- آقاگل
- شنبه ۱۴ فروردين ۹۵
- ۸ نظر
و همانان که درس و دانشگاه خود را بازی دانستند و تعطیلات عید مغرورشان کرد پس همانگونه آنان وعده میانترم را فراموش کردند و ما را انکار کردند! ما نیز آنان را از یاد خواهیم برد!
"سال نود و یک _ روزهای بعد از تعطیلات عید _ دانشجویانی که در پی تغییر زمان میانترم بودند و واکنش حضرت استادی در آن زمان!"
و دانشجویان گویند: کاش بار دیگر به ابتدای تعطیلات باز می گشتیم! تا از بیکاری ها و بیعاری ها بیزاری جوییم!
و اساتید نمره های آنان را بصورت حسرت زایی به آن ها نشان خواهند داد و هرگز آن ها را از آتش مشروطی خارج نخواهند کرد!
آورده اند که آقاگلی کهن سال با چهارچرخ پدرش به قصد خرید سبزی از عمو سبزی فروش شهر از خانه خارج همی گشت!
و چون روبروی دکه سبزی فروش جای پارک نبودی پس ماشین را روبروی کوچه ای پارک کرده و از ماشین خارج و اندک زمانی به این فکر نمودی که آیا کلید ماشین را به همراه دارد؟ و چون دست به جیب کهن جامه خود برد و حس کرد که جسمی آهنین در جیبش صدا دهد پس درب چهار چرخ را بصورت عصر حجری(دکمه قفل مرکزی را فشار داده و درب را محکم به هم بزنید! - نکته آموزشی از این بنده نگارنده!) قفل نموده و داخل مغازه سبزی فروش شد!
باری، دقیقه ای نگذشته بود که بانگ فریادی اعتراض گون به هوا خاست! که هی ....(صنعت خودسانسوری از این بنده نگارنده) این چه نوع چارچرخ پارک نمودن است یا حبیبی؟
چون این فریاد شنیدم به خیابان شتافتمی تا سریعا چارچرخ را از سر راه بردارم که چشمتان روز بد نبیند! تازه ملتفت شدم که آن جسم آهنین چیزی نبوده جز کلید خانه همایونی!!
پس دو دستی بر سر کوبیده، با عرض شرمندگی به سراغ راننده فحاش رفته که خوشبختانه دیدیم نامبرده رفیق خودمان است بنده خدا!
گفتمش که فلانی عرق شرم بر چهره ام نقش بسته و من شرمنده ام از روی چون ماه نشسته ات! ولی چاره چیست؟ که این پیرمرد مفلوک کهنسال کلید را داخل چارچرخ جا گذاشته ام! (در آن لحظه گمانم همین بود!)
باری، دست در گریبان رفیق اسبق و فحاش حال حاضر انداخته و ماچ و موچ فراوانش نموده و تبریکات عیدانه خود را نثارش کردیم تا آرامتر گشته و طبع لطیفش از قلیان بیفتاد.
سپس دست به گوشی همایونی بردیم تا مراتب آلزایمرانه خود را به سمع و بصر پدر گرامی برسانیم تا به کمک بشتابند و تا در این ورطه غرقه نگشته ایم نجاتمان دهند که از قضا طبق آخرین اصل از اصول مورفی گوشی همایونیمان هم خاموش شده و شارج نداشت!
پس بار دگر دست در زلف دوتای دوستجان که کم کم داشت علف در زیر پایش سبز می شد زده و گوشی همایونیترش را گرفتیم بلکه درخواست اس او اس(SoS سازمان کمک جهانی مثلا! - توضیح از این بنده نگارنده!) طور کنیم! و با چه بدبختیی بالاخره یکی از شماره های گرفته شده جواب این بنده مفلوک را داد! و مراتب را به گوش پدر رسانید.
بماند که آن کوچه تنگ و تاریک که اسبق به زور یک ماشین از آن گذر میکرد و به طور معمول حتی سوسک های محل هم از آنجا تردد نمی کردند حال تبدیل شده بود به اتوبان تهران-تورنتو!
بگذریم، هرچه که بود پس از خجالت های بسیار کشیدن و تا مرز معتادشدنش پیش رفتن بالاخره پدر گرامی از راه رسیده و ما را از این ورطه هولناک بیرون بیاورد!
تنها شانسی که در این ماجرا آوردیم این بود که پدر خود فراموش کرده بود تا کلید درها را نیز تقدیم حضور انورمان کند!
و باشد که پند گیریم!
س.ن: راویان حکایت کنند چون پدر شنید این بنده نگارنده کلید به همراه نداشته و درب ماشین برویم بسته شده در اولین واکنش اندکی در پای تلوزیون جا به جا شده و گفته اند: "خب به من چه؟"
اینچنین پدر خوب و خجسته و شوخی داریم ما :)
کلی پایین تصاویر ضبط شده ماهواره ای از این بنده است! هنگام دو دستی بر سر خود کوبیدن!
از همتون متنفرم.
از تک تک تون بدم میاد!
دلم میخواد برم و راحت شم از دست همتون.
