دل را به زلف پرچین، تسخیر می‌توان کرد...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۷ مرداد ۹۶
  • ۲۵ نظر

دل را به زلف پرچین، تسخیر می‌توان کرد

این شیر را به مویی، زنجیر می‌توان کرد


هر چند صد بیابان وحشی‌تر از غزالیم

ما را به گوشهٔ چشم، تسخیر می‌توان کرد


از بحر تشنه چشمان، لب خشک باز گردند

آیینه را ز دیدار، کی سیر می‌توان کرد؟


ما را خراب‌حالی، از رعشهٔ خمارست

از درد باده ما را، تعمیر می‌توان کرد


در چشم خرده بینان، هر نقطه صد کتاب است

آن خال را به صد وجه، تفسیر می‌توان کرد


گر گوش هوش باشد، در پردهٔ خموشی

صد داستان شکایت، تقریر می‌توان کرد


از درد عشق اگر هست، صائب ترا نصیبی

از ناله در دل سنگ، تاثیر می‌توان کرد

صائب تبریزی

با دکلمه: محمد حسین سوهانی


خب فکر می‌کنم نیازی نباشد بگویم چه خبر است. قطعاً خودتان می‌دانید. 

این‌ هفته مهمان صدای یکی از دوستان خوب وبلاگنویس و از همکاران رادیوبلاگی‌ها هستیم. خوشحالم این افتخار رو داشتم تا با محمد حسین سوهانی عزیز آشنا شوم.(و ایضاً با دیگر بچه‌های رادیو.) 


هفته آینده هم مهمان صدای خانم رفیعه رجعتی هستیم.


بشنوید:




هنر کتاب نخواندن!

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۳ مرداد ۹۶
  • ۲۳ نظر

از قول ابوالفضل بیهقی نقل کرده‌اند که هیچ کتابی نیست که به یک بار خواندن نیارزد. حال آن که این قول از مشهورات بی‌اساس است. همۀ ما به تجربه دریافته‌ایم که بسیاری کتاب‌ها به یک بار خواندن نمی‌ارزند و بسیاری کتاب‌هاست که ارزش ورق زدن جدی هم ندارد. عدۀ بسیار معدودی از کتاب‌ها هستند که به بارها خواندن و آهسته خواندن و تأمل و تعمق می‌ارزند. بسیاری کتاب‌ها فقط به درد ورق زدن می‌خورند. بعضی از کتاب‌ها را باید گزیده‌خوانی کرد و بخش‌ها یا فصل‌هایی را که به علاقه یا تخصص یا گمشدۀ تحقیقی ما مربوط می‌شود خواند. 


امروزه با پدیده‌ای که کارشناسان کتاب و کتابداران «انفجار مطبوعات» اصطلاح کرده‌اند، مواجهیم. با تولید انبوه کتاب، که نه فقط خواندن بلکه خریدن کتاب را هم دشوار کرده است. شک نیست که در این ترافیک شدید، به آسانی و بدون برنامه و نقشه و تدابیر لازم نمی‌توان راهی به دهی برد.


هیچ معیار عینی برای اینکه به ما بگوید چه باید بخوانیم وجود ندارد. مسأله «چه باید خواند» به ذوق و تجربه و تخصص شخص خواننده بستگی دارد. در برابر سیل انتشارات بیشتر مسألۀ «چه نباید خواند» مطرح است؛ هنری میلر نویسندۀ بزرگ معاصر امریکایی در کتابی که از تجربه‌های کتابخوانی و کتابشناسی خود نوشته است به هنر شگرفی اشاره می‌کند که همانا «هنر کتاب نخواندن» است. نه این هنر که نباید کتاب خواند، بلکه این هنر که چه کتاب‌هایی را نباید خواند.


خیلی‌ها به جای آن که مجذوب یک کتاب باشند، مرعوب اهمیت کلاسیک یا شهرت آنند، و با آن که به ذائقه خود آن را ناگوار می‌یابند، گرفتار رودربایستی و ریای علمی-هنری می‌شوند، و بدون هیچ حظ روحی یا بهرۀ علمی کتاب نامطبوع نامأکول را به زور فرو می‌دهند. فقط برای آن که آن را خوانده باشند.


