دکمه حذف

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۹ اسفند ۹۴
  • ۹ نظر

گاه با خودم فکر می کنم ای کاش همه مراحل زندگی مثل بیان بود!
یک دکمه ای داشت به نام حذف! که بر روی آن کلیک کنید و بعد بهتان پیغام دهد 72ساعت وقت دارید تا پشیمان شوید! و بعد از آن تمام!
فلمثل دکمه حذف تحصیلات تکمیلی را می زدم و ظرف 72 ساعت آینده، تمام!
تمام.

هشتک نامانا!

تمثیلی از جناب مولانا

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۸ اسفند ۹۴
  • ۱۵ نظر

 مردی بود طالب گنج که دائماً از خدا گنج همی خواست. و چنین می‌گفت: "خدایا این همه آدم در این دنیا آمده‌ و گنجها زیر خاک پنهان کرده‌اند، این همه گنج در زیر زمین مانده و صاحبانش رفته‌اند، تو یک گنج به من بنمایان." مدتها کار این مرد همین بود و شبها تا صبح زاری می‌کرد. تا اینکه یک شب خواب دید! هاتفی در عالم خواب به او گفت: از خدا چه می‌خواهی؟ گفت: من از خدا گنجی می‌خواهم. هاتف گفت: من از طرف خدا مأمورم گنج را به تو نشان دهم. من نشانی هایی به تو می‌دهم، سر فلان تپه رو و تیر و کمانی با خودت بردار، روی فلان نقطه بایست و تیر را به کمان می‌کن. این تیر هرجا افتاد، گنج همان جاست!

بیدار شد، دید عجب خواب روشنی است. پیش خود گفت: اگر نشانیها درست بود، حتماً می‌توانم گنج را پیدا کنم. وقتی رفت متوجه شد همه نشانه‌ها درست است. روی آن نقطه ایستاد. فقط باید تیر را پرتاب کند،ولی یادش آمد که هاتف به او نگفت تیر را به کدام طرف پرتاب کن. گفت: اول به یک طرف پرتاب می‌کنم، ان شاء اللَّه که همان طرف است. تیر را برداشت به کمان کرد و به قوّت کشید و آن را رو به قبله پرتاب کرد. تیر در جایی افتاد. بیل و کلنگ برداشت و آنجا را کند، ولی به گنج نرسید. گفت: حتماً جهت را اشتباه کرده‌ام. تیر را به طرفدیگری پرتاب کرد، ولی باز به نتیجه نرسید. به هر طرف که پرتاب کرد، گنجی پیدا نکرد. مدتی کارش این بود و این زمین را سوراخ سوراخ کرد ولی به چیزی دست نیافت! و چون ناراحت شد. باز به گوشه مسجد آمد و شروع به گله کرد و مدتها زاری نمود تا باز آن هاتف به خوابش آمد. گفت: حرف تو غلط از کار درآمد. هاتف پاسخ داد: مگر تو چه کردی؟ گفت: به همان جا رفتم، نشانیها درست بود و من نقطه مورد نظر را پیدا کردم. تیر را به کمان کردم و اول به طرف قبله به قوّت کشیدم. هاتف گفت: من کی چنین چیزی به تو گفتم؟ تو از دستور من تخلف کردی. من گفتم تیر را به کمان بگذار، هرجا افتاد همان جا گنج است؛ نگفتم به قوّت بکش. گفت: راست می‌گویی. فردا تیر را به کمان گذاشت و رها کرد، پیش پای خودش افتاد!

 زیر پایش را کند و دید گنج همان جاست.

آنچه حق است اقرب از حبل الورید

تو فکندی تیر فکرت را بعید

ای کمان و تیرها برساخته

گنج نزدیک و تو دور انداخته 

"مثنوی دفتر ششم"


س.ن:

آن کس که ترا شناخت جان را چه کند

فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانه‌ی تو هر دو جهان را چه کند؟

#دیوان_شمس


این پست را حتما بخوانید.

 بدانید و آگاه باشی بازنشر کار خوب سهیم بودن در آن است. پس خوب بخوانید و بعد بازنشر دهید.

سپاس

دنیای رنگارنگ مجازی به رنگ آقاگل

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۷ اسفند ۹۴
  • ۲۵ نظر

تا مدت ها گمان می کردم دنیای اطرافم یک دنیای ماشینی سیاه سفید است، دنیایی که چارلی چاپلین در عصر جدید به تصویرش می کشد. دنیایی با آدم های صامت و دستگاه های پر سر و صدا! 

باری، از شما چه پنهان بعدها فهمیم مشکل از خودم بود، مشکل از گوش هایی بود که درونشان پنبه گذاشته بودم و چشم هایی که عینکی سیاه ضمیمه نگاهشان شده بود.

بعد از آن یک به یک آدم های رنگی دنیای بیرون را کشف کردم، و دیدم دنیا چقدر جای خوبی است با بودن های گاه و بیگاهشان. آدم هایی که هرکدامشان رنگی خاص داشتند و جایی خاص. کم کم دنیای بیرونی آقاگل پر شد از آدم هایی که دیگر ماشینی نبودند دیگر سیاه سفید نبودند. رنگی بودند. یک طیف رنگی کامل! طیفی که وقتی همه شان کنار هم قرار می گرفند سیاهی خود رخت بر میبست و جز نور و روشنایی نبود.

