تکثیر تأسف برانگیز پدربزرگ...

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۹ فروردين ۹۵
  • ۹ نظر

چه بد شد که واژه ها که رسایی کافیی هم ندارند اینطور برای ما تعیین تکلیف می کنند و سرنوشت می سازند!

خط می دهند، میکوبند و هموار میکنند.

 واژه ها چون یک بیماری مزمن، زندگی انسان را ظالمانه مورد تهاجم قرار داده اند!

 یادش بخیر آن روزگارانی که زبان به راستی وسیله ارتباط بود. اینک زبان وسیله تظاهر به ارتباط است نه چیزی بیشتر...

ای کاش در سکوت حل مشکل می کردیم، همانگونه که در سکوت اشک میریزیم...

" تکثیر تأسف برانگیز پدربزرگ "

" نادر ابراهیمی "



فایل خلاصه ای از جملات منتخب کتاب:

دریافت


به یاد کاپیتان محبوب، سیروس قایقران عزیز

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۸ فروردين ۹۵
  • ۷ نظر

غیر ممکن است شما فوتبالی باشید و سیروس قایقران را نشناسید.

قایقران از بزرگان فوتبال ایران بود، اولین شهرستانی که بازوبند کاپیتانی تیم ملی را با افتخار به بازو بست. و با آن بازوبند و گل های زیبایش ایران را در پکن چین صاحب اولین قهرمانی بازی های آسیایی کرد. بزرگمردی که بر خلاف همه بزرگان هرگز نه در استقلال و نه در پرسپولیس توپ نزد و سال های سال کاپیتان تیم قایقرانان و قوهای سپید انزلی بود. مردی که نه تنها خوب فوتبال بازی می کرد و خوب شوت میزد، بلکه مهم ترین خصلتش این بود که خوب مرام پهلوانی را آموخته بود. و همین مرامش بود که او را در یادها ماندگار کرد.

 

اما سال 77 بهار خوبی برای فوتبال نداشت، خبر کوتاه بود و دردناک...

"سیروس قایقران در روز 18فروردین در یک تصادف رانندگی جان به جان آفرین تسلیم کرد"

روحش شاد و یادش گرامی....


 

 

کلیپ، گل زیبای استاد سیروس قایقران عزیز به پرسپولیس با پیراهن ملوان(قوهای سپید انزلی)

 

بی عنوانی که ثابت می ماند!

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۸ فروردين ۹۵
  • ۸ نظر

پدربزرگ میگفت: ببینید چه روزگاری شده!

پیش از اینها انسان کار می کرد به خاطر آنکه بتواند زندگی کند، حال انسان خود را زنده نگه می دارد فقط برای آنکه بتواند کار کند.

پیش از اینها هدف ما از نه ماه کار کردن ملایم و عاقلانه، سه ماه زندگی در ییلاق بود.

حال هدف شما از اینکه گاهی به پزشک سر می زنید و معاینه کامل می کنید این است که بتوانید باز هم صبح تا شب سخت و جنون آمیز کار کنید، حتی جمعه ها!

"تکثیر تأسف برانگیز پدربزرگ"

"نادرابراهیمی"

چینی و مانچینیِ چینی

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۷ فروردين ۹۵
  • ۱۵ نظر
دوست و برادر چینی عزیز(شاید هم خواهر گرامی) سلام، امیدوارم حالت خوب، صادراتت برقرار، کشتی هایت به دریا روان و اوضاع بر وفق مرادت باشد.
رفیق چشم بادامی ارجمند از اینکه به این بنده نگارنده لطف بسیار داشته و روزی نیست که بیش از صد مطلب را از وب اینجانب نخوانید و همزمان کاپی نفرمایید، کمال تشکر را دارم! (چه بسا اگر شما نبودید آمار بازدید این وبلاگ تا به حال به صفر رسیده بود!)
قرض از مزاحمت آنکه اگر تجارت مطالب وبلاگ این بنده حقیر در چین طرفدار زیادی دارد خب بفرمایید تا خود آرشیو کامل مطالب را برایتان ایمیل کنم! تا مزاحم اوقات چینیتان نشویم!
اصلا ببیایید یک بیزیننس راه بیاندازیم، مطلب از این بنده صادراتش با شما پولش هم نصف نصف! (فقط امیدوارم قصد نداشته باشید مطالب را به قول ما ایرانی ها بز خر کنید و بعد از بسته بندی آن را به خودمان با قیمت50برابر بفروشید!)
امضا:
دوست و ارادتمند شما، آقاگل ملت


آدرس گیرنده: چین _ شهر ساحلی فوجو _ اولین چشم بادامی که به صادرات مطالب این بنده نگارنده علاقه داشت!
ادرس فرستنده: ایران _ آقاگل ملت

جوونی کجایی که همون موقع هم هیچ...

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۵ فروردين ۹۵
  • ۱۱ نظر

پدر بزرگ هر وقت میخواست کاری رو انجام بده که نیاز به توان بدنی بالا داشت میگفت "جوونی کجایی که یادت بخیر!" و شروع می کرد از خاطراتش که با پدرش(که بشه جد این بنده نگارنده!) با خر میرفتند روستاهای اطراف نجاری! و چوب بری! و با همون خر سه روزه از شهرمون میرفتند تا اصفهان و بر می گشتند!

