۴۷۹ مطلب با موضوع «خودنوشت‌ نگاری» ثبت شده است

دنیای وارونه

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۷ دی ۹۸
  • ۰ نظر

در یک دنیای وارونه می‌شد امروز از محمدرضا لطفی گفت. از موسیقی ایرانی، از گروه چاووش، از شیدا. از صد کاروان شهید. از برادری که بی‌قرار است. از آن اجرای محشر تصنیف سپیده، از ایران، ای سرای امید. از چاووش 6.

در یک دنیای وارونه می‌شد از غلام‌رضا تختی هم نوشت. از غلام‌رضایی که وقتی جلوی الکساندر مدوید قرار گرفت، وقتی دید پای راست مدوید آسیب دیده، در تمام وقت کشتی از پای آسیب دیده‌ حریف زیر نگرفت و بازی را به خاطر صد گرم وزن بیشتر باخت! از غلامرضایی که عاشق شعر و موسیقی بود. که سایه را دوست داشت. که حتی پا به پای ابتهاج سیگار کشید.

 یا می‌شد رفت سراغ قصه‌های شاهنامه. مثلاً می‌شد از فرود حرف زد. از فرود پسر جریره. فرودی که سر نابخردی‌های طوس جان خودش را از دست داد. از مادری که داغ فرزند دیده، شکم تمام اسب‌های قصر را دریده، انبارهای قصر را به آتش کشیده و دست آخر در کنار فرزند به زندگی خودش هم پایان داده است. تنها خودکشی شاهنامه.

یا نه، می‌شد رفت به سراغ هزار و یک شب. هزار افسان و قصه‌های شهرزاد. در یک دنیای وارونه، شاید می‌شد از شهرزاد گفت. شهرزادی که شب هزار و یکم، وقتی آخرین قصه‌اش به پایان رسید، رو به شاه کرد و گفت ای ملک جوان‌بخت. این من و این سه فرزند تو. به حرمت خون این سه فرزند، به حرمت این هزار و یک شب قصه‌گویی، از خون من و زنان شهر بگذر. و شهریار که دیگر آن مرد درنده‌خوی زن‌ستیز نبود، بچه‌هایش را به آغوش کشید و گفت من روزهاست که تو را بخشیده‌ام. روزهاست که دیگر آن شهریار پیشین نیستم. که قصه‌های تو درمان دردهایم بوده.

حتی در یک دنیای وارونه می‌شد از فوتبال نوشت. مثلاً از بازی امشب. از دربی منچستر. از کری‌های دلنشین رفیقان فوتبالی. از منچستری که دوست داریم همان قرمز باشد تا آبی. که دوست داریم سر به تن سیتی و مربی‌اش نباشد. البته با انگیزه‌های درونی متفاوت.

همین. توی یک دنیای وارونه می‌شد امروز از خیلی چیزها نوشت. می‌شد از خیلی چیزها حرف زد. ولی توی این دنیا؟ نه. راستش نه. دل و دماغ نوشتن را این روزها هیچ ندارم.

انسان‌شناسی فرهنگی مردم جنوب در «اهل هوا»

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۲ دی ۹۸
  • ۳ نظر

«اهل هوا به طور اعم به کسی اطلاق می‌شود که گرفتار یکی از بادها شده‌ است. و بادها تمام قوای مرموز و اثیری و جادویی را ‌گویند که همه جا هستند و مسلط بر نوع بشر. هیچ‌کس و هیچ نیرویی را قدرت مقابله با آنها نیست و آدمیزاد در مقابلشان چنان عاجز و بیچاره است که راهی جز مماشات و قربانی دادن و تسلیم شدن ندارد.» (اهل هوا، غلامحسین ساعدی، صفحه ۲۲)
اگر مایل بودید، متن کامل یادداشت را در سایت پیرنگ بخوانید:


انسان‌شناسی فرهنگی مردم جنوب در «اهل هوا»



امیدوارم ادای دین کوچکی باشد به پیشگاه غلامحسین ساعدی بزرگ.

