غول چراغ جادو

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۵ خرداد ۹۷
  • ۱۹ نظر

گفت: اگر قرار بود یه آرزو داشته باشی که برآورده بشه چی بود؟

گفتم: کاش منتظر جام‌جهانی 1978 بودیم؛ نه 2018!


همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه بیستم

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۵ خرداد ۹۷
  • ۱ نظر

الهی! من کیم که به درگاه تو زارم و یا قصّۀ درد خود به تو بردارم و در عشق تو من کیم که در منزل من از وصل رُخت گُلی دمد بر گِل من.

الهی! وقت را به درد می‌نازیم و زیادتی می‌سازیم و به امید آنکه چون در این درد بگذارم، درد و راحت هردو براندازم.

الهی! هرچند که ما گنهکاریم، تو غفاری و هرچند ما زشتکاریم ، تو ستّاری.

الهی!کدام زبان به ستایش تو رسد، و کدام خرد صفت تو برتابد و کدام شکر با نیکوکری تو برابر آید و کدام بنده به گزار عبادت تو رسد

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه نوزدهم

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۴ خرداد ۹۷
  • ۹ نظر

من بندگی نکردم، تا بنده‌ام بخوانی

تو کی بدین کرامت، از خود مرا برانی

بار گنه به دوشم، لاتقنطوا به گوشم
عفوت نمی‌گذارد، در دوزخم کشانی

این نامۀ سیاهم، این اشک صبحگاهم
من حال خویش گفتم، تو کار خویش دانی

تو برتری که سوزی، در آتش جحیمم
من کمترم که گویم، از آتشم رهانی

مولای من ، من از تو، غیر از تو را نخواهم
تو نیز رحمتی کن، کز من مرا ستانی

پا در دو سوی گورم، دردا که از تو دورم
شاید تو از کرامت، خود را به من رسانی

عفو از کرامت توست، قهر از عدالت توست
هم عفو از تو آید، هم قهر می‌توانی

از بس کریم هستی، با من قرار بستی
من اشک خود فشانم، تو خشم خود نشانی

در عین رو سیاهی، خواهم از تو الهی
هم من تو را بخوانم، هم تو مرا بخوانی

میثم به درگه حق، باشد دو ارمغان‌ات
شعری که می‌سرایی، اشکی که می‌فشانی

«غلامرضا سازگار»

+ببینید

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه هجدهم

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۳ خرداد ۹۷
  • ۱۶ نظر
برآر خورشید شهود، یک بار از افق عیان و از ابر جوُد قطره‌ای چند بر ما بباران...

معرفی کتاب پختستان

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۲ خرداد ۹۷
  • ۱۷ نظر

چند وقت پیش ویدئویی دیده بودم از نیل دگرس تایسون، فیزیکدان امریکایی که به شوخی و طنز درحال توضیح دادن مسئله‌ای بود که قطعاً همه ما یکبار به اون فکر کردیم. مسئلۀ وجود موجودات فرازمینی. در اون ویدئو تایسون مقایسه‌ای بین هوش انسان و شامپانزه که از لحاظ ژنتیکی شباهت زیادی به انسان داره انجام میده و میگه: "شامپانزه‌ها درواقع نزدیک‌ترین خویشاوندهای ژنتیکی ما انسان‌ها هستند. دی‌ان‌ای انسان و شامپانزه دارای نود و هشت و خورده‌ای درصد اشتراکه. خب داستان اینجاست. دقیقاً به خاطر همون یک درصد باقی‌مونده، به خاطر همون یک درصده که هوش انسان‌ها کاملاً با شامپانزه‌ها متفاوته. باهوش‌ترین شامپانزه‌ها در نهایت قادر هستن یک سری پازل‌های ساده انسانی رو یاد بگیرن و حل کنن. و به عنوان مثال روی تکه‌ای کاغذ یک نقاشی سادۀ ساده بکشند. کارایی که بچه‌های سه چهار سالۀ ما قادر به انجام اونا هستن. خب حالا برپایه این مقایسه، بیایم فرض کنیم موجوداتی فرازمینی وجود دارن که فقط یک درصد از لحاظ ژنتیکی ازما برتر هستن. چیز بعیدی نیست. درست مثل اتفاقی که بین انسان و شامپانزه افتاده. باهوش‌ترین انسان‌های روی کره زمین نهایتاً تونستن فضاپیما بفرستن به سمت فضا و تلسکوپ‌هایی طراحی کنن که قادر باشه تصاویری از جهان هستی تهیه کنه. کاری که با این حساب احتمالاً بچه‌های سه سالۀ موجودات فرازمینی از عهدۀ اون بر میان! و درواقع کاردستی مدرسه‌شون حساب میاد. حالا تصور کنین ما انسان‌ها با این تکنولوژی به دنبال این هستیم که با چنین موجوداتی ارتباط برقرار کنیم." 

