۴۷۹ مطلب با موضوع «خودنوشت‌ نگاری» ثبت شده است

سر ما همیشه دعواست

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۱ مهر ۹۵
  • ۱۵ نظر

"سر ما همیشه دعواست. سر ما آدم‌های معمولیِ مهربان، که یاد گرفته‌ایم محبت کنیم بی‌منت، رفیق باشیم بی‌توقع و مونس باشیم بی‌دلیل. سرِ ما که احساسمان را فریاد می‌زنیم، دوست داشتنمان را نشان می‌دهیم و بدی‌ها را با اولین لبخند، دور می‌ریزیم. ما که می‌توانیم هزار بار ببخشیم، هزار و یک بار دل ببندیم و در تمام ابد و یک روز بودنمان، جوری بگوییم  "جانم" که انگار صبح روز نخستین است. 

سر ما همیشه دعواست. سر ما و همه آدم‌های مثل ما. چه کسی است که نخواهد دلبری داشته باشد با وفا، رفیقی، دوست داشتنی و گوشی برای همیشه امن و شنوا؟ چه کسی است که یاد ما، لپش را گل نیندازد و خیال ما، خاطرش را آشفته نسازد؟ ما رد خواهیم انداخت به همه روزهای بعد از این شما. به همه ثانیه‌هایی که بی ما سر می‌کنید. به همه خیابان‌ها، شهر‌ها. هر کجا که بروید، ما پیش‌تر از شما آنجاییم. چرا که ما محبتی هستیم که دیگر تجربه‌اش نخواهید کرد. 

سر ما همیشه دعواست. گرچه راز کوچکی وجود دارد. اسمش را چه بگذاریم؟ نمی‌دانم. ولی از شما می‌خواهم برای یک لحظه هم که شده، فامیل‌ها، دوست‌ها، هم کلاسی‌ها یا حتا معشوق‌های گذشته خود را بخاطر بیاورید. ببینید مهربان ترین‌ها، عزیز تر بوده‌اند یا بی رحم ترین‌ها. با وفاها ارزش بیشتری داشته‌اند یا آن‌ها که محل‌تان نمی‌داده اند. صبورها بیشتر به چشم تان آمده‌اند یا پاچه ورمالیده‌ها. ترازو را برای شما به جا می‌گذارم. توی خلوت خودتان، روی هر کدام وزنه ای بگذارید. یادتان باشد که سرِ ما همیشه دعواست. سر نخواستن مان. چرا که ما نمی‌توانیم جور دیگری باشیم!"

به یاد روز اول دانشگاه :)

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۰ مهر ۹۵
  • ۱۹ نظر

میگه فردا روز اولی هست که قراره برم سر کلاس. خیلی ذوق زده است. فکر میکنه خبریه واقعا:دی

کلی سر به سرش گذاشتم. و کلی خندیدیم. 

امیدوارم سال تحصیلی خوبی پیش رو داشته باشه و روزگار بر وفق مرادش بچرخه. بخصوص که ترم یک دانشگاه مهم ترین ترم دانشگاه هست. ترمی که زیاد بر وفق مراد من نبود.



این دو هفته قسمت مالکیت معنوی وبلاگم پر بود از این دو  پستی که پارسال همین موقع ها نوشته بودم من باب دانشجوهای ترم صفری.

 الآن دیدمشون. و حس کردم خالی از لطف نیست اگر لینکش رو بگذارم تا یکبار دیگه بخونیدشون.  

لبتون خندون. 

دلتون شاد.

در باب دانش جوی ترم صفری

افسانه ترم صفری که عاشق شد

(در مورد مصاحبه اگر عمری باقی بود فردا شب می نویسم.)



دعوت به مصاحبه

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۶ مهر ۹۵
  • ۴۶ نظر

برای یک مصاحبه دعوت شدم و هرکسی این چند روز پیشنهادی بهم داده! یکی میگه برو بشین توضیح المسائل رو بخون. یکی میگه برو بشین روانشناسی محیط کار بخون. یکی میگه برو اطلاعات سیاسیت رو قوی کن، از ولایت فقیه تا وزیر دوره خاتمی تا نقدت به جریان اصولگرا و اصلاح طلب. خلاصه که هر کسی پیشنهادی ارائه داده!