-

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۲ آذر ۹۸
  • ۲۳ نظر

دلم برف‌وشیره می‌خواد.

یک قابلمۀ پر از برف که با شیره به رنگ قهوه‌ای در آمده باشه.

که با هر قاشق برفی که به دهان می‌گذارم، سرما بدوه تا مغز سرم.

که سرم منجمد بشه از سرما.

تیر بکشه از سرما.

بدوم.

بدوم.

بدوم.

و بعد دوباره از نو.

دلم برف‌وشیره می‌خواد.

زیست محیط - پایان

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۶ آذر ۹۸
  • ۱۸ نظر

روبروی کوچۀ میخک دو، یک فروشگاه زنجیره‌ای است به نام ارغوان. حالا دیگر شک ندارم که هربار ما برای خرید به ارغوان می‌رویم، خانم فروشنده، همکارش را صدا می‌زند که بنشینند و یک ربع تمام به کارهای ما بخندند. شده‌ایم دستگاه شادی‌ساز فروشگاه ارغوان. همین چند روز پیش رفته بودیم شکر بخریم. خانم فروشندۀ ارغوان با آقای فروشنده پشت میز نشسته بود و نگاهش به ظرفی بود که روی ترازو گذاشته بودم. خانم فروشنده زد زیر خنده که: «خب لااقل قاشقش را برمی‌داشتی بعد می‌آوردیش.» یکی دو روز قبل‌تر، وقتی چند کلمپه روی ترازو گذاشتیم باز خنده‌اش گرفت که:«لااقل بگذار یک نایلون روی ترازو بگذارم.»

البته فقط باعث شادی فروشگاه ارغوان نشده‌ایم. بساط جمعه‌بازار و خریدهای هم به همین شکل است. همین دیروز، وقتی به فروشندۀ پرتقال‌ها گفتیم پلاستیک نمی‌خواهیم، همزمان که داد می‌زد: «پنج کیلو پرتقال 10 تومان.»، با آن لهجۀ شمالی‌اش شروع کرد به داد زدن که: «کمپین نه به پلاستیک. بدو بدو. پرتقال داریم. پنج کیلو 10 تومان با هشتگ نه به پلاستیک. بدو بدو.» بعد هم گفت: «هرکی میاد تازه دوتا نایلون می‌گیره که پاره نشه. واقعاً شما هیچی نمی‌خوای؟» 

هفتۀ قبلتر هم وقتی برای خرمالوها پلاستیک نگرفتیم، آقای فروشنده پنج شش تا خرمالوی اضافه انداخت توی پلاستیک و گفت: «این هم برای اینکه پلاستیک نخواستید.» 

شیرفروش محل هم دیگر یاد گرفته ظرف شیرمان کشویی باز می‌شود و وقتی ظرف پنیر را دستش می‌دهیم، یک قالب پنیر می‌خواهیم.

خلاصه هربار که با خودمان پلاستیک یا ظرف می‌بریم، هم مغازه‌دارها را شاد می‌کنیم و هم روح خودمان شاد می‌شود. حالا باز بگویید چرا باید پلاستیک مصرف نکرد! این هم از معجزات مصرف کمتر پلاستیک است دیگر.

گفتم کمی از تجربه‌های بامزۀ این چندوقت بنویسم تا بعد برویم سراغ بحث مدیریت ضایعات شهری و آخرین مرحلۀ آن یعنی بازیافت. با همۀ حرف‌هایی که دربارۀ مزیت‌های بازیافت گفته و شنیده می‌شود، ولی حقیقت این است که صنعت بازیافت طفلی نوپاست. درصد بازیافت مواد و استفادۀ مجدد از تولیدات قابل بازیافت، حتی در کشورهای صنعتی هم چیزی حدود ده تا بیست درصد است. پلیمرها به عنوان یک مادۀ ارزان صنعتی، در صنایع زیادی مورد استفاده قرار می‌گیرند. از طرفی بازیافت این پلیمرها از نظر اقتصادی معمولاً به صرفه نیست. به همین خاطر کمتر به بازیافت انواع پلاستیک‌ها اهمیت داده می‌شود.

