- آقاگل
- چهارشنبه ۱ آبان ۹۸
- ۲ نظر
«چه باید کرد؟»
این همان سؤالی است که این روزها ذهنم را درگیر کرده. «چه باید کرد برای این زیست محیطی که هرروز حالش خرابتر از دیروز است؟» چه باید کرد؟
چند وقتی است که به راهکارهای ریز و درشتی فکر میکنم که میتواند در بهبود سلامت محیط زیست مؤثر باشد. دنبال راه حلهای اینستاگرامی و سانتیمانتال هم نیستم. بیشتر دنبال راهکارهایی میگردم که به راحتی در محل زندگی و کار عملی باشد و نیاز به هزینۀ اضافی هم نداشته باشد. دغدغۀ محیط زیست داشتن این روزها شده است مد روز و خب، ماهیگیرهای مجازی هم کم نیستند. همین حالا به اسم محیط زیست، تا دلتان بخواهد صفحه و پیج ساختهاند و تهش باز تبلیغ مصرفگرایی است و اینکه: «محصولات مرا بخرید تا فلان و بهمان!» صفحههایی که بیشتر آدم را یاد پت و مت میاندازند و تخریب سرتاپای هدف، به جای رسیدن به آن.
باری. باور دارم که نوشتن و صحبت کردن از تجربیات فردی همیشه بهترین راه رسیدن به پاسخ مناسب برای این «چه باید کردها»ست. برای همین است که پای این سؤال و دغدغه را به وبلاگ باز کردم و دوست دارم در کنار هم با تجربههای بیشتری آشنا شویم.
اسمش را چالش نمیگذارم. ولی اگر این متن را خواندهاید، خواهشم این است که کمی به آن فکر کنید و ترجیحاً در وبلاگ از تجربههای فردی و برخوردهای خودتان با مسئلۀ کمک به سلامت محیط زیست بنویسید.
میتوانید به صورت موردی به راهکارهایتان اشاره کنید یا اینکه خاطرهوار آن را شرح دهید. هرطور خودتان صلاح میدانید. لینکها را هم برایم بفرستید تا همینجا منتشر کنم، تا همۀ نوشتهها کنار هم باشد.
پینوشت:
گفتن و نوشتن این دست تجربهها، بزرگترین کمک به کسی است که ابتدای این راه ایستاده یا اینکه ذهنش کمی قلقلک شده و حالا فقط مانده کمی انرژی فعالسازی برای آغاز حرکت. پس اگر شما هم دغدغۀ سلامت محیط زندگیتان را دارید، با بازنشر پست یا دعوت از دوستانتان کمک کنید تا با تجربههای بیشتری آشنا شویم.
صبح که نشستم پای لپتاپ، حرفی برای گفتن به ذهنم نمیرسید؛ امّا در درون دوست داشتم چند کلمهای بنویسم. دوست داشتم حرفی برای زدن پیدا کنم و حتی اگر شده، برخلاف دفعات قبل، زودتر از جمعه بساط حال و احوال پرسی راه بیاندازم. توی همین فکرها بودم که یادم آمد اینجا را نیمههای مهر ساخته بودم. درست پنج سال پیش. حالا پنج سال میشود که اینجا شده خانۀ مجازی من. روزهای اول فقط یک دانشجوی م.شیمی بودم که از بد حادثه افتاده بودم کیلومترها آنطرفتر از وطن و همین باعث شده بود تا بین فیسبوک و گوگل پلاس و وبلاگ، روی بیاورم به سومی.
اینکه بپرسم نظرتان دربارۀ این وبلاگ و مطالبش چیست؟ قدری کلیشه به نظر میرسد. ولی خب اگر حرفی، سخنی، انتقادی داشته باشید میشنوم(میخوانم).
همینطور اگر دوست داشتید بگویید که چطور اینجا کلبۀ دنجتری میشود و میزبانش میزبان بهتری.
کجا را بکوبم؟ کدام ستون رو بردارم و کدام دیوار را بالاتر ببرم؟ از چه چیزهایی بیشتر بنویسم و چه چیزهایی حوصلهتان را سرمیبرد؟
میگه:«وظیفۀ داستاننویس (فیلمساز و ...) خاص کردن سوژۀ عام و بعد بسط دادن اون سوژۀ خاص به عموم جامعه است.» مثال بزنم:
همۀ ما فیلم مادر ساختۀ علی حاتمی رو دیدیم و این دیالوگ معروف اکبر عبدی رو هم به یاد داریم:«مادر مرد. از بس که جان ندارد.»
