ثبت در هزار و دویست و پانزدهمین مطلب وبلاگی

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۹ تیر ۹۷
  • ۱۷ نظر

امروز صبح ساعت پنج و چهل و پنج دقیقه، درست لحظه‌ای که از خواب بیدار شدم، دلم برای تک تک آدم‌های گذشتۀ زندگیم تنگ شد.

‌Under Repair

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۹ خرداد ۹۷
چند روزی، یا شاید چند هفته‌ای نخواهم بود. نه به این دلیل که جای خاصی باشم یا دسترسی به اینترنت نداشته باشم. نه. تنها به این دلیل که دوست ندارم بنویسم. اصلاً بهتر است بگویم چند روزی یا چند هفته‌ای نخواهم نوشت. البته که وبلاگ‌هایتان را خواهم خواند و گهگاه کامنت هم خواهم گذاشت. 
در این مدت اگر کاری داشتید در تلگرام یا اینستاگرام هستم.

امواج مکزیکی

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۸ خرداد ۹۷
  • ۳۰ نظر

بال زدن یک پروانه در برزیل، می‌تواند باعث وقوع توفان در شبه جزیره هند شود. درست مثل فریادهای هروینگ لوزانو در مسکو که هزاران کیلومتر آن‌طرف‌تر گسل‌های مکزیک را به لرزه واداشت.(+)


شرح تصویر:خوشحالی هروینگ لوزانو و برد مکزیک برابر آلمان

تنهاترین نهنگ دنیا

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۷ خرداد ۹۷
  • ۳۷ نظر

وال‌ها موجودات اجتماعی‌ای هستند. ولی در آبیِ اقیانوس‌ها یک نهنگ هست که همیشه محکوم بوده به فهمیده نشدن؛ و محکوم بوده به تنها بودن.(+)

شرح تصویر: لیونل مسی؛ توقف آرژانتین در شب سربلندی ایسلندی‌ها(روی دیگر سکّه) پس از 13 شوت بی‌سرانجام کاپیتان.

أنتِ جمیلة کهدف فی الدقیقة التسعین

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۶ خرداد ۹۷
  • ۱۶ نظر

أنتِ جمیلة کهدف فی الدقیقة التسعین...

«تو زیبایی، درست مثل گل دقیقۀ نود»

+جداریات (کانال احسان‌نامه)

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه آخر

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۴ خرداد ۹۷
  • ۲۳ نظر

الهی! در سر گریستنی دارم دراز، ندانم که از حسرت گریم یا از ناز، گریستن یتیم از حسرت است و گریستن شمع بهره‌ی ناز، از ناز گریستن چون بود؟ این قصه ای است دراز.

الهی! آمدم با دو دست تهی، بسوختم بر امید روز بهی، چه بود اگر از فضل خود بر این خسته‌دل مرهم نهی؟

خدا! به حق دل عاشقان سرگردان

مرا به آنچه که بودم دوباره برگردان

به  کدخدایی ِ آبادی ِ به دور از عشق

نه این رعیّت ِخانه خراب و سرگردان...

س.ن: الهی، مهمانی‌ات چه زود تمام شد...

ببخش که مهمان خوبی نبودم.

چشم‌ها، جام‌جهانی و دیگر هیچ...

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۲ خرداد ۹۷
  • ۲۶ نظر

استادی داشتیم که می‌گفت زندگی درست شبیه یک رینگ بوکس است. می‌گفت وقتی با مشکلات زندگی روبرو شدی، اگر اولین مشت را تو بزنی احتمال برنده شدنت خیلی بالاست. اما اگر این تو بودی که اولین مشت را خوردی، نباید تسلیم شوی. می‌گفت باید قوی‌تر از قبل بلند شوی، روی پاهای‌ات بایستی، زندگی‌ات را دست بگیری و تا پیروز نشدی به مبارزه ادامه دهی.

 با همۀ این توصیف‌ها من زندگی را بیشتر شبیه یک زمین فوتبال می‌بینم. یک مستطیل سبز، یک بازی بزرگ، با تماشاچیان و ده بازیکن دیگر؛ خوب بودن یا نبودن هرکدام از این ده بازیکن می‌تواند نتیجه بازی را تغییر دهد. و این دست شماست که تصمیم بگیرید کجای زمین بازی کنید. می‌توانید یک مهاجم نوک قدرتمند باشید. یا یک وینگر سرعتی. یا یک هافبک طراح، که نقش مهمی در حملۀ تیم داشته باشد. یا حتی یک دفاع وسط مستحکم. ما آدم‌های معمولی اما، همیشه دروازه‌بان بوده‌ایم. 