ولی این وسط من دلم نمی‌خواد کاری کنم. دلم نمی‌خواد مورد خاصی رو بخونم. یا سعی کنم اطلاعات خاصی رو به زور بچپونم توی مغز خودم! 

مصاحبه کاری، چه با معیارهای سنجش غلط چه با معیار های درست، برای شناخت آدمی هست که من آقاگل هم اکنون هستم و در آینده هم تقریبا خواهم بود. نه آدمی که با چند ساعت مطالعه بخواد خودش رو به زور به مجموعه مورد نظر قالب کنه! 

نتیجه هم نمیتونم بگم برام مهم نیست. ولی من اینم که هستم!


+در این مورد خوشحال می‌شم نظرتون رو بدونم.


محل عبور گاو!+ الحاقیه ببینید

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲ مهر ۹۵
  • ۲۷ نظر



مشکل ، 

زباله ریختن و آلودگی محیط زیست مان و طبیعت مان نیست.

مشکل واقعی، 

آدم‌هایی هستند که با دیدن این عکس، آهی از جنس درک می‌کشند و سری تکان می‌دهند به افسوس!!

در واقع،

من شخصی را سراغ ندارم که با تماشای این تصویر خود را جای کسی بگذارد که تولید کننده این زباله‌ها و این فاجعه زیست محیطی ست!

شاید، تنها آدم ابلهِ این شهر ( بخوانید گاو!) من هستم که اعتراف می‌کنم گاهی پوسته پفکم را، بطری آب معدنیم را و کیسه نایلونم را در این طبیعت رها کرده‌ام و خندیده‌ام و با خودم گفته‌ام "حالا با یک پوسته که چیزی نمیشه!"


+ببینید

تشکر از باران و کلیپی که ارسال کردند. عالی بود. و باعث تأسف. ما کجائیم. آن ها کجا!

خرد نویسی

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۱ شهریور ۹۵
  • ۲۰ نظر

بعضی خواننده‌ها هم موسیقی کارشون یه جوریه که دلت می‌خواد بگی داداش نویز نده موسیقی بی کلام مون رو گوش کنیم!


بعضی‌ها دیگه یک جوری تو فضای مجازی شورش رو در آوردن که نه تنها راضی به فیلترینگ و اینترنت ملی بشیم. که با دست خودمون مودم هامون رو آتیش بزنیم و بشینیم پای آی فیلم!

بعضی راننده‌ها یک جوری رانندگی می‌کنن که باید بزنی رو شونه طرف بگی داداش برو ماشین لباس شوییت رو سوار شو!

بعضی آقایون یک جوری از رانندگی خانم‌ها گله می‌کنن انگار خودشون موقع پیچیدن راهنما میزنن! داداش تو خودت مثل گاو نپیچ! حس مسائل کلان ترافیکی پیشکش!

بعضی آدم ها یک جوری با جهت باد تغییر جهت میدن که دزدان دریایی می‌تونن ازشون بعنوان باد نمای کشتی استفاده کنن!

بعضی بلاگرا یک جوری نوشتند "کپی ممنوع! حتی شما دوست عزیز!" انگار نمایشنامه شکسپیر می نویسن! داداشِ من، آخه عروسی همسایه عمه شوکت با نوه خاله پری اینا کپی کردن داره؟! نه واقعا کپی کردن داره؟

بعضی از روش ان فکرها هم یک جوری برا پایین بودن سرانه مطالعه آه و افسوس می‌خورن انگار خودشون خوره کتاب و تحقیقات علمی هستند!

 بعضی از مدیران کشوری هم یک جوری تکذیبیه صادر می‌کنن! که خود تکذیبیه دوتا شاخ در میاره از این حجم دروغ و دغل!

بعضی از شعرا هم یک جوری میگن "ما متعلق به این نسل نیستیم! شعرهای ما را آیندگان خواهند فهمید" که شاعر شعر معروف "قورماغه ای روی تیفال" هم از این حجم اعتماد به نفس و بلاهت خنده‌ش می گیره!

بعضی بلاگرا  یک جوری الان نشسته اند پشت سیستمشون و از همه عالم و آدم ایراد می‌گیرن انگار یادشون رفته اول باید یه سوزن به خودشون بزنن بعد یک جوالدوز به بقیه! (قابل توجه خود این بنده نگارنده!)