و اما دنیای مجازی، 

دنیایی تنها با یک فرق عمده با دنیای واقعی.

آدم هایش

آدم های مجازی!

 آدم هایی که تنها از پشت صدها پست وبلاگ هایتان میشناسمتان.

 اینگونه هر کدامتان برای من هزار نفرید در دنیای بیرون. و در چهره هر کسی که خیره می شوم جزئی از این دنیای وبلاگی را در او می بینم، فلمثل در پارک که قدم میزنم مترسک جانمان را میبینم که با She نشسته اند و حرف می زنند. و آنطرف ترش دخترکی را می بینم که دارد به کودکی که در حین بازی پایش کمی خراش برداشته کمک می کند. و گمان میکنم شاید او همان بیست و دو فوریه باشد.

مرد جوانی را می بینم که دارد شعاع انحنای تیر چراغ برقی  را بررسی می کند تا ببیند احتمال سقوط لانه گنجشکی که آن بالا هست چقدر می تواند باشد! و در جا به یاد آلبرت خودمان می افتم. دو خانم را می بینم که در انتظار تاکسی ایستاده اند و باهم گفتگو می کنند و به این می اندیشم که شاید این دو خانومی و khanomi دنیای وبلاگی باشند.

و مردی را می بینم که کیف قهوه ای به دست دارد با کفش هایی که به تازگی واکس خورده اند. به ظاهرش میخورد دکتر سین خودمان باشد.

خانمی را در کسوت یک خبرنگار در گوشه پیاده رو می بینم و درجا شک میکنم، نکند او سوژه نگار باشد؟ هم او که حتی وقتی کسی نبود او بود و الحق وجود این وبلاگ را مدیون او هستم.

و تک تک آدم ها را خوب که نگاه کنی شاید بتوانند یکی از همین آدم ها و دوستان مجازی ات باشند. دوستانی که اگرچه تعدادشان زیاد نیست ولی هر کدامشان دنیایی اند برای خودشان.

یا بهتر است بگویم هر کدامتان دنیایی هستید از مهر و محبت و عشق و زیبایی.

 و هر کدامتان طیف رنگی هستید از این دنیای رنگارنگ...

دنیای رنگارنگ مجازی.

از کلمات فاکتور میگیرم، انتهای کلام و با زبانی ساده: "دوستتان دارم." و امیدوارم هرگز هرگز لبخند از لبانتان محو نشود.

دنیا خیلی جای خوبی است! به خاطر داشتن دوستانی "بهتر از برگ درخت"


"الفقیرالحقیر

آقاگل کبیر"

مصادف با هفده اسفند سال هزار و سی صد و نود و چهار.

جوانی در آستانه بیست و پنج سالگی...


تو از زمان تولد درون من بودی!

وگرنه عشق که اینقدر اتفاقی نیست . . .


س.ن: اینکه فقط شش تا از اسامی ویلاگهایی که هر روز میخونمشون رو در متن آوردم به این معنا نیست که بقیه رو دوست ندارم. به شخصه همه 90وبلاگی که دنبال می کنم را عاشقم. از آقا معلم "مهرجان" مان بگیرید تا، پسرخاله عزیزمان که به تازگی به دنیای وب نویسی وارد شده اند، تا نابغه وبلاگیمان و آسمان آبی وبلاگش که باید اعتراف کنم به نوع فکر کردن طنز آمیزش در مورد مسائل زندگی حسودیم می شود. تا وبی که روز به روز بزرگتر شدن نویسنده اش را با پست هایش حس میکنم، تا روزنوشت های جناب سر به هوا که البته حواسم هست که هر دو روز دارد می نویسد! تا اسپریچو با عکس ساده پروفایل بیانش که هر بار که تصویرش را می بینم ناگاه لبخند می زنم، و تا طلبه او منفی و نقدهای به روز و منصفانه اش و تا همه 90 وبلاگی را که دنبال میکنم و باور کنید دلم نمیخواهد خدایی ناکرده مویی از سرتان کم شود. همه تان را دوست دارم :)


س.ن: هدر مجدد تعویض شد، خیلی خوشگل و دلچسبه ^__^

هدیه ای بود از دوستی در همین دنیای وبلاگستان.

تشکر دوست جانم.

ان شالله پوستر عروسیت رو طراحی کنی و بفرستی برامون:دی


هفت مجرد در پرایدی بگنجند و دو پادشه در اقلیمی نه!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۶ اسفند ۹۴
  • ۱۴ نظر
+ خلاقیت از نوع دکتر سین گونه! و آوردن متن به جای عنوان وقتی که عنوانی وجود ندارد!






لوکیشن تاکسی
هشتک تفریح هفت نفره
هشتک پراید
هشتک له شدیم

من چه سبزم امروز

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۵ اسفند ۹۴
  • ۹ نظر


من چه سبزم امروز


و چه اندازه تنم هوشیار است...


