۳۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

به مناسبت دو ساله شدن دو کلمه حرف‌های بی حصاب!

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۴ مهر ۹۵
  • ۳۲ نظر

1- دو سال از اولین روزی که پام رو گذاشتم اینجا میگذره و من توضیحی برای این دو سال ندارم جز اینکه در این دو سال به اندازه ده سال پیرتر شدم!

همین.


2- از اونجایی که زیاد هم حرف های این دو سال حرف حساب نبود اسم این جا رو تغییر دادم به دو کلمه حرف بی حصاب!


3- پرچم کنار وبلاگ طراحی حریری به رنگ آبان هست. اگر دوست دارید استفاده کنید. این کد رو در قسمت قالب=>ویرایش ساختار قالب فعلی، کپی کنید و دکمه سبز رنگ ذخیره را بزنید.

دریافت


4- و اما:

به مناسبت دو سالگی اینجا اگر توصیفی، نقدی، نظری، سخنی، ابهامی یا سوالی دارید مطرح کنید.

و اینکه اگر خوبی، بدی، حرفی، حدیثی دیدید یا شنیدید (و یا ندیدید و نشنیدید ولی بوده!) حلال کنید. تا با خیال راحت سال سوم رو آغاز کنم!



5-یا علی

الفقیر الحقیر

آقاگل ملت

14-7-95

برود بچسبد به پست قبل!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۳ مهر ۹۵
  • ۱۵ نظر

همه این آتیشا از گور اون انسانی بلند میشه که اول بار آتیش رو اختراع کرد. و باعث انقراض انسان اولیه و جهش ژن آدم‌ها شد!

می‌خواهم برگردم!



لاطائلات یک ذهن بیمار!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۳ مهر ۹۵
  • ۹ نظر

خیره شده‌ام به آینه. و به این فکر می‌کنم، "چقدر این روزها شبیه خودم نیستم!" و در لابه لای پیچ و خم‌های پیشانی و مردمک چشمم جوانکی را می‌بینم که از سال‌های دوردست آمده. جوانکی را می‌بینم که باید هر روز صبح، آفتاب از سر کوه بالا نیامده از خواب برخیزد. گاوها را بدوشد. اسب ها را تیمار کند، گوسفندان را به چرا ببرد و عاشق صدای نی باشد. جوانکی را می‌بینم که رعیت پسری است و عاشق دختر خان شده! و می‌داند اگر دم از این عشق بزند دودمانش را به باد داده. جوانکی را می‌بینم که پدرش پیر و زمین گیر شده و تمامی هشت برادرش در سال‌های قحطی از بین رفته‌اند و تنها اوست و پیرمردی که بعد از آن سال‌ها دیگر سر پا نایستاد!

خیره شده‌ام به آینه و به این فکر می‌کنم که چه کسی مرا از زمان گذشته به آینده آورد؟ مگر من همان پسر گوسفند چران نبودم؟ مگر من نبودم که سوار بر قاطری به شهر می‌رفتم تا دست رنج یک ساله‌ را بفروشم و مایحتاج آن زمستان های سرد را بخرم؟ مگر من نبودم که صبح ها با تیمور تک دست به کوه می‌زدم تا علف کوهی جمع کنم و گاه دستبردی به کندوی عسل زنبور های وحشی کوه بزنم؟ 

خدایا! مگر من آذر پسر رضا نعلبند نبودم؟ پس چه شد؟ چه کسی بود که مرا از گذشته به این آینده آورد؟ 

خواهش می‌کنم مرا به دهستانمان بر گردانید. می‌خواهم همان آذر باشم، پسر رضا نعلبند، همانکه هشت پسرش را در سال‌های قحطی از دست داد!

می‌خواهم برگردم... 


خوش تر از نقش توأم نیست در آیینه ی چشم...

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۱ مهر ۹۵
  • ۲۴ نظر



بوی پیراهن خونین کسی می آید...

این خبر را برسانید به کنعانی ها!



فانوس اشک هاتان را روشن کنید، ماه غریبی شهید نینواست!


+کاش این چند وقت رو بیشتر به فکر بگذرونیم....


سر ما همیشه دعواست

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۱ مهر ۹۵
  • ۱۵ نظر

"سر ما همیشه دعواست. سر ما آدم‌های معمولیِ مهربان، که یاد گرفته‌ایم محبت کنیم بی‌منت، رفیق باشیم بی‌توقع و مونس باشیم بی‌دلیل. سرِ ما که احساسمان را فریاد می‌زنیم، دوست داشتنمان را نشان می‌دهیم و بدی‌ها را با اولین لبخند، دور می‌ریزیم. ما که می‌توانیم هزار بار ببخشیم، هزار و یک بار دل ببندیم و در تمام ابد و یک روز بودنمان، جوری بگوییم  "جانم" که انگار صبح روز نخستین است. 