فکر کردن به این مثال تایسون طنز تلخی رو توی ذهنم تداعی می‌کنه. سرگذشت خط‌ستان، پختستان و حجمستان در این رمان که نوشتۀ ادوین ابوت هست بی‌شباهت به این مثال تایسون نیست.  بعد از اینکه خوندن کتاب تمام شد بی‌اختیار یاد تایسون و این ویدئو افتادم. 

 پختستان داستان چهارگوشیه که یک روز بر حسب اتفاق از فضای مسطح(پختستان) خارج میشه و وارد فضای سه‌بعدی(حجمستان) میشه. جدا از بحث نمادگرایانه کتاب، خود رمان هم ارزش خوندن داشت و خوندنش پیشنهاد میشه. فقط اینکه نسخۀ کاغذی نداره. باید فایل pdf بخونید.

لینک ویدئو سخنرانی نیل دگرس تایسون با عنوان "از فلسفه تا بعد" 

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه هفدهم

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۲ خرداد ۹۷
  • ۹ نظر

الهی! ای گشاینده‌ی زبانِ مناجات گویان! و اُنس افزای خلوت‌های ذاکران و حاضر نفس‌های رازداران، جز از یادکَرد تو ما را همراه نیست، و جز از یاداشت تو ما را زاد نیست، و جز از تو به تو دلیل و رهنُمای نیست.

خدایا! نظر کن در حاجت کسی، کَش جز از یک حاجت نیست.


کردگارا ، ای خداوند مجید

ای مرا نزدیک از حبل ورید

ای دعای دردمندان را مجیب

یا لطیف و یا خبیر و یا رقیب

گر دعای ما بسی آلوده است

ور به هنگام حوائج بوده است

خود تو دانی عجز عبد مستکین

کن اجابت یا غیاث المذنبین

خائفم از کثرت عصیان خویش

خود ببخشا جرمم از غفران خویش

گر برانی از در خود ای کریم

کعبۀ خود سازدم دیو رجیم...

س.ن: اشعاری که امشب(و احتمالاً شب‌های آینده) از آن‌ها استفاده می‌کنم، مناجات‌خوانی‌های حاج‌فیروز زیرک‌کار است. از مداحان به نام و خوش‌صدای تبریزی. دوستی این اشعار را برایم فرستاد و حقیقتاً آنقدر دلنشین بود که دلم نیامد به اشتراک نگذارمشان.

همراه با مناجات سحرگاهی-سحرگاه شانزدهم

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۱ خرداد ۹۷
  • ۵ نظر

الهی! آب عنایت تو به سنگ رسید، سنگ بار گرفت، سنگ درخت رویانید درخت میوه و بار گرفت، درختی که بارش همه شادی، طعمش همه انس، بویش همه آزادی، درختی که بیخ آن در زمین وفا، شاخ آن بر هوای رضا، میوه‌ی آن معرفت و صفا، حاصل آن دیدار و لقا.

الهی! از جود تو هر مفلسی را نصیبی است از کرم تو هر دردمندی را طبیبی است از سعت رحمت تو هر کسی را بهره ایست، از بسیاری صواب بر تو هر نیازمندی را قطره ایست بر سر هر مؤمن از تو تاجی است، در دل هر محب از تو سراجی است، هر شیفته‌ای را با تو سروکاری است، هر منتظری را آخر روزی شرابی و دیداری است.