دیگه خسته شدم از این دنیای مجازی!
لعنت به این دنیای وبلاگی!
دیالوگ نوشت دیوی گونه!
لینک دانلود: لطفا با کمال آرامش و همراه با لبخند کلیک کنید.
س.ن:
فقط امیدوارم تا آخر متن رو خونده باشید! و شخصیت شیرین دیوی رو هم بشناسید!
اگر هم نمیشناسید کافیه کلیپ بالا رو ببینید خودش گواه مطلب بالاست
دلم براشون تنگ شد امسال با اینکه همه قسمت های این چند سال رو یکبار دیگه دیدم!
از بچگی آرزو داشتم 100تا دنبال کننده داشته باشم :دی
دیشب که خیره شده بودیم به آینه قدی گوشه اتاق( همان اتاق که روزی در مالکیتمان بود و حال بصورت مساوی بین مادر گرامی و برادران تقسیم شده!) ترس برمان داشت!
از شما چه پنهان بسیار تعجب کردیم و فکر کردیم شاید اشکال از آینه هست که خراب شده و مارا چیز دیگری نشان می دهد!
شاید باورتان نشود ولی عکس درون آینه دیگر آقاگل نبود!
نشستم و دقایق بسیاری به عکس درون قاب خیره شدم و دیدم نه این شخص درون آینه قطعا آقاگل نیست!
نمیدانستم کیست اما مطمئن بودم که او آقاگل نیست.
و حال از آن لحظه به این فکر میکنم به راستی "گر آقاگل نبودمی چه بودمی"؟
به نظرتان گر آقاگل نباشم چه باشم، و چه خواهم بود.؟
باربد؟
بی نام؟
ناقص الخلقه؟
DARK SHADOW
یا ... ( یا یش را شما بگویید.)
روز به روز متأسفانه آمار تصادفات جاده ای در حال افزایش است، در اینکه هنگام رانندگی باید جوانب احتیاط را به خوبی در نظر گرفت و بعنوان مثال با سرعت 200کیلومتر در ساعت با پرایدجان در اتوبان اصفهان-تهران رانندگی نکرد!( که البته در این هنگام پرایدجان عملا پرواز میکند مگر اینکه وزن مسافرین بیش از2تن باشد!- توضیح از بنده نگارنده.) اما، اما نمیتوان از این هم گذشت که چند ماه پیش دولت عزیز به کمک خودروسازان عزیزترمان شتافیده و بالغ بر خیلی(nتا) ماشین را وارد بازار کرد! خب طبعا باید انتظار داشت که خودرو اولی ها (مثل رأی اولی ها) شور زیادی برای حضور در پای صندوق صدقات های دم عوارضی اتوبان ها را داشته باشند! و در نتیجه باید میدانستیم به این شکل آمار تصادفاتمان قطعا افزایش خواهد داشت!!! (منظورم آمار رسمی است نه آمار تلوزیونی که هر سال 10درصد کاهش داره و نمیدونم چرا هنوز صفر نشده!-توضیح ضروری از این بنده)
در اصول مهندسی هنگام ساخت یک وسیله خاص دو مورد مطرح می شود که می تواند منجر به شکست یا نقص فنی وسیله مورد نظر شود!
یک عجز و دو جهل.
یا جاهلید از ساخت آن وسیله به این معنا که علم ساختش را به درستی ندارید!
و یا اینکه عاجزید! بدین معنا که علم ساخت را دارید اما دسترسی به مواد خام صحیح رو ندارید!
حال با این اوصاف نمی دانم صنعت خودرو سازی کشور ما اساسا جاهل است یا عاجز؟ یا شاید هر دو مورد!؟
باری، از همه دوستان که قصد مسافرت دارند خواهش میکنم قبل از اینکه با خارج شدن لاستیک هایتان از جاده خدای ناکرده خودتان هم از این جهان خارج شوید! جوانب احتیاط را رعایت کنید.
بچه که بودم، هروقت خوابم نمی برد مادر بزرگ رو می کرد بهمون و میگفت چته پس؟ چرا نمیخوابی؟
میگفتم خوابم نمیبره ننه! (همون مادر بزرگ شما که ما ننه صداشون میکنیم-توضیح از این بنده نگارنده)
میگفت: چشم هاتو بزار روی هم، بخواب خوابت می بره!
.
بچه که بودم، هر وقت اتفاقی می افتاد که دچار صدمات بدنی میشدیم.
وقتی گریه و زاری راه می انداختیم ننه جونمون یک لیوان آب قند درست می کرد و می گفت بخور. وقتی داشتم لیوان آب قند رو هق هق کنان میخوردم می گفت : "ببین پسرم، بزرگ میشی یادت میره"
.
الان که بزرگ تر شده ام هم خوب فهمیدم که:
حتی اگر با بزرگترین مشکلات روبرو بشم میدونم که بالاخره تموم می شه، مطمئنم که کافیه بزرگ بشم!
و میدونم اگر قصد انجام کاری رو دارم باید تا انتهای انتهای اون کار فرو برم! تا خوابم ببره!
:)