سر ما همیشه دعواست. سر ما و همه آدم‌های مثل ما. چه کسی است که نخواهد دلبری داشته باشد با وفا، رفیقی، دوست داشتنی و گوشی برای همیشه امن و شنوا؟ چه کسی است که یاد ما، لپش را گل نیندازد و خیال ما، خاطرش را آشفته نسازد؟ ما رد خواهیم انداخت به همه روزهای بعد از این شما. به همه ثانیه‌هایی که بی ما سر می‌کنید. به همه خیابان‌ها، شهر‌ها. هر کجا که بروید، ما پیش‌تر از شما آنجاییم. چرا که ما محبتی هستیم که دیگر تجربه‌اش نخواهید کرد. 

سر ما همیشه دعواست. گرچه راز کوچکی وجود دارد. اسمش را چه بگذاریم؟ نمی‌دانم. ولی از شما می‌خواهم برای یک لحظه هم که شده، فامیل‌ها، دوست‌ها، هم کلاسی‌ها یا حتا معشوق‌های گذشته خود را بخاطر بیاورید. ببینید مهربان ترین‌ها، عزیز تر بوده‌اند یا بی رحم ترین‌ها. با وفاها ارزش بیشتری داشته‌اند یا آن‌ها که محل‌تان نمی‌داده اند. صبورها بیشتر به چشم تان آمده‌اند یا پاچه ورمالیده‌ها. ترازو را برای شما به جا می‌گذارم. توی خلوت خودتان، روی هر کدام وزنه ای بگذارید. یادتان باشد که سرِ ما همیشه دعواست. سر نخواستن مان. چرا که ما نمی‌توانیم جور دیگری باشیم!"

به یاد روز اول دانشگاه :)

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۰ مهر ۹۵
  • ۱۹ نظر

میگه فردا روز اولی هست که قراره برم سر کلاس. خیلی ذوق زده است. فکر میکنه خبریه واقعا:دی

کلی سر به سرش گذاشتم. و کلی خندیدیم. 

امیدوارم سال تحصیلی خوبی پیش رو داشته باشه و روزگار بر وفق مرادش بچرخه. بخصوص که ترم یک دانشگاه مهم ترین ترم دانشگاه هست. ترمی که زیاد بر وفق مراد من نبود.



این دو هفته قسمت مالکیت معنوی وبلاگم پر بود از این دو  پستی که پارسال همین موقع ها نوشته بودم من باب دانشجوهای ترم صفری.

 الآن دیدمشون. و حس کردم خالی از لطف نیست اگر لینکش رو بگذارم تا یکبار دیگه بخونیدشون.  

لبتون خندون. 

دلتون شاد.

در باب دانش جوی ترم صفری

افسانه ترم صفری که عاشق شد

(در مورد مصاحبه اگر عمری باقی بود فردا شب می نویسم.)



بزرگداشت مولانا جلال الدین

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۸ مهر ۹۵
  • ۲۴ نظر

در آدمی عشقی و دردی و طلبی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالم، ملک او شود. او نیاساید و آرام نیابد . این خلق به تفصیل در هر پیشه‌ای حرفتی، صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیر ذلک می‌کنند و هیچ آرام نمی‌گیرند، زیرا آنچه مقصود است بدست نیامده است.
 آخر، معشوق را " دلارام " می‌گویند. یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به غیر، چون آرام و قرار گیرد؟ این جمله خوشی‌ها و مقصود‌ها چون نردبانی است. و چون پله‌های نردبان جای اقامت و "باش" نیست، از بهر گذشتن است. خنک او را که زودتر بیدار و واقع گردد تا راه دراز، بر او کوتاه شود، و در این پایه‌های نردبان، عمر خود را ضایع نکند...

 "فیه ما فیه"

"مولانا جلال الدین بلخی"


+پیشنهاد ویژه






دریافت
مدت زمان: 6 دقیقه 45 ثانیه 

اپرای عروسکی مولانا

دعوت به مصاحبه

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۶ مهر ۹۵
  • ۴۶ نظر

برای یک مصاحبه دعوت شدم و هرکسی این چند روز پیشنهادی بهم داده! یکی میگه برو بشین توضیح المسائل رو بخون. یکی میگه برو بشین روانشناسی محیط کار بخون. یکی میگه برو اطلاعات سیاسیت رو قوی کن، از ولایت فقیه تا وزیر دوره خاتمی تا نقدت به جریان اصولگرا و اصلاح طلب. خلاصه که هر کسی پیشنهادی ارائه داده!

ولی این وسط من دلم نمی‌خواد کاری کنم. دلم نمی‌خواد مورد خاصی رو بخونم. یا سعی کنم اطلاعات خاصی رو به زور بچپونم توی مغز خودم! 

مصاحبه کاری، چه با معیارهای سنجش غلط چه با معیار های درست، برای شناخت آدمی هست که من آقاگل هم اکنون هستم و در آینده هم تقریبا خواهم بود. نه آدمی که با چند ساعت مطالعه بخواد خودش رو به زور به مجموعه مورد نظر قالب کنه! 

نتیجه هم نمیتونم بگم برام مهم نیست. ولی من اینم که هستم!


+در این مورد خوشحال می‌شم نظرتون رو بدونم.