آسایشگاههای ما همین الآن پره از مادرهایی که آخرین روزهای زندگی خودشون رو میگذرونن. همین امروز چند پیرزن به مرگ طبیعی یا غیرطبیعی از دنیا میرن و عمرشون به سر میرسه. پس فوت شدن پیرزنهای از کار افتاده یک امر عامه. ولی مادر فیلم علی حاتمی چی؟ اون هم فقط یکی از همین پیرزنهاست؟ نه. قطعاً نه.
علی حاتمی شخصیت مادر فیلم رو خیلی خوب به یک شخصیت خاص تبدیل میکنه. بچههای این مادر هرکدام توی این جامعه کار و پیشهای دارند. یکی بازاریه و یکی اداری. یکی وضع مالی خیلی خوبی داره و یکی نه. یکی از جنوب میاد و یکی توی همین تهران زندگی میکنه. یکی از شمال میرسه و یکی از شرق. بچههای که سالهاست از هم فاصله گرفتند و فرقۀ هفتادودوملت هستند. امّا خواستۀ مادر در آخرین روزهای زندگی سبب شده تا این بچهها دوباره در کنار هم قرار بگیرند و اون صمیمیت خانوادگی رو تجربه کنند.
برگردم سراغ حرف اولم. همون «خاص کردن سوژۀ عام و بعد بسط دادن آن سوژۀ خاص به عموم جامعه.» میشه گفت مادر فیلم علی حاتمی دیگه یک پیرزن عادی نیست. اون یک پیرزن خاصه. یک سوژۀ خاص با بچههایی خاص. و بعد چطور این سوژۀ خاص بسط داده میشه به کل جامعه؟ اینکه بچههای این مادر هرکدام نمایندهای از یک گوشۀ کشور و یک قشر هستند. یکی بازاری و یکی اداری. یکی عرب و یکی تهرانی. اینجا دیگه مادر فقط مادر شش فرزندش نیست. اینجا مادر تبدیل میشه به "مام وطن" و بچهها هرکدام نمایندهای از این فرقۀ هفتادودو ملت. کرد، ترک، بلوچ، عرب، لر، شمال، جنوب، شرق، غرب. علی حاتمی فقط روایت کنندۀ یک قصه از یک خانواده نیست. اون روایتگر قصۀ تمام ایرانه. آرزوی پیرزن فیلم فقط جمع شدن خانواده و جای شدن صمیمیت در دل خانوادۀ خودش نیست. آرزوی اون جمع شدن تمام اقوام ایران و جاری شدن صمیمیت و مهربانی بین تمام مردمه. فقط اینجاست که مام وطن به آرامش میرسه.
بخش دوم- ماجرای آن دختر آبی
وسط این بلبشوی «دختر آبی» به همین خاص و عام بودن سوژه فکر میکردم. خودکشی، خودسوزی، تبعیضهای بیشمار جامعهای که نمیتونیم منکر بیمار بودنش بشیم. این اتفاقها رو هرروز میبینیم و میخونیم. کافیه فقط سری به صفحۀ حوادث خبرگزاریها و روزنامهها بزنیم تا با دهها سوژۀ خودکشی روبرو بشیم. تبعیضهای اجتماعی هم که شمارش از دستمون در رفته و هرکسی (جدا از بحث جنسیت) بسته به جایگاه اجتماعی و زاویه دیدی که داره، هرروز با این تبعیضها روبرو میشه.
تبدیل شدن دختر آبی به یک سوژه خاص
چی دختر آبی رو به یک سوژۀ خاص تبدیل میکنه؟ من فکر میکنم خود »فوتبال». همین موجود ناشناختهای که سالهاست انگ افیون تودهها خورده و میخوره. باید قبول کنیم که فوتبال امروز دیگه مهمتر از یک بازی سادۀ بیست و دو نفره است. چرا؟ چون صاحب رسانه است. چون کوچکترین اتفاقی در دنیای فوتبال میتونه به سرعت بزرگ شده و دیده بشه. مثلاً پیشنهاد میکنم اسم «امیلیانو سالا» رو جستجو کنید و ببینید چطور سقوط یک هواپیمای مسافربری (اتفاقی که ممکنه هر روز تکرار بشه) همۀ رسانههای جهان رو درگیر میکنه.