یکی دیگر از عوارض رودربایستی در کتابخوانی این است که گاهی خواننده‌ای چندان که در کتاب نامفهوم و بی‌بار پیش می‌رود و حاصلی نمی‌یابد، همچنان دست از کوفتن آهن سرد، یا آب در هاون برنمی‌دارد و بدون حضور قلب، انجام وظیفه یا بهتر بگوییم رفع تکلیف می‌کند. گویا فقط می‌خواهد آمار کتاب‌های خوانده شدۀ خود را بالا ببرد.


گروهی تصور می‌کنند هرچه بیشتر کتاب بخوانند، بهتر است، یعنی دانشمندتر می‌شوند. در پاسخ به این غلط مشهور باید گفت مهم این است که هرچه بهتر کتاب خوانده شود، و کتاب‌های هرچه بهتر، نه هرچه بیشتر. دانشمندترین آدم‌ها، پرخوان‌ترین آدم‌ها نیستند، و پرخوان‌ترین آن‌ها هم دانشمندترین آدم‌ها نیستند. پرخوانی اگر هم برای دانشمند(تر) شدن لازم باشد، کافی نیست.


کتابخوانان به طور کلی به دو دستۀ عمده تقسیم می‌شوند: ۱. ژرفارو، ۲. پهنارو. ژرفاروها به کم و گزیده خواندن علاقه دارند و وحدت‌گرا هستند. پهناروها به بیشتر و گسترده‌تر خواندن و شیوۀ دایرةالمعارفی علاقه دارند و کثرت‌گرا هستند. نگارنده بر آن است که بهتر است هر کتابخوانی، با هر تخصصی که دارد، تا ۳۰ سالگی پهنارو باشد، و هرچه به دستش می‌رسد و برایش دندانگیر است به ویژه ادبیات بخواند، ولی از آن پس برمبنای تجربۀ مطالعاتی که تا آن زمان می‌اندوزد، ژرفارو شود.


آخرین بند این مقاله دربارۀ ضرورت تندخوانی است. اگر ناگزیر از پرخوانی باشیم، لامحاله ناگزیر از تندخوانی هم هستیم. کتابخوان حرفه‌ای کسی است که به جای خواندن کلمات، سطور را می‌خواند. شاید بتوان گفت در هر نگاه یا حرکت چشم نیم‌سطر را. اگر نویسنده‌ای گرفتار دراز گویی باشد آیا باید خواننده برده‌وار، رشته‌ای بر گردن خود بیندازد و به دنبال او رهسپار شود؟ هرگز. چنین کتاب‌هایی را باید جسته جسته یا بریده بریده خواند.


این‌ها که گفته شد، قانون و قاعدۀ مسلّم و مُحرزی نیست بلکه اظهارنظر سلیقه‌ای و شخصی است وگرنه شیوه‌های کتابخوانی، و نیز چم و خم هنر کتاب‌نخوانی، به عدد انفس خلایق است.



"سیر بی سلوک"

"بهاءالدین خرمشاهی"

از کابوس هایت حرف بزن!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۲ مرداد ۹۶
  • ۳۹ نظر
پیش پاتون خواب دیدم زن گرفتم!
همینقدر ساده و ابتدایی و کابوس وار.

+به دعوت وبلاگ طلوع من

الان کابوس دیدم نمی‌دونم دنیا دست کیه! اسمی به ذهنم نمیاد. هرکسی اخیراً کابوس دیده خودش شرکت کنه.

با خود گفتم هرگز اینستاگرامی نمی‌شوم!

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۱ مرداد ۹۶

یکی از شعرای جدول نویس می‌فرماید که: 


با خود گفتم فراموشش می کنم!

بیخود گفتم.


