۴۷۹ مطلب با موضوع «خودنوشت‌ نگاری» ثبت شده است

جای مردان سیاست.... صدای سرفه های پیاپی پیرمرد...

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۳۱ خرداد ۹۵
  • ۱۰ نظر


اینقدر وضع این روزهای هوا خراب است که همان تک نفس هایی که میآمد و می رفت و بیشتر ممد حیات بود تا مفرح ذات نیز به شماره افتاده!

 به این فکر می کردم وقتی هوای شهر ما اینچنین است بدا به حال این روزهای شهر اهواز و غرب کشور!

اهوازی که همین چند سال قبل به عنوان آلوده ترین شهر جهان معرفی شد. و البته این نه به خاطر گرد و خاک و هجوم ریزگردها که به دلیل آلودگی های زیست محیطی صنایع پایین دستی اش بود. و حالا هم که این بلای طبیعی(البته غیرطبیعی!) باز افتاده است به جان هوای اهواز و مناطق جنوب و غرب کشور.

راستش این روزها فقط به این شعر از سهراب فکر میکنم و می بینم پر بیراه هم نگفته است:"جای مردان سیاست بنشانید درخت، تا هوا تازه شود..." حداقلش این است که با وجود درختان هم هوای پاک تری میداشتیم و هم اینکه درختان حقوق های 200 میلیونی لازم ندارند!

بیان! رسانه متخصصان و اهل قلم!- ریلی؟

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۵ خرداد ۹۵
  • ۱۹ نظر

"متاسفانه دیتا سنتر شرکت پارس آنلاین - بزرگترین دینتاسنتر کشور- امروز برای دومین بار در سال جاری بدون اطلاع قبلی از ساعت ۱۳:۴۰ تا ۱۴:۴۰ دچار قطعی(؟) کامل اینترنت شد. این مسئله باعث شد بسیاری از سایت های ایرانی من(؟) جمله بلاگ بیان یک ساعت از دست خارج شوند.(؟؟؟)

اکنون بدون هیچ توضیحی از سوی پارس آنلاین،(؟) اینترنت مجددا وصل شده است."(؟)



س.ن:

+گویا مسئول روابط عمومی شرکت بیان(رسانه متخصصان و اهل قلم!- عجب اسمی انصافا برازنده است) درس انشاء را با تک ماده پاس کرده بوده اند!


++در مورد قطعی دیروز بیان نیز پرس و جویی کردیم. گویا آبدارچی شرکت پارس آنلاین روزه بوده که  سرش گیج رفته و گیر کردن پا به سیم نت همانا و زمین خوردن آبدارچی بنده خدا همان!! و تا دوستان آمده اند آب قندی به وی بدهند و به هوشش بیاورند یک ساعت طول کشیده است!

همین! کل داستان همین بوده و مابقی روایت ها کذب محض است!

اندر مکالمات اداری!

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۴ خرداد ۹۵
  • ۶ نظر

الو، اداره بووق؟ (طبعا منظور ادارات داخلی نیست! مثلا اداره آقاگل اینا!-توضیح از بنده نگارنده)

-بله بفرمایید. من سرپرست روابط عمومی هستم

-بنده با آقای ... کار دارم.

- ایشان فعلا جلسه دارد...

چون آقاگل رفت و گلستان شد خراب!

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۲ خرداد ۹۵
  • ۱۳ نظر

و گلستان، بر وزن باغ و بستان است. و اغلب دانشمندان فرهنگ و ادب پارسی بر این عقیده‌اند که آن به معنای جای پرگل باشد! و ایضا تاریخ شناسان گفته‌اند سعدی نامی در قرن شش و هفت در دیاری پرگل حکایاتی نوشتی و نام آن را گلستان گذاشت! 

باری، رشته کلام از دستمان در رفت! خلاصه کلام از دید دانشجویان مملکتی گلستان چیزی نباشد جز مایه شر! و مایه مکافات و مایه هزار کوفت و زهر مار دیگر! 