بازیافت دیگر تولیدات صنعتی مثل شیشه، کاغذ و انواع فلزها اوضاعشان کمی بهتر است؛ ولی باز خیلی سال طول می‌کشد که این طفل نوپا، قد بکشد و سری توی سرها در بیاورد. به همین خاطر است که «بازیافت» آخرین چیزی است که در چرخۀ «مدیریت ضایعات شهری» باید به آن فکر کنیم.(درحالی که اغلب کمپین‌ها روی همین موضوع مانور می‌دهند.) تازه همۀ این چیزی که می‌گویم، برای یک کشور صنعتی است. کشوری که سازوکار مدیریتی سالمی داشته باشد. قوانین محیط زیستی سالمی داشته باشد. یا راحت‌تر بگویم، مدیران سالمی داشته باشد!

پس حالا که جریان بالادستی درست به وظیفه‌اش عمل نمی‌کند، منِ شهروند چه کاره‌ام؟ آیا منِ شهروند وظیفه‌ای بر دوشم نخواهد بود؟ آیا منِ شهروند وقتی با مسئلۀ آلودگی هوا و آلودگی محیط زیست روبرو می‌شوم، باید تمام بار مسئولیت را روی دوش مدیریت ناسالم باالادستی‌ بیاندازم و شانه خالی کنم؟

(نفس عمیق می‌کشد.) خب برگردیم به کوچه و محلۀ خودمان. واقعیت، این من هستم که هر روز از توی کوچه و خیابان محله عبور می‌کنم. این من هستم که از کنار جویِ گرفتۀ آب، می‌گذرم. این من هستم که بوی گند فاضلاب را روزهای بارانی تحمل می‌کنم. این شهر، اول از همه شهر من است و این محله هم محلۀ من است. کوچۀ میخک دو و بلوار گلستان، محل زندگی من است و نه محل زندگی آن مسئول بالادستی. اینجاست که دیگر نمی‌توانم از زیر بار مسئولیت‌هایم شانه خالی کنم. که نباید از زیر بار مسئولیت‌هایم شانه خالی کنم.

فکر می‌کنم برای تمام کردن صحبت، دوباره برگردیم به نقطۀ آغاز بحث. دایره‌وار برویم و برسیم به این سؤال تکراری. اینکه «چه باید کرد؟» بعد این چه باید کرد را بگیریم و قدم‌قدم بیاییم جلو. نگاهی به دور و برمان بیاندازیم. «چه باید کرد؟»های زندگی شخصی‌مان را کشف کنیم. بعد آهسته و پیوسته، در راه‌های کشف‌ کردۀ شخصیمان پیش برویم و آنچه باید انجام دهیم را انجام دهیم.

تمام.


لینک مطالب قبلی:

زیست محیط یک، زیست محیط دو، زیست محیط سه، زیست محیط چهار

یاددار نخستین شنبۀ آذرماه نود و هشت

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲ آذر ۹۸

ساعت از هشت شب هم گذشته. لپتاپ را روشن می‌کنم. روی صفحه‌ای که باز است، دکمۀ اف 5 را دوباره فشار می‌دهم. در این چند روز دکمۀ اف 5 لپتاپم به اندازۀ هزار کلیک پیرتر شده. دوباره اف 5 و این‌بار صفحه‌ای آشنا. گوگل دوباره رخ نشان می‌دهد. «دائماً یکسان نباشد حال دوران.»

ساعت از هشت گذشته و خوب که فکر می‌کنم، می‌بینم من هم همچون دکمۀ اف 5 لپتاپ، به اندازۀ هزار کلیک پیرتر شده‌ام. نه، فرسوده شده‌ام. فرسوده کلمۀ بهتری است. نه تنها من، که همه به اندازۀ هزار کلیک اف 5 فرسوده‌ شده‌ایم.