Error 404

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۶ شهریور ۹۵
  • ۳۴ نظر
خیلی ریلکس و آروم ماشین رو پارک کردم و درش رو بستم. نشسته بود کنار جدول خیابون. میرم و کنارش می‌شینم.

 +خب کلیدا کو؟

 دست میکنم تو جیب شلوارم! 

- ای داد! کلید نیست!

ظاهرا حواسم نبوده و داخل ماشین مونده! 
بلند شدم و دست به کار میشم تا یک جوری در ماشین رو باز کنم.

+ بشین، حالا کاریه که شده! بزار بچه ها بیان موقع رفتن یک کاریش می کنیم!

بعد نیم ساعت نشستن و خیره شدن به مورچه های کنار جدول بهش میگم.

- ببین! فکر کنم یادم رفت شیشه ماشین رو بدم بالا!

 یک نگاه عاقل اندر صفیحانه میکنه! و باز خیره میشه به مورچه های کنار جدول.
پا میشم و میبینم بعله! شیشه سمت شاگرد کاملا پایین بود. در ماشین رو باز می‌کنم و شیشه رو میدم بالا و در ماشین رو می‌بندم و میام و می‌شینم کنارش! 

+ خب کو کلیدا؟

دوباره دست می‌کنم تو جیب شلوارم و می‌بینم بازهم کلید رو جا گذاشتم! 

برزخ

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۵ شهریور ۹۵
  • ۳۰ نظر

ما جماعت بلاگیر(بلاگیر جمع مکسر از بلاگر-توضیح از بنده نگارنده!) بعضی روزها هیچ حرفی برا نوشتن نداریم!

و برعکسش بعضی روزها دلت می‌خواد هر نیم ساعت یک پست بنویسی! 

این وسط یک روزهایی هم هست که خیلی حرف‌ها برای زدن هست!(از شادی تا غم) ولی آخر اخرش با همین یک بیت پست به اتمام می‌رسه:

"من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می‌بینم بد اهنگ است..."

همین.

فقان از دست این روزگار قدار کجمدار لاکردار!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۳۱ مرداد ۹۵
  • ۲۵ نظر

این یکی دو هفته عجیب غریب ترین لحظه ها رو تجربه کردم! فکر کنم این حالت هارو از پست ها و نحوه جواب دادن به نظرات و بعضا نظراتی که توی پست هاتون گذاشتم فهمیده باشید. نتیجه این دو هفته عجیب و غریب اتفاقات و حواشی عجیب و غریب ترش بود! :


یک موردش که خب همون پست  چشم ها بود! 


مورد دوم رو براتون تعریف کنم. خیلی سوتی جالبی بود. در حالتی که نت گوشیم وصل نبود داشتم به یک نفر آموزش تلگرام میدادم که چطور یک نفر رو از گروهش حذف کنه! شب که اومدم خونه دیدم سه نفر رو از گروه مشاعره حذف کردم! و داد همه رو بردم بالا! :دی


مورد سوم، اینکه چند وقته هر حرفی که میزنم باعث ناراحتی یک نفر میشه! نکته اینجاست که خودمم اون لحظه نمیفهمم چی گفتم! بعد میبینم فرد مقابل سریع کلت میکشه و قصد داره قانون کلت رو روم اجرا کنه! اون لحظه هم نمیفهمم چی گفتم! فقط میدونم حتما چیز بدی گفتم!


مورد چهارم، این مورد رو واقعیت نمیتونم بنویسمش! پس بیخیالش میشم.


مورد پنجم، این مورد از مورد چهارم بدتر! پس باز هم بیخیال!


مورد ششمی هم بود که میتونم بنویسمش ولی حوصله نوشتنش رو ندارم.


مورد هفتم دیر به دیر جواب دادن نظرات بود.

همین!

خلاصه که تو این چند وقته اگه حرفی سخنی بوده اگه خوبیی بدیی دیدین که خب هیچ بگذریم! ولی اون حرف ها و سخن ها و خوبی بدی هایی که بوده و ندیدین رو لطفا حلال کنید!

یاعلی.