 آنچنانکه گفته اند کس به گلستان ورود نیافت مگر به درد سر و برون نیامد مگر به سر درد!

و گفته‌اند شخصی قصد گلستان نمود و با خود عهد بکرد چو بدان رسد دامنی پرکند مر اصحاب را! اما چو رسید دامنش از دست برفت!(البته که به مدد "آی ای-IE" همان مرورگر عصر پارینه سنگی!-توضیح از بنده نگارنده.)

و آنکه دامنه مشهوریت گلستان آنچنان باشد که شاعر من باب این سامانه شعرها سروده، که از همین قبیل است بیت زیر:


معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا !


که مفسران در تفسیر این شعر چنین گفته‌اند: "معشوقه شخص مورد خطاب که کفرش از سامانه گلستان در آمده بوده بالاخره توفیق یافته تا به گلستان دسترسی یابد! و از این روی کفرش به ایمان بدل شده است! (شرح بر حاشیه کتاب "کلمتین معقولتین" اثر شیخنا "گل آقا" از روی نسخه خطی موجود در کتابخانه این بنده نگارنده)

باری، امیدوارم هرگز گذرتان به گلستان و گلستانه‌ای نیافتد! مگر آنکه گلستان شیخ اجل سعدی شیرین سخن باشد!

 

امضا: آقاگلی که چو به گلستان رسید پیراهن خویش دریده و فریاد اورکا اورکا سر بداد!

عروس بسه سرمون رفت ایشالا مبارکت باد!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۱ خرداد ۹۵
  • ۱۲ نظر
آیا می دانید بوق زدن با کامیون در شب عروسی باعث نیک فرجامی شما می شود؟
آیا می دانید آمار طلاق در زوج هایی که مراسم عروسی شان تا پاسی از شب به طول می انجامد دو صدم درصد کمتر است؟
آیا می دانید صدای بالای باند در شب عروسی از ملزومات آینده ای درخشان است؟
آیا می دانید قسمت کردن شادی هایتان با همسایگان و بیمارانی که در بیمارستان به سر می برند از واجبات است! و ثواب بسیار دارد!(حدیث وارده از غیر معصوم! جلد دو اصول کافی صفحه237! البته داخل کتاب نیست خودم نوشتم رو کاغذ گذاشتم لای کتاب!-توضیح از بنده غیرمعصوم!)
و اما آیا می دانید همه عوامل بالا علارغم حسن ها و خوبی های بسیاری که دارد باعث می شود دیگران مقادیری ناسزا تقدیم عمه هایتان کنند؟!
و من دیگر عرضی ندارم!

امضا: آقاگلی که بدخواب شده و درد معده چندی است آزارش می دهد!


بیمار خنده های توام بیشتر بخند!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۴ خرداد ۹۵
  • ۲۱ نظر
سلام.
امیدوارم حالتون خوب و دماغتون چاق وکِیفتون کوک باشه و از این حرف ها. :)
دلمون تنگ شد برای این کلبه احزان قدیمی.
اگرچه به قول شاعر: (که البته روی سخن من بیشتر با مصرع اول بیت فوق هست)

رفتنِ ما، اتفاق ناگوار کوچکی ست
بازمی گردیم روزی! روزگار کوچکی ست
"کاظم بهمنی"

ولی جدن از اینکه مارو نمی بینید خوشحالید؟
اگر از حال ما نیز می پرسید ملالی نیست جز غم دوری شما.
و هر روز برایتان آرزوی لبخند می کنم.
دوستدارتان "آقاگلی که روزی می نوشت."
یاعلی.

+نظرات بدون تأیید نشان داده می شوند.
++عنوان هم کمی تا قسمتی بی ربط!

ساندویچان مغز!

