جوانان و دانشجویان هم نیاز به بیان نداشته باشند!

از قدیم هم گفتن وقتی نمیتونی مشکلی رو حل کنی صورت مسئله اش رو پاک کن! یاد بگیرید!

تموم شد و رفت!

 

شیخنا گیج شد و رمز خود از یاد ببرد!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۲ مرداد ۹۵
  • ۲۴ نظر
و گفته اند یکی از نشانه های پیری آن است که رمزی(که فقط هم پنج کاراکتر بود) را به مدت هفت ماه در ذهن داشته باشید و هر روز از آن استفاده کنید!
 و با این حال یک روز صبح از خواب بیدار شوید و هرچه به ذهن وامانده تان فشار میآوردید یادتان نیاید!angel

بیت:

شیخنا گیج شد و رمز خود از یاد ببرد!
قصه ماست که در هر سر بازار بماند!


هشتک گذاری:

لوکیشن: فراموشی پسورد لبتاپ همایونی!
هشتک: پیرشده گی!
هشتک: حرص خوردیم!
هشتک: بدبخت شدیم!


س.ن: خوشبختانه همیشه هستند کسانی که بهتر از شما ذهنشان کار کند و ایضا رمزهایتان را بلد باشند! ماهیت رمز گذاشتن اساسا زیر سوال رفته! 
خودت رمزت یادت نمیاد بقیه یادشونه، قاعدتا باید برعکس می‌شد!surprise

تابستانه!

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۱ مرداد ۹۵
  • ۲۱ نظر

یک اصل هست که میگه : اگه قراره تو چالشی گیر کنی اگه سر شاخه باشی بهتره! چون دستت بازتره! خلاصه که وقتی دیدم مترسک جان به مهمونی فرهنگی هولدن دعوتم کردند طبق همین اصل گفتم تا تنور داغه نون رو بچسبونم:دی

این شما و این لیست پیشنهادی من برای گذراندن یک تابستون خوب و سرگرم کننده.
 
اول چند کتاب خوب:
 
اگر وقت آزاد دارید و علاقه وافری به کتاب خواندن، من پیشنهاد میکنم آتش بدون دود _ آقای نادر ابراهیمی را بخوانید. یک رمان سه جلدی(چاپ جدید البته) عاشقانه و تاریخی خیلی دلچسب و قشنگ. که فقط میتوانم در حقش کلمه فوق العاده را به کار برم. 
اما اگر وقت آزاد دارید ولی نه اینقدر! کتاب خداحافظ گاری کوپر _ رومن گاری هم فوق العاده می‌تواند جذاب باشد.
  این چند مورد را نیز پیشنهاد می‌کنم: فرزند طلسم شده!(ادامه داستان های هری پاتر که بعد از انتشار در عرض سه ساعت ترجمه شد!)، جای خالی سلوچ _ محمود دولت آبادی، کوری _ ژوزه ساراماگو، خاطرات مستر همفر، غلاغه به خونش نرسید(مجموعه داستان طنز)_ ابوالفضل زرویی نصرآباد.
 
لیست چند فیلم خوب:
 
اگر خیلی علاقه مند به فیلم دیدن هستید و قصد دارید تابستان خود را فقط با دیدن فیلم بگذرانید، خب من نهایت برای یک تا دو روزتان می‌توانم فیلم معرفی کنم!
 
 The.Martian، Interstellar، جاذبه سه فیلم جذاب وعلمی تخیلی از نوع واقعگرایانه است که وجه اشتراک هر سه فرا زمینی بودنشان هست!
 مستر نوبادی_ فیلمی فوق العاده جذاب در ژانر درام-علمی تخیلی.
فارست گامپ- فقط همین را بگویم که در سال 1994 برنده شش جایزه اسکار شد، و جالب اینکه رقیبش فیلم رستگاری در شائوشنگ بود!
ملکه، یک فیلم ایرانی و از بهترین فیلم هایی که در ژانر دفاع مقدس دیده ام.
 
 چند آهنگ عالی:
 
 اگر اهل قدم زدن و پیاده روی در خنکآی شب و چه بسا دم صبح هستید آهنگ های سیاوش ناظری عزیز و آهنگ های زنده یاد حبیب محبیان یکی از بهترین انتخاب هاست.
 