این دو خط پایین هم از بنده نگارنده است با تقلب از روی دست شاعر فوق:


با خود گفتم هرگز اینستاگرامی نمی‌شوم!

بیخود گفتم.


همین. به همین سادگی، تقریباً بیست و چهار ساعت از عضویتم گذشته. البته که با گوشی نوکیای دو سیم کارته چراغ قوه دار این بنده نگارنده نمی‌شود در اینستاگرام فعالیتی داشت. پس با لپتاپ عضو شدم و به همین دلیل فعالیتی نخواهم داشت و صرفاً بیننده، لایک کننده و احتمالاً کامنت گذارنده هستم. (ما که رندیم و گدا همین دیر مغان ما را بس.)

باری، خلاصه کلام هدف از این پست این بود که اگر اینستاگرام دارید بیایید به زبان خوش آیدی‌تان را بدهید. یا اینکه با جستجوی aghagol.s@ این بنده نگارنده را پیدا کنید. 


+ارسال نظر فقط به صورت خصوصی فعال است.

گاهی به آسمان نگاه کن...

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۱ مرداد ۹۶
  • ۱۸ نظر

اما شهاب، آن نه ستاره بُوَد، که اگر ستاره‌ای بیفتد همه عالم سوخته گَردَد. 

بلکه آن دُخانی بُوَد خُشک، حرارت هوا در آن اُفتد مُلتَهِب شود و زود بیفتد.


عجایب المخلوقات طوسی




برساووش از نام یونانی پرسئوس گرفته شده، او پسر زئوس خدای خدایان، و قهرمانی نیمه خدا نیمه انسان است. ماجرای برساووش از آنجا آغاز می‌گردد که برای نجات شاهزاده آندرومدا (دختر کاسیوپه_ذات الکرسی) از چنگ هیولای دریایی به نام قیطس یا کراکن مجبور می‌شود با عفریته‌ای به نام مدوزا (یا مدوسا) مبارزه کند. مدوزا عفریته‌ای است که هر شخصی به چشمان او خیره شود تبدیل به سنگ می‌گردد. برساووش شبانه به بالین مدوزا می‌رود و او را در خواب غافلگیر می‌کند. و با استفاده از انعکاس تصویر مدوزا در سپری که به دست داشته وی را شکست می‌دهد. سپس سر مدوزا را از تن جدا می‌کند در کیسه ای می‌نهد و به جنگ هیولای دریایی قیطس می‌شتابد.  برساووش سر مدوزا را در برابر قیطس قرار می‌دهد و به این روش هیولای دریایی به سنگ تبدیل می‌شود. و شاهزاده آندرومدا نجات داده می‌شود. برساووش شاهزاده آندرومدا را درنهایت به همسری خویش انتخاب می‌کند.

در برخی روایات آمده است که نسل آریایی‌ها از نوادگان برساووش هستند.


::

این شب‌ها (18-22مرداد) اوج بارش شهابی برساووشی است. کانون بارش صورت فلکی برساووش است، تقریباً در شمال شرقی آسمان. پیشنهاد می‌کنم یک شب از زندگی ماشینی‌تان بزنید به آسمان چشم بدوزید و شاهد یکی از زیباترین نشانه‌های الهی باشید.



ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۰ مرداد ۹۶
  • ۱۳ نظر

ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم

نام بلی چون بریم چون همه مست آمدیم

پیش ز ما جان ما خورد شراب الست

ما همه زان یک شراب مست الست آمدیم

خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ریخت

ما همه زان جرعه‌ی دوست به دست آمدیم

ساقی جام الست چون و سقیهم بگفت

ما ز پی نیستی عاشق هست آمدیم

دوست چهل بامداد در گل ما داشت دست

تا چو گل از دست دوست دست به دست آمدیم

شست درافکند یار بر سر دریای عشق

تا ز پی چل صباح جمله به شست آمدیم

خیز و دلا مست شو از می قدسی از آنک

ما نه بدین تیره جای بهر نشست آمدیم

دوست چو جبار بود هیچ شکستی نداشت

گفت شکست آورید ما به شکست آمدیم

گوهر عطار یافت قدر و بلندی ز عشق

گرچه ز تأثیر جسم جوهر پست آمدیم


"جناب عطار"





طبق معمول هر هفته یک غزل و یک مهمان(میزبان) وبلاگی، این هفته نوبت به تنها هلمای بیان رسید از وبلاگ سکوت من صدای تو. بشنوید و اگر دوستش داشتید دعایی جهت عاقبت به خیری ایشان بفرمایید. شعر نیز به انتخاب خود شخص ایشان بوده است.

