دگر گفت کان برکشیده دو سرو
ز دریای با موج برسان غرو
یکی مرغ دارد بریشان کنام
نشیمش به شام آن بود این به بام
ازین چون بپرد شود برگ خشک
بران بر نشیند دهد بوی مشک
ازآن دو همیشه یکی آبدار
یکی پژمریده شده سوگوار
انسان در باستان، برای همه چیز «روح یا جان» قائل بود. مثلا برای دریا و کوه و سنگ و درخت و حیوان و هر چیز دیگری. همین اعتقاد باستانی است که بعدها در اندیشۀ بشر نهادینه شد و بعدها در شعر هم انعکاس یافت. در صنعت شعری زمانی که برای اشیاء جان قائل میشویم آن را تشخیص میگوییم. مثلا حافظ میگوید:
آن همه ناز تنّعم که خزان می فرمود / عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
امّا این اندیشۀ باستانی که برای هر چیزی جان قائل میشدند از کجا نشأت گرفته بود؟ اقوام باستانی هیچ اندیشۀ علمی نسبت به امور طبیعی نداشتند. مثلا نمیدانستند رودها چگونه جاری میشوند یا دریاها چگونه به وجود آمدهاند. انسان چگونه به وجود آمده است. روز و شب چگونه بهوجود میآید. درختان چگونه رشد میکنند و گذر فصلها چگونه اتفاق میافتد و موارد طبیعی دیگر. این ندانستن سبب به وجود آوردن «خدا» برای این نیروها شد. یعنی اقوام باستانی وقتی نیرویی را در جایی میدیدند که توضیحی برای آن نمییافتند، خدایی برای آن در نظر میگرفتند، مثل خدای دریاها، خدای طوفان، خدای آسمان، خدای زمین و.... بعدها به مرور زمان برای این وقایع طبیعی، داستانهایی بهوجود آوردند که البته این داستانها حاصل پیوند وقایع تاریخی، طبیعی، علمی و ماورایی بود.
در داستان زال و رودابه، سام زمانی که پریشانی زال را از سویی و از دیگر سو مخالفت شاه با این وصلت را میبیند، نامهای مینویسد و به دست زال میسپارد و او را به درگاه شاه میفرستد تا شاید دل منوچهر به رحم آید و با خواستۀ زال موافقت کند. منوچهر وقتی زال را میبیند با موبدان و ستارهشناسان خود مشورت میکند و مجلسی ترتیب میدهد تا زال را بیازمایند. هر موبد سؤالی از زال میپرسد و زال پس از کمی درنگ سؤالها را به نیکویی پاسخ میدهد. از جمله همین چند بیت بالا که پرسشی است که یکی از موبدان مطرح میکند: «دو سرو بلند بینی که از دریای پرموج برآمده و مرغی بر آن دو آشیان دارد، بامداد بر یکی نشیند و شامگاه بر دیگری، چون از درخت نخستین بپرد برگ و بر آن درخت خشک شود و چون بر درخت دیگر نشیند، هوا عطرآگین گردد، بدین شکل پیوسته یکی شاداب باشد و دیگری پژمرده و نزار.»
پاسخ زال به آن پرسش چنین است که:
کنون از نیام این سخن برکشیم
دو بن سرو کان مرغ دارد نشیم
ز برج بره تا ترازو جهان
همی تیرگی دارد اندر نهان
چنین تا ز گردش به ماهی شود
پر از تیرگی و سیاهی شود
دو سرو ای دو بازوی چرخ بلند
کزو نیمه شاداب و نیمی نژند
برو مرغ پران چو خورشید دان
جهان را ازو بیم و امید دان
برجهای(بارههای) فلکی دوازدهگانه که در اینجا از آنها سخن به میان آمده، در حقیقت ابزاری بوده که در دوران باستان از آن برای سنجش گذر زمان استفاده میشده است. در آن دوران چنین تصور میشده که خورشید دور زمین درحال گردش است و در این گردش مسیری دایرهای شکل را طی میکند؛ که به آن «دایرة البروج» میگفتهاند. این دایره مسیری فرضی است که هر سی درجه از قوس آن را نمایندۀ یک برج(باره) میدانستهاند. برج بره(حمل) نخستین برج است از این برجهای دوازدهگانه و ترازو(میزان) هفتمین. اولی در آغاز فصل بهار و دیگری در آغاز خزان قرار گرفته است. خورشید از بره تا ترازو نیمۀ اول این مسیر دایرهای شکل را میپیماید و سپس از ترازو تا ماهی که آخرین برج است نیمۀ دوم دایره را. این دو نیمه در پرسشهای موبدان از زال(و در باور پیشینیان) دو سرو دانسته شدهاند و خورشید نیز پرندهای است که از بره تا ترازو روی سرو اول و پس از آن تا به باره ماهی برسد روی سرو دوم آشیان دارد. زال در جواب موبد چنین پاسخ میدهد که: خورشید آنگاه که به بارۀ بره در میآید «اعتدال بهاری» آغاز میشود و از آن پس، روز طولانیتر شده، شب رو به کاهش میگذارد و جهان، تیرگی را پشت سر مینهد. تا زمانی که خورشید به بارۀ ترازو میرسد. در این هنگام «اعتدال پاییزی» آغاز میشود و در نتیجه روزها کوتاه شده و شبها طولانیتر میشوند. تا اینکه خورشید به بارۀ ماهی برسد. و باز این چرخه تکرار میشود. در نیمۀنخست این دایره جهان پر از شادابی و سرسبزی است و در نیمۀ دوم همۀ جهان اندوهگین و افسرده است.
1-شاهنامۀ فردوسی به نثر-دکتر سید محمد دبیرسیاقی
2-نامۀ باستان-میرجلالالدین کزازی