مرگ «دختر آبی» هم از همین جنسه. حادثهای که جدا از شکل رخ دادنش، تنها به خاطر پیوند خوردن با فوتبال به سرعت در سطح جهان بولد شده، بزرگ شده و خیلی سریع از دنیای فوتبال پا فراتر گذاشته و شده یک سوژۀ خاص برای همه. از سیاسیون گرفته تا سلبریتیها تا مردم عادی جامعه. از شرق گرفته تا غرب. از جنوب گرفته تا شمال.
بسط دادن سوژۀ خاص به عموم جامعه
حالا که ماجرای دختر آبی به یک سوژۀ خاص در سطح جامعه جهانی تبدیل شده، نمیتونیم به چشم یک خودکشی ساده نگاهش کنیم. دیگه مرگ این دختر یک مرگ ساده نیست؛ و مهم هم نیست که این دختر چرا، چطور و چه وقت تصمیم به خودسوزی گرفته. ما هم نه قاضی هستیم و نه حق سرزنش اون رو داریم.* حالا این دختر، نمایندهای از تمام دخترانیه که سالهاست گرفتار تبعیض هستند. حتی بالاتر، نمایندۀ تمام مردم این جامعۀ گرفتار تبعیضه. جنس تبعیضها برای هرکدام از ما متفاوته. چون زاویۀ دید و زیست خودمون رو داریم. تبعیضهای جنسیتی، تبعیضهای شغلی، تبعیضهای اجتماعی، خانوادگی و ... کسی هم نمیتونه و حق نداره که قضاوتمون کنه. کسی نمیتونه بشینه و دغدغهها و تبعیضهایی که ما ازش حرف میزنیم رو سطح بندی کنه. حق نداره و نمیتونه.
حرف آخر:
در تمام این بیست و هشت سال زندگی، به یاد ندارم که گربهای برای رضای خدا موش گرفته باشه. وسط این همه تحلیلها و تفسیرهای ملالآور و مسخرهای که از زندگی دخترک آبیپوش میخونید، فراموش نکنید که: «هیچ گربهای برای رضای خدا موش نمیگیره.»
.
* پینوشت: «اگر انسانی، انسانی را به خاطر گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خود آن گناه را مرتکب شود.» (امام صادق(ع) - میزان الحکمه)
اگر دوست داشتید، فاتحهای هم برای روح دختر آبیپوش یا همان سحر بخوانید. خدایش رحمت کناد.
حالا که امروز روز عیده و امیدوارم حال همه خوب باشه، بیاید یه کم حرف بزنیم.
چه خبر؟
اوضاع احوال؟
خب بگید:
چه خبر؟
اوضاع احوال؟
دماغتون چاقه؟
دیگه چه خبر؟
+کامنتهای پست پس از بیست و چهار ساعت، به صورت خودکار بسته میشود.
اول اینکه با خواندن این کلمهها کسی آشپز نمیشود. در حقیقت نامبردۀ نگارنده این سطور خودش آشپز که هیچ، نیمپز هم نیست. با این حال به خاطر جبر روزگار گاهی مجبور بودهام دست به تجربههایی بزنم و بر اساس همین تجربهها چیزهایی یادگرفتهام. دیگر اینکه چون اغلب این آموزهها به کمک تجربه به دست آمده، گاهی ممکن است عجیبوغریب به نظر برسند و با عقل سلیم جور درنیایند؛ اما باور کنید بارها امتحان شده و امتحان خود را پس دادهاند. حالا اگر اتفاقی افتاد و مثلاً غذایتان سوخت یا طعم بدی داشت یا یکی از اعضای خانواده را روانۀ بیمارستان کرد، دیگر مقصر من نیستم. حتماً خودتان یکجایی مسیر را اشتباه رفتهاید. خلاصه که بنده هیچ مسئولیتی را برعهده نمیگیرم. بازهم میل خودتان. در آخر اینکه من برای آشپزی از ابتداییترین چیزهای در دسترس استفاده میکنم. شما هم همین کار را بکنید و بیخیال ادا و اطوار و این حرفها. با این توضیحها برویم سراغ اولین آموزش:
«تخممرغ نونی دورو»
اگر دور و برتان آدمهای دورو وجود دارد همین فردا با او قطع ارتباط کنید. دورویی اصلاً خوب نیست و جای آدم دورو هم ته جهنم است. اما بحث «تخم مرغ نونی دورو» متفاوت است. اولین بار که تصمیم گرفتم تخممرغ را اینطوری بپزم یادم نیست. فکر میکنم ابتدایی یا راهنمایی بودم. در همۀ سالهای زندگی در خانه و خوابگاه تخم مرغ نونی یکی از غذاهای موردعلاقهام بوده و بارها آن را پخته و خوردهام. خلاصه که این غذا پیش من جایگاهش کمتر از پیتزا نیست.