+حسام الدین سراج هم فکر می‌کنم خوانده باشند این غزل را


خوشحالم که این بخش مورد استقبال قرار گرفته، اگر دوست داشتید هفته‌های بعد نوبت شماست. منتظرتونیم.

هفته بعد هم مهمان(میزبان؟) دکتر سین خواهیم بود.

فوتبال یک مقوله سیاسی فرهنگی اقتصادی است

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۹ مرداد ۹۶
  • ۱۷ نظر

علیپور، رئیس کمیته صیانت از لیگ: حاج صفی و شجاعی در صورت فسخ قرارداد صاحب یک خانه و 800 میلیون تومان پول می‌شدند!

به نقل از سایت های خبری


چند وقت پیش که دو تن از ملی پوشان فوتبال در برابر یک تیم اسرائیلی قرار گرفتند این روزها را می‌شد پیش بینی کرد. من قصد دفاع یا محکوم کردن این دو را ندارم. این مسئله تنها بهانه‌ای برای اثبات سیاسی بودن یا نبودن ورزش و به خصوص فوتبال است.

برخلاف بسیاری از نظرات بنده معتقدم فوتبال از همان بدو پیدایشش یک مقوله سیاسی و فرهنگی بوده و هست. برایش هم دلیل‌های متعددی دارم. فی‌المثل هلندی را در نظر بگیرید که سال‌های سال توسط آلمان‌ها اشغال شده و مورد تهاجم قرار گرفته است. و حال با مبارزات بسیار در اواخر جنگ جهانی دوم آزاد شده اس. و بعد همین هلند در سال 1988 در هامبورگ مقابل آلمان قرار می‌گیرد. و آلمان را با نتیجه دو-یک شکست می‌دهد. بی شک این بازی از عجیب ترین و بارزترین مثال‌هایی است که می‌تواند ثابت کند اتفاقاً فوتبال بی ارتباط با سیاست هم نیست. در شب پیروزی نه میلیون هلندی به خیابان‌های شهر ریختند. و با اینکه بازی در وسط هفته برگزار شده بود بزرگترین گردهمایی پس از دوران آزادی را شکل دادند. مردمی که در طی نود دقیقه به این باور رسیده بودند که انتقام تمام آن سال‌های سخت را از آلمان‌ها گرفته اند.با گذشت سال‌ها هنوز هم بازی‌ آلمان-هلند از اهمیت بالایی برخوردار است.
 یکی دیگر از صحنه‌هایی که بسیار معروف است و بر اساس آن فیلمی هم ساخته شده صحنه "فرار به سوی پیروزی" است. داستان از این قرار است که در جریان حمله آلمان به کیف آلمانی‌ها جهت تبلیغات مسابقه‌ی فوتبالی را ترتیب دادند. هواداران همه آلمانی بودند و جو وحشتناکی بر ورزشگاه حاکم بود. وقتی اوکراینی‌ها پیش افتادند سربازان شروع به شلیک به پای بازیکنان حریف کردند. ولی با وجود افتادن چند بازیکن دیناموکیف توانست پیروز شود. با اتمام بازی اما همه بازیکنان اعدام شدند! (روایت فیلم فرار به سوی پیروزی البته جور دیگری است.)
دیگر صحنه به یاد ماندنی مسابقه فوتبال در شب کریسمس است. در جنگ جهانی اول ارتش‌های آلمان، بریتانیا و فرانسه در بلژیک در حال جنگ بودند. در شب کریسمس فرماندهان خط مقدم تصمیم می‌گیرند بدون اطلاع به فرماندهان بالا دستی اعلام صلح موقت کنند. پرچم سفید برافراشته می‌شود. سربازان به سمت یکدیگر می‌روند. آواز می‌خوانند، با هم شام میخورند و مسابقه‌ی فوتبالی هم ترتیب می‌دهند. روز بعد خبر به فرماندهان بالا دستی می‌رسد. پیمان صلح شکسته می‌شود و جنگ از سر گرفته می‌شود.