افسوس که بی‌فایده فرسوده شدیم

وَز داسِ سپهر سرنگون سوده شدیم

دردا و ندامتا که تا چشم زدیم

نابوده به کامِ خویش، نابوده شدیم

«ترانه‌های خیام»


پی‌نوشت: یک احساس کرختی خاصی در تمام بدنم بود که نمی‌شد هیچ نگفت. که نمی‌شد غرغر نکرد. که نمی‌شد.

راهنمای زندگی در شرایط سخت

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۷ آبان ۹۸
  • ۲۸ نظر
از سخن‌پراکنی بی‌مورد عبور کنم و برسم به چند چیزی که شاید به کارمان بیاید.

یک:
اینکه بی‌ نت بودن تمام کار و بارم را مختل کرده به کنار، نبود یک موتور جستجوگر، از صبح آزارم داده است. همین چند دقیقه پیش جستجوگر یوز را امتحان کردم. تقریباً کار می‌کند. اگرچه سرعت کمی دارد و ممکن است نتایج مورد نظرتان را هم خیلی سریع پیدا نکند، ولی بهتر از نبودنش است. البته که نتایج نمایش‌ داده شده هم سه تا یکی، باز می‌شوند!
موتور جستجوگر یوز: https://yooz.ir

پی‌نوشت: آقا این یوز هم ما را مسخره کرده. گذاشت معرفیش کردیم، از کار افتاد. از آن طرف پارسی‌جو که از صبح کار نمی‌کرد، الآن به مانند یوزپلنگ ایرانی کار می‌کند. خلاصه که پارسی‌جو را هم داشته باشید. خدا را چه دیدید. شاید نیاز شد!

موتور جستجوگر پارسی‌جو: https://parsijoo.ir

پی‌نوشت: این موتورهای جستجوگر هم هیچ دردی را از ما دوا نکردند. اصلاً بیخیالشان شوید بهتر است. به جان همین یوز ایرانی قسم.

چند سایت دیگر هم هست که دوستان معرفی کردند و شاید به کارتان بیاید.

خدمات ایمیل: https://www.chmail.ir

خدمات ایمیل: elenoon.ir

دانلود فیلم و سریال: http://www.film2serial.ir

دانلود زیرنویس: http://zirdl.info

دیکشنری: targoman.ir


دو: 
احتمالاً مثل من یکی دو روزی است که نمی‌توانید از تلگرام و اینستاگرام و ... استفاده کنید، در این میان ممکن است برخی سایت‌ها، وبلاگ‌ها و ... شیوه‌هایی را برای دسترسی به تلگرام و ... آموزش داده باشند. مثلاً ممکن است پروکسی رایگان برایتان گذاشته باشند. دیوانه‌اید؟ یا فکر می‌کنید ملت دیوانه‌اند؟
محض رضای خدا برای امنیت خودتان هم هیچ، برای امنیت دوستان و آشنایانی که دوستشان دارید، از این پروکسی‌های رایگان و امکانات استفاده نکنید! استفاده نکنید. 
هیچ گربه‌ای، هیچ گربه‌ای، هیچ گربه‌ای برای رضای خدا و خلق خدا موش نمی‌گیرد. تمام. 

سه:
و باز ممکن است برخی سایت‌ها و وبلاگ‌ها ادعا کنند بستۀ فلان را می‌توانید با واریز فلان مبلغ بخرید و از اینترنت کوفت و زهر مار بهره‌مند شوید، اگر خواستید گول این‌ها را بخورید، یک کشیده بزنید توی گوش خودتان تا لااقل دل من خنک شود.



چهار:
همین فعلاً. اگر چیز دیگری پیدا کردم یا به ذهنم رسید، همین پست را به روزرسانی می‌کنم.
خدا یا ما را حفظ کن.