این دیالوگ سال های سال بعنوان یک میراث ماندگار بین نسل های مختلف جابجا شده تا حال که رسیده است به دست پدر گرامی.

امروز که داشتیم باغچه پشت خانه مان را بیل می زدیم و آماده اش می کردیم برای کشت بهارانه! پدر که بیل به دست ایستاده بود و خیره به بنده و برادران گرام فرمود "جوونی کجایی که یادت بخیر!"

پدر همیشه میگه ما نسل سوخته ایم!

 به سختی به فکر فرو رفتم که این بنده نگارنده بعنوان یک نسل پدرسوخته! در آینده وقتی کاکل زری جانمان بیلچه به دست گرفت تا کمک من پدر کنه باید چی بگم؟

فکر کنم باید بگم "جوونی کجایی که همون موقع هم هیچ بستنی قیفی نبودیم!"


س.ن: فضای سبز شهرداری رو باید خودمون بیل بزنیم، درخت بکاریم، گل کاری کنیم و آبیاری هم ایضا!


الهامات صبحگاهی

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۵ فروردين ۹۵
  • ۱ نظر

نمازت را هم، هر روز، باشعوری نو بخوان؛ با ارتباطی نو، با برداشتی نو، به آنچه می‌کنی بیندیش: عبادت چرا؟ سخن گفتن با آن نیروی لایزال، چرا؟ عادت، فرسودگی‌ست. ماندگی آب راکد. مرداب تغییر بده! بیندیش و جابه‌جا کن! 

"یک عاشقانه آرام - نادر ابراهیمی"



نمازت را با صدای بلند بخوان پدر. آنقدر بلند که مجاز است و مقبول - با خلوص اما بلند و خوش آهنگ و دلنشین تا همسایگان صدایت را بشنوند. اعتقاد جهان را آباد خواهد کرد و صدای رسای مرد معتقد، صدای اعتقاد است نه عربده ریا و اگر حق بود که جملگی عبادات در خلوت و خاموشی انجام گیرد و به زمزمه یا در دل، اذان را بر بلندای مناره ها نمی گفتند-با صوت دلنشین پر طنین- و اعتبار نماز جمعه جماعت را مولای متقیان صد بار بیش از نماز در خلوت نمی دانست ...  


"مردی در تبعید ابدی- نادر ابراهیمی"


س.ن: از مجموعه  الهامات صبحگاهی!!!


بشنوید موسیقی بیکلام باران عشق را ازناصر چشم آذر عزیز :

آی آدم ها که به ساحل نشسته شاد و خندانید...

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۴ فروردين ۹۵
  • ۸ نظر
دوم آوریل روز جهانی اوتیسم....

و چقدر دردآور است ندانستن و چقدر دردآورتر است آنکه "به ساحل نشسته شاد و خندانیم...

اختلالی که در یک جمله به قول هولدن عزیز :
" شدیدا معتقدم کودکان مبتلا به اوتیسم متوسط و شدید، بسیار بیشتر از محمدرضا شجریان، عباس کیارستمی، مسابقه لباهنگ، برنامه دور همی و ماهی های قرمز نیازمند توجه، پشیتبانی و کمپین های حمایتی هستن..."



باشد کز خزانه غیبشان دوا کنند...



خداحافظ اگر که یخ زدیم!

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۴ فروردين ۹۵
  • ۸ نظر
با سلام!
برادر ارجمند، جناب آقای چیت چیان گرامی، ای به قربان آن فامیلی خوش دستتان بروم.چندی پیش در پایین قبض ششصد هزار تومانی گاز این جانب امر فرموده بودید تا هنگام مسافرت در عید شیر اصلی گاز را ببندیم! و چنانچه از میزان ارادت این جانب مطلعید سمعا و طاعتا! اوامر همایونیتان را مو به مو اجرا کردیم!
اما مهندس جان بدانید و آگاه باشید این رسم روزگار نیست!
امشب که از راه رسیدیم و وارد خانه شدیم! با یک کوه یخی در گوشه هال مواجه شدیم! و فهمیدیم بنده خدا بخاری گاز سوز قدیمی مان از شدت سرمازدگی در این چند روزه یخ زده است! و چون قصد نمودیم با چند پتو و لحاف این بخت برگشته را گرم کنیم! تا بلکه جبران الطاف زمستانی اش باشد دیدیم ناله و فریاد آب گرم خانه نیز بلند شده و لوله اش ترکیده! و قندیلی بسته است به این بزرگی!
توضیح آنکه مهندس جان، قربان آن ابروهای قیطانی ات! خب نمی شد یک رونوشت از همین فرامین خود را به آقای اصغری مجری اخبار هواشناسی تقدیم می کردید؟ تا بلکه حواسشان به خانه و کاشانه ما می بود و هوای شهر ما را در این چند روز قدری گرم تر اعلام می نمود؟
برادر مهربانم بدان و آگاه باش آب بینی بنده نگارنده ای که این متون را می نگارد به شدت قندیل بسته! و دستانش دگر حسی ندارد!
بگذریم، کاری است که شده! با این حال از حضور انورتان خواهشمندم با برادر ارجمندتان وزیر محترم بهداشت آقای هاشمی رایزنی کنید تا بلکه دلشان به رحم آمده، راضی شده و در این چند روز ویروس جدیدی به منطقه ما نفرستند!
ایامکم سعیدا
الطافکم مزیدا

"دوستدارتان آقاگل ملت ایران"