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۴ نظر

پیشنهاد میکنم کلیپ زیر رو ببینید، 

فقط در صورت هر گونه گیج شدن بنده هیچ مسئوولیتی نمی پذیرم:دیblush

الحق ساندویچان مغز هستند! هم به معنای خوب هم بد!laugh

 

 

لینک دانلود 

چرا وبلاگ نویس شدیم-بخش دوم

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۵ ارديبهشت ۹۵
  • ۲۴ نظر

بخش اول: چه شد و چرا وبلاگ نویس شدیم؟

چند روز قبل پرسیده بودم "چرا وبلاگ نویس شدیم؟"

پاسخ ها جالب بود. ولی از دل همه آن پاسخ ها می شد فهمید اغلب براثر یک اتفاق یا یک آشنا به وبلاگ نویسی روی آورده ایم. و بعد از یک دوره کوتاه وبلاگ نویسی تصمیم گرفته ایم که در این فضای خوب مجازی جا خوش کنیم. و کم کم از بین هزاران سطر دلنوشته با زندگی دیگران آشنا شده ایم و دیده ایم زندگی ما بسیار شبیه زندگی اطرافیان مجازیمان است. و دوستان خوبی از بین همین سطور یافته ایم. و حتی کم کم دلبسته شان شده ایم! آنقدر که اگر روزی چند خط از زندگیشان یا از تفکراتشان نخوانیم نگرانشان می شویم. و اگر روزی یکی از این دوست های مجازیمان قصد رفتن کند طی یک قرارداد نانوشته وبلاگی تمام سعی و تلاشمان را می کنیم تا از این تصمیم منصرفش کنیم.

می دانید؟ خوبی دوست مجازی این است که به درستی نمی شناسیدش! اینگونه وقتی در دل اجتماع حقیقی قدم می زنید تصور می کنید هر آدمی که از کنارتان  می گذرد ممکن است صاحب فلان وبلاگ باشد.( شاید او همانی باشد که مهربان است، همانی باشد که بچه ها را دوست دارد، همانی باشد که عاشق شعر  و شاعری است، همانی باشد که عکاس خوبی است، همانی باشد که دکتر است و جان  کودکی را نجات داده. همانی باشد که دانش آموز است و هر روز از خاطرات مدرسه اش می نویسد. همانی که....)

می بینید؟ این شکلی هم زمان عاشق همه آدم های دور و بر خواهید بود. و هر روز لبخند به لب به آن ها نگاه می کنید. و از کنارشان می گذرید.


بخش دوم: بخش ترسناک ماجرا

این بخش نگران کننده ماجراست. تقریبا یک هفته قبل بود که برادران گرامی تصمیم گرفتند وبلاگ داشته باشند. قبل تر هم آشنایان وبلاگی بسیاری داشته ام. که البته در چندین مورد خود شخص صاحب نمی داند که می شناسمش! ولی آنقدر قابل حس می نویسد که بتوانم تشخیص دهم آن آقای الف قطع به یقین این بنده نگارنده است!

و اینجای کار است که می ترسم. از روزی که دوستان واقعی مان را از بین سطرها و نوشته های مجازیشان بشناسیم! و نه از روی اخلاقیات و رفت و آمدها و درد و دل ها در دنیای واقعی.


بخش سوم: غر زدن مؤدبانه

این بخش هیچ ارتباطی به دو بخش قبل ندارد! صرفا حرف هایی است که به نظرم باید در همان قرارداد اجتماعی نانوشته وبلاگی گنجانده شود.

- مطلب اول اینکه به شخصه از سیستم دنبال کردن بیان متنفرم و معتقدم بزرگترین ظلم بیان به کاربرانش همین سیستم مسخره ستاره دارش بود! قبلتر بودند کسانی که می آمدند نظر می گذاشتند که  "چه وبلاگ خوبی داری. به وبلاگ من هم سربزن!" و حال می آیند و می گویند "دنبال می شوید، لطفا بنده را دنبال کنید!" و یا اینکه نظراتی مثل "+++"، "آفرین"، "خوبه" برای مطالب و دلنوشته هایتان می گذارند! که در این مورد باید یادآور شد که همانا "سیستم لایک و دیسلایک طراحی شده توسط بیان عزیز بسیار سودمندتر از روش نظرات آفرین صد آفرین است!"