زیست محیط-چهار

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۸ آبان ۹۸
  • ۲۹ نظر

در دوران کودکی عاشق بستنی‌ توپی بودم. بستنی‌هایی که طرح توپ فوتبال را داشت و درش شبیه به گوش‌های شخصیت برنامه‌کودکی زیزیگولو بود. بااینکه خرید بستنی توپی بیست تومان (دقیقاً بیست‌تا تک تومانی!) بیشتر از بستنی کیم برایمان آب می‌خورد، ولی همیشه ارزشش را داشت. مشخص است که بستنی همان بستنی بود. تازه روکش شکلاتی هم نداشت. پس صحبتم دربارۀ ظرف بستنی است. دلیل علاقه‌مان به بستنی توپبی این بود که اگر چاقویی پیدا می‌کردی و با دقت گوش‌های زیزیگولو را می‌بریدی، یک توپ سفید کوچک داشتی که می‌شد ساعت‌ها با آن بازی کرد. فکر کن، هم بستنی‌ را می‌خوردیم و هم یک توپ کوچک برای بازی داشتیم. خب معرکه بود دیگر.

حالا چرا هر بار بستنی توپی می‌خریدم؟ و چرا یکی از این زیزیگولوهای گوش بریده را مدت‌ها نگه نمی‌داشتیم؟ برای اینکه مادربزرگ هم علاقۀ خاصی به این ظرف‌های کروی داشت. این‌طور بگویم که مادربزرگ در جمع‌آوری این توپ‌های پلاستیکی، رقیب قدر ما به‌حساب می‌آمد؛ راستش اغلب هم از او شکست می‌خوردیم. تقصیر ما نبود. خانۀ مادربزرگ تمام فرش بود و طولش زیاد بود و فضای خوبی داشت برای بازی. همین بود که علاقۀ خاصی به آن خانه داشتیم و خب، اگر موقع توپ بازی با زیزیگولو، شیشه یا شاخۀ گلی را می‌شکستیم، مجبور بودیم فلنگ را ببندیم و نتیجه؟ نتیجه اینکه دیگر چند روزی جرئت نداشتیم سمت خانۀ مادربزرگ آفتابی شویم. مادربزرگ هم به‌تلافی شکستن شاخۀ گلش، توپ را برمی‌داشت و داخلش نمک و زردچوبه و نعنا خشک و آویشن و هزار چیز دیگر می‌ریخت. شک ندارم بعد از ای همه سال، اگر فردا هم سراغ کشوها و زنبیل‌هایش بروم، یکی دو تا از این توپ‌های پلاستیکی را پیدا می‌کنم.

بگذریم. می‌خواستم بگویم، مادربزرگ‌ها خیلی خوب بلدند از چیزهای دورریختنی، دوباره استفاده کنند. مثلاً خوب بلدند از ظرف‌های بستنی به‌عنوان ظرف ادویه و دارو استفاده کنند. یا خوب بلدند از پارچه‌ها و لباس‌های کارکرده، دستگیره بدوزند. یا خوب بلدند بافت‌های قدیمی را بشکافند و بعد از کاموایشان برای گلیم‌بافی و ... استفاده کنند. و خیلی مثال‌های دیگر.

لااقل می‌توانم ادعا کنم مادربزرگ‌ها این استفادۀ دوباره از منابع را صدبرابر بهتر از ما جوان‌ها بلدند. شاید چون در قدیم همه چیز را خودشان تولید می‌کردند و درنتیجه چیز زیادی دور ریخته نمی‌شد. درواقع مشکل مصرف‌گرایی به شکل امروز وجود نداشت. برای به دست آوردن هر چیز انرژی و منابع فراوانی صرف می‌شد و صاحب ارزش مادی و معنوی بود.

این ارزشمند بودن منابع طبیعی مطلب مهمی است. در حقیقت همان چیزی است که در چرخۀ «مدیریت ضایعات شهری» اسمش را می‌گذاریم «استفادۀ مجدد-Reuse»

فکر نمی‌کنم نیاز به توضیح اضافه‌ای باشد. مشخص است که منظورم استفادۀ دوباره از وسایل، بی‌تغییر با با کمی تغییر کاربری است.  مثال‌های زیادی می‌شود برای این Reuse یا استفادۀ مجدد، آورد.