اگر چند آهنگ برای گوش دادن در مسیر اتوبوس واحد و مترو و تاکسی لازم دارید آهنگ های محمد معتمدی عزیز را و به طور خاص آلبوم نه فرشته ام نه شیطان همایون شجریان را پیشنهاد می‌کنم. 
اگر دوست دارید در خانه و با صدای بلند آهنگ گوش کنید و با این حال همه راضی باشند و کسی هم اعتراضی نکند!(بخصوص مادرها) باید بگویم من موفق به کشف یک مورد شده ام! که هم دلچسب هست و هم موارد بالا را شامل میشود زنده یاد ناصر عبدالهی جان، گوش کنید و در کنار خانواده لذت ببرید.
 و اگر به دنبال آلبوم جدید هستید پیشنهادم قطعا آلبوم جدید کیوان کلهر عزیز خواهد بود با اسم هاونیاز که البته موسیقی فولکلور کوردی کرمانجی ست، همراه با نوازندگی استاد.
 
معرفی چند کتاب شعر:
 
اول اینکه مجموعه شعر جدید آقای فاضل نظری عزیز را با عنوان "کتاب" حتما بخوانید! واگر قصد دارید به کسی کتاب هدیه دهید "کتاب" فاضل را هدیه دهید! 
پیشنهاد دیگرم برای این تابستان گرم خواندن دیوان پروین اعتصامی عزیز هست. شاعر خانمی که سال هاست در حقش اجحاف شده و خیلی ناشناخته مانده است، پیشنهاد می‌کنم در طول تابستان هر شب یک شعر از پروین را بخوانید. بیان ساده و روان پروین در مجموعه اشعارش بخصوص تمثیل ها و قطعه ها فوق العاده است. اینقدر روان و ساده که حتی می‌توانید همراه خانواده بشینید و بخوانید و لذت ببرید.
 
 
 
دست آخر طبق آیین نامه انضباطی این مهمونی فرهنگی، بنده هم از صبا خانم نویسنده وبلاگ روی خط استوا و علی آقای گوهری نویسنده وبلاگ نمایش تک نفره راشمون دعوت می‌کنم به این مهمونی قدم بزارن!

پست ثابت!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۰ مرداد ۹۵
  • ۲۱ نظر
از اونجایی که جناب مولوی میفرمایند: "هر چیز که در جستن آنی آنی!"

با این حساب، یعنی من الآن مقاله "شبیه سازی لوله های گرمایی نوسانی با استفاده از نرم افزار فلوئنت" به شمار میام!؟



+حوصله ام نمیشه نظرات دو پست قبل رو تأیید کنم، ولی نظرات این پست رو سعی می کنم تأیید کنم.
+تک بیت های بی مخاطب هم به روز شد!

کسی به ضمیرناخوآگاه اضافی نیاز ندارد؟

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۷ مرداد ۹۵
  • ۲۴ نظر



حال و هوای این روز هایم خیلی شبیه این تصویر است، روزهایی که سخت میگذرد.سخت! سخت!

مطمئنم این کوه رفتن های عصرگاهی اگر نبود، زودتر از این ها کارم به بیمارستان کشیده بود.

 بی خواب هم شده ام!

 همان چند ساعت که می خوابم هم کابوس ها دست بردار نیستند!

 راستش از دست این ضمیر ناخودآگاهم به ستوه آمده ام.

 دلم میخواهد با تیشه به جانش بیافتم و سر از بدنش جدا کنم! 

آنقدر آدم فضولی است که حتی در خواب راحتم نمیگذارد. تا چشم هایم بسته می شود. استاد را می بینم که گله مند است. و فلان مسئول را می بینم که باز با من دست به یقه شده است. و خواب می بینم همه کارهای تابستان امسال به هم گره خورده اند! و من بین این همه گره گیر افتاده ام...! و باز از خواب می پرم! 

راستی کسی به ضمیرناخوآگاه اضافی نیاز ندارد؟

در حد نو! مال یک دانشجوی بخت برگشته بوده که فقط شب ها با آن کابوس می بیند!


+عکس، از نقاشی استاد فرشچیان، عکاس شاهین روزخوش(آقای مربع)

نام برده یک گروهک بلاگری هم در تلگرام دارد، اگر دوست داشتید. ( برای من که ایام خوبی رو نمیگذرانم منبعی برای شاد بودن است!)