- مطلب دوم هم بی ارتباط به مطلب اول نیست. اینکه بپذیریم هر بلاگری با توجه به علایق و سلیقه خودش تصمیم می گیرد که وبلاگی را بخواند یا نه! وبلاگی را دنبال کند یا نه! پس لطف کنیم و اینقدر روی اعصاب دیگران نباشیم.

- مطلب آخر از این بخش همان داستان تکراری کپی پیست است! امیدوارم یاد بگیریم کپی کننده نباشیم! و یاد بگیریم ذکر منبع لطف در حق نویسنده نیست! بلکه وظیفه کپی کننده و حق نگارنده است!


بخش چهارم:  چرا می خواهم وبلاگ نویس بمانم؟

این بخش را با این سوال شروع می کنم "چرا می خواهم وبلاگ نویس بمانم؟" چندین دلیل خوب و محکم در این زمینه دارم. اول اینکه: دروغ چرا، این بنده نگارنده در دنیای واقعی ارتباطات وسیعی نداشته و ندارم. و البته دوستان دنیای واقعی ممکن است همیشه در دسترس نباشند و یا برای تو وقتی نداشته باشند و بماند که مقصر ان ها نیستند. مقصر روزگار قدار کج مدار است!

ولی دنیای وبلاگستان برای من پر است از دوستانی که هر روز با آن ها هم صحبت بوده ام و می دانم که برایم وقت می گذارند. در واقع دنیای مجازی پر کننده خلع زندگی واقعی ما وبلاگنویس هاست. برای گفتن و شنیدن حرف هایی که در دنیای واقعی شنونده ای ندارند.

دلیل دیگر پختگی جمع مخاطبان وبلاگی است. اینکه نسبت به دیگر شبکه های مجازی مثل توئیتر یا فیس بوک یا گوگل پلاس مخاطبانش پخته تر اند. نوشته های اینجا با فکر و اندیشه بیشتری نوشته می شوند. و مخاطبانش نسبت به یکدیگر شناخت بیشتری دارند. و همین موضوع باعث می شود وقتی بنده نگارنده مطلبی را مینویسم مخاطب با یک نگاه زودگذر و یک لایک کردن از آن عبور نکند. و اگر نقدی به نوشته بود یا نظری در مورد آن داشت با دقت کامل بیان کند. موضوعی که به هیچ وجه در دیگر شبکه های مجازی شاهدش نیستیم.

باری، دلایل بی شمار دیگری نیز می توان برشمرد. (پرورش بهتر سوژه و فست فودی نبودن مطالب، آرشیو محکم و خوب، دوری از ادبیات های مختص دیگر فضاهای مجازی و ...) که البته مجال نوشتنش نیست و نیک می دانم که از حوصله شماهم خارج است.


س.ن: ببخشید اگر سرتان را درد آوردم. و ببخشید که مطلب بسیار طولانی شد و از حوصله خارج. 

یاعلی


بعد نوشتاگرچه این پست بیشتر قرار بود نتیجه گیری بخش اول باشد. با این حال از دیگر دوستان هم خواهش می کنم اگر دوست داشتند در این مورد بنویسند.

پاتریک جان زحمت کشیدند و این مطلب رو نوشتند. درد و دل های خیلی از ما مجازی ها همین موضوع هست.

یک عدد اسپریچو نیز زحمت کشیده و این مطلب رو نوشتند. ابتدا به ساکن دستتون درد نکنه دوست گرامی.

از مترسک جان خواسته بودم چون مدت بیشتری تجربه وبلاگ نویسی داره در این مورد بنویسند.

اینجا میتونید مطلب مترسک عزیز رو بخونید. تشکر دادا.