در نقد جلسات شب شعر با رهبر

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۰ خرداد ۹۷
  • ۱۶ نظر
نمی‌دانم جلسات شعری که هرسال در شب میلاد امام حسن و در حضور رهبر برگزار می‌شود چند سال قدمت دارد. ولی تقریباً از آن سالی که ابوالفضل زرویی شعر «مشتی حسن چطوره حالاتتون/ قربون اون فهم و کمالاتتون» را خواند؛ دیدار شاعران با رهبر را دنبال کرده‌ام. فکر می‌کنم سال نود و یا نودویک بود که آقای زرویی و سعید بیابانکی شعر خواندند. اصلاً بعد از همان سال بود که دیدار شعرا با رهبر مورد توجه رسانه‌ها و حتی مردم عادی قرار گرفت. به هر حال، کاری به این مسئله ندارم. 
بهتر است همین ابتدای متن بگویم تحصیلات دانشگاهی من هیچ ارتباطی با ادبیات و فنون شعر و شاعری ندارد. اما در طی این شش هفت سال گذشته، شب و روزی نبوده که لااقل چند بیتی شعر نخوانده باشم. به همین خاطر فکر می‌کنم نه در مقام یک منتقد، ولی در جایگاه یک مخاطب و دنبال‌کننده می‌توانم (و این حق را دارم) تا نقدم را در مورد این شب شعرها بیان کنم. 
یک:
طی این سال‌ها نحوۀ دعوت شاعران به شب شعر رهبری همیشه با گله و داستان همراه بوده. و تقریباً هرسال شاعرانی بوده‌اند که خودشان را شایستۀ حضور در این جمع می‌دانسته‌اند. در اینجا چند سؤال مطرح می‌شود. اول اینکه شاعرانی که در این شب شعر شعرخوانی می‌کنند چطور انتخاب می‌شوند؟ دو اینکه چه طیفی از شاعران به این جلسات دعوت می‌شوند؟ و سه اینکه آیا می‌توان آنها را نماینده و نمادی از جریان شعری کل کشور دانست؟ البته فکر می‌کنم پاسخ به این سؤال‌ها کار سختی نباشد. مشخص و مشهود است که در انتخاب شاعران کاملاً گزینشی و فرمایشی عمل می‌شود. ولی نکته اینجاست که چرا باید اینگونه عمل شود؟ مگر اسم این جلسه دیدار شاعران با رهبر نیست؟ پس چرا تنها یک طیف خاص از شاعران دعوت می‌شوند؟ این طیف خاص چه برتری‌ای نسبت به دیگر شاعران کشور دارند؟ 
دو:
موضوع دیگری که نسبت به آن انتقاد دارم؛ اشعاری است که شاعران برای چنین جلساتی انتخاب می‌کنند. شعر آیینی گفتن هیچ اشکالی ندارد. اما چیزی که من را آزار می‌دهد این است که اغلب شاعران شعر آیینی می‌خوانند. شاید بگویید خب بخوانند، چه اشکال دارد؟ سرودن شعر آیینی نه تنها اشکالی ندارد بلکه بسیار نیکوست. اما به شرطی که محکم و در سطح بالا باشد. وقتی شاعران تنها برای اینکه در چنین جلسه‌ای شعر بخوانند دست به دامان شعر آیینی می‌شوند. من را یاد چندین قرن پیش و شعرهای درباری می‌اندازد. همان شعرهایی که در مدح پادشاهان و به امید صله و پاداشی گفته می‌شد. و این نه تنها ارج نهادن به شعر آیینی نیست بلکه باعث پایین آوردن سطح آن هم می‌شود. شاعری که شعر عاشقانه می‌گوید، شاعری که شعر طنز می‌گوید، شاعری که شعر اجتماعی و اعتراضی می‌گوید، چرا باید یک شبه سراغ شعر آیینی برود؟ مگر خواندن یک شعر عاشقانه در چنین شب شعری چه اشکالی دارد؟ یا خواندن یک شعر اعتراضی یا طنز چه اشکالی دارد؟ 
سه:
نکتۀ آخر هم باز بر می‌گردد به انتخاب اشعار و انتخاب شاعران. چندسال پیش، یعنی سال 94، خانم نجاتی شعری در جلسه دیدار با رهبر خواندند که با این بیت شروع می‌شد: "چکی مامان بیا صمیمی باشیم/ مثل دوتا دوست قدیمی باشیم" که گویا شعری بود خطاب به دخترشان چکاوک. در تمام زمانی که خانم نجاتی شعر می‌خواند، من بیننده به جای ایشان سرخ و سفید می‌شدم. شعری سطح پایین، مبتذل، مزخرف و ... که اگر به من می‌گفتند در جمع خانوادگی چنین شعری را بخوان رویم نمی‌شد. به عنوان یک مخاطب باید بگویم بعد از آن سال‌های اولیه، یعنی سال نود و نودویک، در این شب شعرها شاهد نزول سطح اشعار خوانده شده هم بودم. و همیشه یک چرای بزرگ جلوی رویم قرار داشته است.
سخن پایانی:
قبل از نوشتن این متن، شعرهای دیدار دیشب را می‌خواندم. امسال هم شعرهایی که خوانده شد چنگی به دل نمی‌زد. به جز دو سه مورد اغلب اشعاری سطحی و حتی فرمایشی بودند. اشعاری که نه نمایندۀ به حقی از شعر شاعران کشور بودند، نه منعکس کنندۀ درد جامعه بودند. و نه حتی در مقایسه با نمونه‌‌های مشابه خود حرفی برای گفتن داشتند.