کمی پیش تر که بیاییم می‌رسیم به مثالی بارزتر، باشگاه بارسلونا را همه شما می‌شناسید یا لااقل اسمش را شنیده‌اید. رقیب دیرینه‌اش رئال را هم قطعا می‌شناسید. باشگاه بارسلونا سال‌هاست که در ورزشگاه نیوکمپ بازی می‌کند ورزشگاهی با تقریبا 100هزار صندلی برای تماشای بازی.(نیمی از شهرهای ما زیر 100 هزار نفر جمعیت دارند!) بارسلون در بخش خود مختار کاتالونیا قرار دارد. اهالی کاتالونیا هنوز که هنوز است خود را اول کاتالونیایی می‌دانند و بعد اسپانیایی. و برای اثبات این مسئله نبردها و شورش‌های طولانی‌ئی نیز علیه دولت مرکزی مادرید کرده‌اند. تا این اواخر هم مدام شکست خورده‌اند. برای مثال در قرن اخیر، در جنگ داخلی دهه 30، کاتالونیا مدت‌ها با ژنرال فرانکو* جنگید، ولی در نهایت شکست خورد و تا زمان مرگ فرانکو در 1975 زیر سلطه‌ی او بود. ژنرال فرانکو یکی از طرفداران رئال بود. و مردم شهر به این خاطر که نمی‌توانستند در خیابان‌ها شعار مرگ بر فرانکو را سر دهند پس به ورزشگاه می رفتند و این دشنام‌ها را به بازیکنان رئال می‌دادند. (از قدیم هم گفته‌اند اگر نتوانید سر پدرتان داد بزنید سر شخص دیگری داد می‌زنید.) بارسا صد برابر معروف‌تر از خود کاتالونیاست و برای اهالی کاتالونیا بازی های رئال-بارسا چیزی فراتر از یک فوتبال ساده است. گاهی حاضرند بمیرند اما به رئال نبازند. همین چند سال پیش(سال 2008) که اسپانیا قهرمان اروپا شد مردم شهر کاتالونیا با پرچم‌های ایالت خودشان به شادی پرداختند. و معتقد بودند این جام متعلق به آن‌هاست و نه اسپانیا. حق هم داشتند. بیش از نیمی بازیکنان تیم متعلق به این باشگاه و این ایالت بود. هنوز هم کسی خاطره انتقال فیگو از بارسلونا به رئال و آن سر خوک معروف را فراموش نکرده است. کاتالان‌ها او را خیانت کارترین فرد می‌دانستند و در اولین باری که در ورزشگاه نیوکمپ مقابل تیمشان قرار می‌گرفت از وی با سر خوک استقبال کردند.
مثال دیگرم برد تیم آفریقایی کامرون در جام جهانی 1990 در برابر آرژانتین است. تا پیش از این آفریقا نه در فوتبال و نه در دنیای سیاست شناخته شده نبود. شاید کمتر کسی حتی اسم کشور کامرون را شنیده بود. ولی همین کشور آرژانتین بزرگ را شکست داد و بعد در مرحله یک چهارم نهایی مقابل انگلستان سه دو نتیجه را واگذار کرد و حذف شد. اما هیچکس کامرون را از یاد نبرد. کامرون تبدیل به نقطه‌ای نورانی در تاریخ آفریقا شد. اغلب آفریقایی‌ها معتقد بودند بهترین صحنه آن جام دست دادن رئیس جمهور کامرون با مقام‌های سیاسی دیگر کشورها پس از پیروزی کامرون بر آرژانتین بوده است. اهمیتش در این بود که برای یکبار رئیس جمهور یک کشور آفریقایی در قامت یک برنده با سران سیاسی کشور شکست خورده دست داده است. کشورهای کوچک به لطف فوتبال و به لطف ورزش می‌توانند بزرگی کنند. شاید آن جام جهانی را به یاد نداشته باشید. ولی برد سنگال مقابل فرانسه در جام جهانی 2002 آلمان را ممکن است بیاورید یک شب فراموش نشدنی برای سنگال در برابر فرانسه، فرانسه‌ای که در آن جام جهانی 1998 با شکست برزیل قهرمان شده بود. و حالا در برابر یک کشوری که هیچکس تلفظ درست نامش را هم نمی‌دانست شکست خورد.
امروزه فوتبال چیزی فراتر از یک ورزش بیست و دو نفره است. فوتبال یک مسئله اقتصادی فرهنگی و سیاسی است. تجارت فقط در صورتی با یک کشور شکل می‌گیرد که بدانند چنین کشوری وجود دارد. توریست‌ها نیز وقتی به کشوری سفر می‌کنند که آنرا بشناسند. جام جهانی، المپیک یا رقابت‌های دیگر بهترین مکان برای خودنمایی کشورهای گم شده بر روی نقشه است. فرصتی تا لااقل چند روزی در صدر اخبار جهان باشند. اتفاقی که به عنوان مثال برای کشور لیتوانی در المپیک بارسلون افتاد. لیتوانی در رقابت‌های بسکتبال المپیک به جایگاه سوم رسید. و همین اتفاق نام این کشور را ماه‌ها در صدر اخبار قرار داد. کشوری که تا قبل از المپیک حتی اسمش را کسی نشنیده بود. به همین دلیل است که اغلب کشورها دوست دارند در جام جهانی یا رقابت‌های المپیک حاضر باشند. 