اگر در تمام عمرتان تنها ده دقیقه فوتبال دیده باشید می‌دانید که وسط آن مستطیل سبزرنگ، هیچکس تنهاتر و مظلوم‌تر از دروازه‌بان‌ها نیست. دروازه‌بان که باشی تقریباً باید دور قهرمان بودن را خط بکشی. دروازه‌بان که باشی تفاوتی نمی‌کند چقدر در طول نود دقیقه خوب بودی. مهم نیست، چون تو قهرمان زمین نخواهی بود. بهترین بازیکن زمین کسی است که دریبل می‌زند، پاس گل می‌دهد و گل می‌زند. اما، اما تو کافی است تنها یک اشتباه داشته باشی تا از یک بازیکن عادی تبدیل شوی به منفورترین بازیکن زمین. تا همۀ کاسه‌کوزه‌های باخت سر تو شکسته شود. درست مثل زندگی. بله؛ درست مثل زندگی..

گفته بودم که نزدیک‌ترین واژه به زندگی فوتبال است. و به‌مانند فوتبال که گاهی اوقات بهترین‌ ستاره‌هایش را به بازی می‌گیرد و به قدری درمانده می‌کند که حتی در صدوبیست دقیقه هم نمی‌توانند کاری را پیش ببرند، زندگی هم یک وقت‌هایی همه را به بازی می‌گیرد. درمانده می‌کند. له می‌کند. صدوبیست دقیقه تلاش نافرجام، صدوبیست دقیقه جنگ، جنگ، جنگ. و بعد می‌دانید چه می‌شود؟ انتها این صدوبیست دقیقه این‌بار نوبت ما معمولی‌هاست، ما دروازه‌بان‌ها. نوبت ضربات پنالتی، دوئل‌های دونفره، ده دقیقه برای رسیدن از فرش به عرش، برای تبدیل شدن به یک قهرمان. برای طی کردن ره صدساله. درست مثل وقتی که شانس در خانه‌ات را می‌زند.

پس بلند می‌شوی. زندگی‌ات را به دست می‌گیری. هفت‌تیرت را می‌بندی. جای پایت را محکم می‌کنی و به سمت چهارچوب زندگی قدم برمی‌داری. دوئل‌های نهایی. چشم می‌دوزی به چشم سختی‌ها، بی‌هیچ واسطه‌ای خیره می‌شوی به نگاه‌ بازیکنان حریف. و بعد، یک انتخاب یک حرکت یک شلیک و این‌بار شاید تو قهرمان قصّه باشی. قهرمانی که حق دارد سرش را بالا بگیرد. با مشت به سینه بکوبد، دورتادور ورزشگاه را بدود، قهرمانانه نفس بکشد و از خوشحالی اشک بریزد.

جام‌جهانی که باشد، دروازه‌بان که باشی، سخت است بهترین بودن. سخت است چشم‌ در چشم سختی‌ها دوختن. سخت است مهاجمان حریف را به نبرد فراخواندن. سخت است قهرمان شدن، قهرمان بودن و قهرمان ماندن. سخت است ولی غیر ممکن نه!


+به دعوت سجل و با دعوت از دکتر سین و هر دوست دیگری که میل به شرکت داشت.

++تصویر: اسون اولریش، دروازه‌بان بایرن، پس از باخت به رئال با اشتباه مرگ‌بار. تنهاتر از همیشه...

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه بیست و هفتم

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۲ خرداد ۹۷
  • ۵ نظر

خواهند اگر ببخشند از مجرمی گناهی

اول وِ را نوازند با سوز و اشک و آهی


دریای عفو جوشد از اشگ دردمندی

اوراق جرم سوزد از آه صبحگاهی


اینجا گناه بخشند کوهی به کاه بخشند

بیچاره من که با خود ناورده پّر کاهی


ای وای اگر برای افشای هر گناهم

گردند روز محشر هر عضو من گواهی


هر چند روسیاهم با آن همه گناهم

مشتاق یک نگاهم مولای من نگاهی


یارب چگونه سوزد آن کو در آستانت

رخسار خویش سوده بر خاک گاه گاهی


بار گناه سنگین ره منتهی به بن بست

در پیش رو ندارم جز باب توبه راهی


از من گنه بود زشت از توست عفو، زیبا

ای عفو از تو زیبا العفو یا الهی


تن خسته پا شکسته درها تمام بسته

جز باب رحمت تو نبود مرا پناهی


عمری گناه کردم دل را سیاه کردم

من اشتباه کردم یارب چه اشتباهی


آلودگی دل را با اشگ توبه شویم

تا در دلم نماند آثاری از گناهی



دریافت