"سهراب جان سپهری"


"روز درختکاری" 



س.ن: در مورد هدر وبلاگ (درست میگم دیگه بهش میگن هدر؟!) هم دیروز یهویی تصمیم گرفتم اون "چه دانم های بسیار است و لیکن من نمی دانم" جناب مولانا رو با "برکش ای مرغ سحر نغمه داودی باز" جناب حافظ عوض کنم! و از اونجایی که نه گرافیست ام و نه نرم افزارهای طراحی گرافیکی تو دست و بالم بود با پاورپوینت و پینت شد این بالایی! جا داره بگم خوشا شما که فتوشاپ بلدید :))


هرجای این تصویر کلیک کنید جایزه داره! به همین سوی چراغ دوم لبتابم قسم:دی

پیشنهاد فرهنگی آهنگی جمعه

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۴ اسفند ۹۴
  • ۱۵ نظر

 

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک می رسد اینک بهار...

"فریدون جان مشیری"

"صدای استاد محمد رضا شجریان"

"آهنگ استاد یوسف زمانی"

 

 
 

 

س.ن: به شدت بوی بهار رو حس کردم امروز :)

البته بهار برای من هر سال از 17 اسفند شروع می شه و برای تقویم ها از یک فروردین:دی

روزی که در و دیوار همه جا به رنگ آقاگل در میاد^___^

 

جهت پیوستن به کانال آقاگل همه باهم بر روی تصویر زیر کلیک کنیمwink

 

مبارکت باشه دادا دی کاپریو :)

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۳ اسفند ۹۴
  • ۱۴ نظر

بازگشته یا برخاسته از گور فیلمی به کارگردانی الخاندرو گونسالس اینیاریتو است، فیلمی که همین چند روز پیش در 12بخش مختلف نامزد اسکار بود. و البته که بی نصیب هم نمانده و دی کاپریوی عزیز بالاخره به خاطر بازی در این فیلم و دست و پنجه نرم کردن با یک خرس گریزلی توانست دل هیئت داوران را به رحم آورده و جایزه اسکار بگیرد!

 و همچنین اسکار بهترین کارگردانی نیز به اینیاریتو داده شد!

این بنده نگارنده چیزی از سینما و فیلم سازی نمی دانم ولی چیزی که میدانم این است که وقتی فیلمی در 12بخش نامزد اسکار شده و در چند بخش نیز موفق بوده ولی بهترین فیلم اسکار نبوده! حتما یک جای کارش می لنگد!

درست مثل جایزه سیمرغ خودمان! (البته که اسکار به بزرگی و معروفیت سیمرغ نیست!)

باری، از دید این بنده بیننده بازگشته فیلم زیبایی بود، کارگردانی خوبی داشت و دی کاپریو عزیز در نقشش فوق العاده بود. آنقدر که در کل فیلم چسبیده بودیم به بخاری و باز سردمان بود!

 ولی یک جای کار لنگ میخورد، اینکه فیلم هیچ حسی را به مخاطبش انتقال نمی داد! و فقط سردم شد!

 از گفتن جزئیات پرهیز میکنم تا خودتان فیلم را ببینید و شیرینی دیدنش را حس کنید.

فقط پیشنهاد میکنم قطعا یک فلاسک چایی به همراه داشته باشید!

:)


دیالوگ:

+باد نمیتونه درختی با ریشه های قوی رو شکست بده...



حتی یک قهرمان تو نسل من نیست...

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۲ اسفند ۹۴
  • ۱۶ نظر

 

 

 

 

کسی از ما جهان آرا نمیشه حتی یه قهرمان تو نسل من نیست

هوا انقد آلودست که انگار

نیازی به شیمیایی شدن نیست

ما صبر کردیم واسه فردایی بهتر ما صبر کردیم ولی فردا نمیشه

جهان ما قد خرمشهر هم نیست

کسی اینجا جهان آرا نمیشه

نمی گیره کسی دستای ما رو داریم با چشمه بسته راه میریم

یه عمره که پلکامونو حتی

نمیدونیم باید از کی بگیریم

زیره پامونو خالی کردن اما هنوز اینجا پر از میدون مینه

ببین ویرونه ای که از تو داریم

هنوز زیباترین جای زمینه

فقط یه زخم کهنه باقی.مونده برایه نسلی که ترکش نخورده

برایه نسل من که قهرمانش

زیر رگباری از خاطر مرده

همه رویای ما رو باد برده نشستیم روی مرز بی خیالی

برای ما که سنگری نداریم

فقط مونده همین تفنگ خالی

کسی از ما جهان آرا نمیشه همه روزای ما با قصه سر شد

یه روزی توی تاریخ مینویسن

یه جا این نسل مفقود الثر شد...

 
 

س.ن: همیشه پای یک دوست در میان است! امیدآقای عزییزمون که معرف حضور هستند، هم دانشگاهی اسبق.

این آهنگ به دلایلی بنده رو یاد ایشان میاندازه.smiley

امشب بر حسب اتفاق این آهنگ پیداش شد! به دنبال یک آهنگ دیگه برای دوست دیگری بودم که قلاب دلم به این آهنگ گیر کرد!

بیش از 20باز از سر شب شنیدمش!laugh