همه این‌ها را گفتم تا به این نتیجه برسم که ورزش و بخصوص فوتبال این روزها اهمیت بالاتری از آنچه فکر می‌کنیم دارد. فوتبال امروزه با سیاست، فرهنگ و اقتصاد گره خورده است. فوتبال امروزه چیزی ورای یک بازی 22 نفره با یک توپ گرد است.


س.ن:

مطالب تاریخی ذکر شده به نقل از کتاب فوتبال علیه دشمن آقای سایمون کوپر بود. ترجمه عادل فردوسی پور.


س.ن2: 

در رابطه با فوتبال داخلی هم حرف بسیار است. قصد نقد ندارم. اما تنها نقطه تاریک ماجرای اخیر دو ملی پوش این است که اگر بازی نکردن با حریفان اسرائیلی یک قانون هست پس بهتر است مکتوب باشد. تا تکلیف همه مشخص باشد و ورزشکار برای اینکه با حریف اسرائیلی‌اش مواجه نشود مجبور نباشد خودش را به مصدومیت بزند! و اگر هم یک قانون نیست و یک ارزش است که خب راستش تا امروز فکر می‌کردم ارزش ها قابل فروش نیستند. که به لطف این اظهار نظر آقای علیپور فهمیدم زهی کشک! 

نیم پست‌هایی که ثابت می‌مانند

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۷ مرداد ۹۶
  • ۲۴ نظر

ای پسر آدم،اندوهِ روزی که هنوز نیامده بر امروزت که آمده بار مکن

زیرا اگر جزء عمرت باشد خداوند روزیت را می‌رساند!


"امام علی"

"حکمت ٢٦٧"

"نهج البلاغه"



به سان رود

که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند

رونده باش

امید هیچ معجزه‌ای ز مرده نیست،

زنده باش...

"ابتهاج عزیز"


س.ن: روز خبرنگار رو به همه خبرنگاران وبلاگنویس و همه وبلاگنویسانی که به نوعی خبرنگار هم هستند تبریک عرض می‌کنم.