مثلاً همین توپ‌های بستنی و کار مادربزرگ من. یا خرید باتری‌های قابل شارژ مجدد، یا جایگزین کردن کیسه‌های نایلونی با کیسه‌های پارچه‌ای و استفادۀ چندین و چندباره از آن‌ها در خرید و ...، یا استفاده از شیشه‌های تولیدات صنعتی برای نگه‌داری مواد غذایی و ...، یا ساخت کاردستی‌های مدرسه با وسایل دورریختنی، یا خیلی مثال‌های دیگر که الآن از ذهنمان عبور می‌کند.

راستش کاش می‌شد مادربزرگ‌ها چند کارگاه Reuse برایمان ترتیب بدهند و حالی‌مان کنند که چطور برای جزءبه‌جزء این طبیعت ارزش قائل باشیم، بیهوده دورشان نریزیم و از آن‌ها در جای درست استفاده کنیم.

زیست محیط-سه

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۰ آبان ۹۸
  • ۷ نظر

چطور می‌شود زبالۀ کمتری تولید کرد؟ اصلاً چرا باید زبالۀ کمتری تولید کرد؟ در جواب سؤال دوم، فقط می‌توانم بنویسم: یکی از همین روزهای بارانی، از کنار جوی‌های آب و گذرگاه‌های فاضلاب‌ شهری عبور کنید. همین چند روز پیش که باران باریده بود، یک مشت پلاستیک و آشغال دم جوی‌های آب را گرفته بود و آب از توی لوله‌های فاضلاب زده بود بالا و شهر غرق شده بود در گند و کثافت.

واقعیتش این است که تا وقتی به نقطۀ بحرانی نرسیم دست به هیچ کاری نمی‌زنیم. حالا اگر این نقطۀ بحرانی ربط مستقیمی هم به ما نداشته باشد که دیگر هیچ. همین است که وقتی به مرد پنجاه سالۀ توی پارک غر می‌زنی که چرا پوستۀ بستنی را توی سطل نمی‌اندازد، صد و یک دلیل مسخره برایت می‌آورد و وقتی به دختر بیست سالۀ توی فروشگاه می‌گویی چرا برای یک پاکت شیر، کیسۀ نایلون طلب می‌کنی؟ جواب می‌دهد: «یعنی چه؟ یعنی پاکت شیر را بگیرم دستم؟ زشت است!» ای کاش همان روزی که گند و کثافت تمام شهر را برداشته بود و کارگرهای شهرداری تا کمر توی لجن فرو شده بودند تا مسیر آب را باز  کنند؛ همان روزی که ده تا پوشک بچه و یک فیل پلاستیک بستنی و نوار بهداشتی از توی لوله در آوردند، همان روز ای کاش می‌شد دست آن مرد پنجاه ساله را گرفت و دست آن دختر بیست ساله را گرفت و آورد بالای آن همه گند و کثافت. ای کاش می‌شد دست تک تک افراد شهر را گرفت و آورد و چشم‌هایشان را از حدقه در آورد و فرو کرد توی لولۀ فاضلاب تا بفهمند از چه ناله می‌کنیم  

:(نفسش را چاق می‌کند.)

حالا که همۀ غرغرهای هفته‌ام را نوشتم، می‌توانم برگردم سر بحث مدیریت ضایعات شهری(در یک جامعۀ آرمانی البته). گفته بودم که در بحث مدیریت سه مرحله داریم و اولین مرحله‌ از این سه مرحله «کاهش مصرف مواد» یا همان «Reduce» است. 

منظور از کاهش مصرف مواد، این نیست که از فردا صبح، که شنبه‌ است، بیدار شویم و تصمیم بگیریم دیگر هیچ چیزی نخریم و هیچ چیزی نپوشیم و ... . 

منظورم از کاهش مصرف مواد، نه کاهش تولید است و نه کاهش خرید. منظورم، بهینه کردن شکل مصرف است. باید یاد بگیریم در موقع خرید، مواد با دوام بخریم و البته از میزان مصرف‌گرایی خود کم کنیم. در هنگام خرید محصولی را انتخاب کنیم که کمتر از منابع طبیعی در آن‌ استفاده شده. و در موارد خاص، کمتر از پلاستیک در آن‌ها استفاده شده باشد.  