++شاید چند وقت نبودم، یا بودم و کامنت ها را بستم، یا بودم و کامنت ها را نبستم و فقط جوابشان را ندادم! یا حتی شاید بودم و کامنت ها باز بود و جواب هم دادم! نمی دانم.

مکالمات با جناب برادر!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۵ مرداد ۹۵
  • ۲۹ نظر

+ آقاگل یکی اومد دم در کارت داشت!

-خب کی بود؟

+مرد بود! 

- خب کی بود؟ چه شکلی بود؟

+ پراید سفید داشت!

-صحیح! 0__0





مردی در آستانه چهل سالگی...

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۵ مرداد ۹۵
بچه هم که بودیم خیلی دوستش داشتم. شاید بیشتر از همه اعضای خوانواده! او هم به من علاقه زیادی داشت. نمیدونم چرا؟ شاید کودکی خودش رو در من می‌دید.سرباز معلم بود و در یکی از شهرهای سوسنگرد درس می‌داد. روزهایی که مرخصی بود و خونه بود زیاد باهاش بیرون می‌رفتم. دستم رو می‌گرفت و می‌رفتیم پارک. می‌رفتیم ساندویچی و فلافل می‌زدیم. همیشه هم ادامس تو جیباش بود! از همون آدامس عسلی‌ها که تازه اومده بود و من خیلی دوست داشتم! گذشت و گذشت. سال به سال من بزرگتر می‌شدم و اون شکسته‌تر. یادم هست 10سالم بود که پایین‌تر از خونه ما یک زمین خرید و هر روز اونجا کار می‌کرد. تابستون بود و صبح به صبح مادر شربت درست می‌کرد تا براش ببرم. و این رفتن اول صبح همان و شب برگشتن‌ها همانا. حتی ظهر هم پیشش می‌موندم. بچه بودم ولی دوست داشتم کمکش کنم. 
بعدها که ازدواج کرد فاصله بینمون بیشتر شد. خیلی کمتر می‌شد که ببینمش یا باهاش بیرون برم. البته خب دلیلی هم نداشت که بخواد با من بیرون بیاد! من نهایت 12-13سالم بود و اون25-26 سالش! بچه‌دار که شد خیلی خوشحال بودم. انگار داداش خودم بود. خیلی دوستش داشتم. اون روزا محل کارش اصفهان بود. سه روز سر کار بود و سه روز شهرستان. همه روزهایی که شهرستان بود سعی می‌کردم باهاش باشم. او برای من نوجوان دریچه‌ای بود به سوی یک دنیای نو، یک دنیای جدید! کسی که من رو با تکنولوژی روز آشنا کرد! (اولین بار کار با کامپیوتر رو پیش خودش یاد گرفتم. عوض کردن ویندوز با فلاپی رو حتی!) و من رو با گل آقا و با دنیای کتاب‌ها آشنا کرد. اولین کتاب هایی که خواندم از کتابخانه او بود. شاید اغراق نباشه اگه بگم همه اولین‌های زندگیم رو او بود که رقم می‌زد. 
ولی خب هر رابطه‌ای هم نقطه‌های روشن داره و هم نقطه‌های تاریک! نقطه‌های تاریک کم کم تو خوانواده ماهم خودش رو به رخ کشید. روزهایی که عروس خانم با مادربزرگ سر ناسازگاری گذاشت و همین عاملی بود برای قهر چندین ساله‌اش! بخصوص بعد از اینکه رفتند اصفهان! و روزهایی که در بی‌خبری سپری می‌شد. یادم هست که دوران دبیرستان بود. تازه موبایل‌دار شده بودم! اولین شماره‌ای که حفظ کردم شماره او بود. بعضی شب‌ها باهم پیامکی صحبت می‌کردیم و بعضی شب‌ها هم فقط به تک زدن رضایت می‌دادیم! هرچه بود اون دوران سرد هم گذشت. یادم هست دوران کنکور بنده بود. هربار که به شهرستان می‌آمد سری به من میزد و از درس و بحث برام صحبت می‌کرد. تشویقم می‌کرد به درس خواندن. می‌نشست پشت میز مطالعه‌ام و کتاب حافظی