مواد لازم:
تخممرغ: یک عدد. (اگر فکر میکنید با یک تخممرغ سیر نمیشوید، از دو-سه تخممرغ استفاده کنید.)
نان: دو تکه برش داده شده به اندازۀ کف تابه.
ادویه: به میزان لازم. (میتوانید از هر ادویهای که دوست دارید استفاده کنید. از نمک گرفته تا پودر هل و دارچین و ...)
روش پخت:
قبل از هرچیز تخممرغ(ها) را داخل ظرفی بشکنید و ادویهها را به آن اضافه کنید. حال مایع تخممرغ را خوب هم بزنید تا با مواد اضافه شده مخلوط شود. در قدم بعد به سراغ تابه بروید. تابه را روی شعلۀ کم قرار دهید و به میزان لازم روغن اضافه کنید. (میزان لازم یعنی در حدی که غذا خوب پخته شود.) اگر تعداد تخم مرغها کم است، بهتر است از تابههای کوچکتر استفاده کنید. اگر هم قصد دارید برای دو سه نفر غذا بپزید که خب دیگر گفتن ندارد. از تابۀ بزرگتری کمک بگیرید.
بعد از اینکه روغن کمی داغ شد، یکی از نانها، که به اندازۀ کف تابه برشش دادهاید، را بردارید و درون تابه بیاندازید. دقت کنید که نان باید به اندازۀ تابه برش خورده باشد و تمامی سطح آن را بپوشاند. حالا به سراغ مخلوط درون ظرف بروید و آن را روی نان پخش کنید. در این مرحله باید حواستان باشد که مایع تخممرغ به تمامی بخشهای نان برسد و البته از کنارههای نان بیرون نزند.
بعد از اینکه مایع را روی نان پخش کردید، به سراغ تکه نان دوم بروید. آن را بردارید و به آرامی روی سطح مایع پخش شده پهن کنید. اگر کمی به آن فشار وارد کنید بهتر است. با این حال دقت کنید که تخممرغها از لای دو تکه نان بیرون نزند. میتوانید روی سطح نانها کمی نمک یا ادویههای دیگر مثل فلفل یا آویشن بریزید.
برای اینکه تخممرغ خودش را سریع بگیرد و زودتر پخته شود، درب تابه را روی آن قرار دهید و شعله گاز را کم کنید. دو یا سه دقیقه که منتظر بمانید کافی است و میتوانید درب تابه را بردارید. حالا باید به سراغ سرخ کردن طرف دیگر نانها بروید. برای برگرداندن تخممرغ و نانها بهتر است از یک کفگیر چوبی یا سیلیکونی کمک بگیرید. (هشدار! استفاده از قاشق یا چنگالهای فلزی به سطح تابه آسیب میزند؛ که بعد ممکن است عواقب جانی و مالی داشته باشد.-توضیح از بندۀ نگارنده.)
پس تخممرغ پخته شده را برگردانید و به سمت دیگر آن زمان دهید تا به خوبی سرخ شود. اگر احساس میکنید از سطح تابه دود بلند میشود یا نانها به خوبی سرخ نمیشود، کمی روغن به تابه اضافه کنید. سطح نان سرخ شده باید طلایی شده و رنگی دلچسب و اشتهاءآور داشته باشد. (رنگی مثل تهدیگ ماکارونی) پس از اینکه هر دو طرف نان به اندازۀ دلخواهتان سرخ شد میتوانید زیر گاز را خاموش کرده و از خوردن غذای خود لذت ببرید. اگر هم دوست داشتید میتوانید با هرچیزی که در یخچال پیدا شد آن را تزیین کنید.
پینوشت: من سادهترین شکل« تخم مرغ نونی دورو» را آموزش دادم. برای تغییر مزۀ این غذا از مواد دیگری هم میتوانید کمک بگیرید. برای مثال میتوانید در مخلوط تخممرغ از قارچ، سوسیس یا سبزیهای کوهی(یا حتی کوکویی) استفاده کنید. همچنین میتوانید قبل از اینکه برش دوم نان را روی مایع پهن کنید، از کمی پنیر پیتزا استفاده کنید؛ که ناجنس مرده را زنده میکند و نان خالی را در حد قرمه سبزی خوشمزه.