چرا دور برویم، همین خانوادۀ خودم یا حتی مثال بهتری بزنم: خودم! خود این بندۀ نگارنده، خیلی وقت‌ها درگیر این مصرف‌گرا بودنم هستم. یک وفت‌هایی سراغ خرید وسایلی می‌روم که ابداً به آن نیازی ندارم. یا بدتر! وقتی مثلاً شارژر گوشی می‌خواهم، به بهانۀ ارزان‌تر بودن جنس الف، آن را می‌خرم. در حالی که مطمئنم همین جنس الف یک ماه دیگر خراب می‌شود و باز باید هزینۀ اضافی بپردازم و یک شارژر دیگر بخرم.

منظور از کاهش مصرف مواد، داشتن انتخاب بهینه است. ولی این انتخاب بهینه چیست؟ می‌شود به دو شکل ماجرا را نگاه کرد. یکی مسئلۀ اقتصادی داستان و دومی بحث تولید کمتر زباله. که البته اگر خوب به مسئله نگاه کنیم، بی ارتباط هم نیستند.

مثلاً اینکه من در موقع خرید یک تی‌شرت، یا خرید شارژر، جنس بهتری را بخرم، در نتیجه پس از دو ماه هم از نظر اقتصادی نفع کرده‌ام و هم زبالۀ کمتری تولید کردم. شارژری که خراب شده، مگر چیزی به جز زباله است؟ یا پیرهنی که پس از دو ماه رنگش رفته، درزش شکافته و دیگر نمی‌شود آن را پوشید، مگر چیزی به جز زباله است؟ البته که شاید بشود از آن در جای دیگری استفاده کرد. ولی این بحث متفاوتی دارد و بعد به آن هم می‌رسیم. 

و بعد تولید کمتر زباله. روش‌های زیادی برای کاهش تولید زباله در این مرحله وجود دارد. ساده‌ترینش؟ اینکه در مواقع غیرلازم از فروشنده‌ها نایلون نگیریم. اگر یک پاکت شیر را دویست متر دستمان بگیریم هیچ چیز بدی نیست. اگر به جای خرید یک کیلو چایی در داخل نایلون یا پاکت‌های آماده، قوطی چاییمان را ببریم و از فروشنده خواهش کنیم داخل آن چایی بریزد، هیچ اتفاق بدی رخ نمی‌دهد. ایضاً اگر گوجه و بادمجان را توی یک نایلون جا دهیم، گوجه‌ها ناراحت نمی‌شوند و اگر یک ورقه قرص استامینوفن را توی جیبمان بگذاریم، اثر درمانی‌اش از بین نمی‌رود!

خرید از مکان‌هایی که جنس فله‌ای می‌فروشند هم یکی دیگر از راه‌های تولید کمتر پلاستیک و زباله است. واقعیت این است که بسته‌بندی‌های شرکتی، اغلب بدون کاربرد بوده و فقط جهت شیک بودن بسته بندی است. جالب اینکه بخشی از هزینۀ بسته‌بندی هم از جیب مصرف کننده کم می‌شود. مثلاً تا حالا از خودتان پرسیده‌اید چرا باید تیوپ خمیردندان در جعبۀ مقوایی باشد؟ یا چرا باید برای هربار خرید یک سطل ماست، یک سطل پلاستیکی هم بخرید؟ خب اگر از فروشگاه‌های عرضۀ مستقیم لبنیات خرید کنیم و برای خرید شیر، ماست، پنیر و ... همراه خودمان ظرف مخصوص ببریم، چه اتفاقی می‌افتد؟ این شکلی هم از نظر اقتصادی برایمان نفع دارد و هم اینکه زبالۀ کمتری تولید کرده‌ایم.  

پس:

یک: از خرید موارد غیرضروری خودداری کنیم.

دو: در هنگام خرید، محصولاتی را انتخاب کنیم که دوام بیشتر و طول عمر بیشتری دارند.

سه: در هنگام خرید، انتخاب محصولاتی که از منابع طبیعی و پلاستیکی کمتری استفاده کرده‌اند را در اولویت قرار دهیم.