از کیفش در می‌آورد و شروع می‌کرد به شعر خواندن. می‌خواند و می‌خواند. گاه می‌شد چند ساعت تمام شعر بخواند و من پای میز تکیه داده به دیوار به شعرهایش گوش دهم. عصرها که هوا رو به خنکی می‌رفت از خونه می زدیم بیرون! مثل همون دوران‌ها. با این تفاوت که دیگه نه او جوان آن روزها بود و نه من آن کودک 5ساله! نوع بیرون رفتن‌هامان هم عوض شده بود. او حرف می‌زد و من گوش می‌دادم. شعر می‌خواند و گاه آهنگی با گوشیش می‌گذاشت و در سکوت سیگاری به لب می‌گرفت. اولین بار که صدای نامجو را هم شنیدم در همین پیاده‌روی‌های عصرگاهی بود. (ای ساربان ای کاروان لیلای من کجا می بری... با بردن لیلای من جان و  دل مرا می بری...) 
همه این خوشی‌ها تا قبل از دانشگاه رفتن بود. دانشگاه که رفتم دیدارهامان خیلی کمتر شد. با این حال گسترش تکنولوژی عاملی بود برای ارتباط بیشتر. چت‌ها شروع شد. یادم هست هر وقت آنلاین بود بیخیال درس و کلاس می‌شدم و می‌نشستیم به صحبت کردن. به تازگی دختردار هم شده بود. چقدر ذوق داشت. چقدر خوشحال و خرم بود. با اینکه می‌دونستم غم و غصه این زندگی سخت آزارش می‌داد. می‌دونستم این قهر و آشتی‌های عروس و مادربزرگ سخت عصبی‌اش کرده بود. نه می‌تونست طرف مادرش باشه و نه طرف خانمش! با این حال محکم ایستاده بود. و خوشحال بود. بخصوص حالا که دختردارهم شده بود. 
جالب بود. من کودک پنج ساله 15سال پیش حالا برایش شده بودم هم صحبت! و او شده بود بهترین رفیق زندگی‌ام. اما خب این هم مرام روزگار بوده و هست که وقتی خوشی‌هایش تند می‌گذرد و وقت ناخوشی به کندی! 
خلاصه که تمام این چند سال خوب هم گذشت. تمام اون سال‌هایی که تا نیمه‌های شب باهم صحبت می‌کردیم و تابستون‌هایی که بیشتر از قبل با هم در ارتباط بودیم. گذشت و گذشت تا رسید به روزهای آخر...
سال چهارم دانشگاه بود. آمده بودند که بروند مشهد. سر راه سری هم به بنده زدند و رفتند. رفتند و این آخرین لحظات دیدارم با او بود...
به فاصله 10-15روز من هم مسافر مشهد بودم. هنوز یادم هست گریه‌های دعای کمیل حرم را. که نمیدونستم چرا باید اینگونه اشک بریزم. ولی می‌اومد. انگار چیزی در وجودم می‌دونست که دیگه او نیست... دیگه نفس نمی‌کشه... دیگه چشم‌هاش را برای همیشه بسته بود...!
مردی در آستانه چهل سالگی...
آقاگل بلاگفا بود و حالا من ادامه دهنده راهی که او رفته بود. و وارث تمام آرزوهای دست نیافته اش...
مردی که بارها در موردش اینجا نوشته‌ام و پاک کرده‌ام و نوشته‌ام و پاک کرده‌ام. مردی که هربار در توصیفش درمانده‌ام....




+این نوشتار به درخواست وبلاگ حرف میم نوشته شده است. برای ادامه توضیحات اینجا را بخوانید.

پراید نوک مدادی با شماره پلاک ایران**ن****

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۴ مرداد ۹۵
  • ۳۱ نظر
صاحب پراید نوک مدادی به شماره پلاک ایران **ن****، نمی دونم کی هستی و کجا هستی! ولی یک روز پیدات می کنم و قانون کلت رو روت اجرا می کنم!



لوکیشن پارکینگ
هشتک شیوه نوین پارک کردن!
هشتک بعضیا باید ماشین لباس شویی سوار شوند!
هشتک قانون کلت!
هشتک من آرومم!