- آقاگل
- دوشنبه ۱۳ دی ۹۵
تفاوت من و اصحاب کهف در این بود
که سکه های من از ابتدا رواج نداشت...
"فاضل جان نظری"
تفاوت من و اصحاب کهف در این بود
که سکه های من از ابتدا رواج نداشت...
"فاضل جان نظری"
از شیخ احمد خضرویه رحمته الله علیه نقل است که،
گفت:« جملهی خلق را دیدم که چون گاو و خر از یکی آخور علف میخوردند.
یکی گفت: «خواجه! پس تو کجا بودی؟»
گفت: «من نیز با ایشان بودم اما فرق، آن بود که ایشان میخوردند و میخندیدند و بر هم میجستند و میندانستند!
و من میخوردم و میگریستم و سر بر زانو نهاده بودم و میدانستم...»
"ذکر احمد خضرویه"
"تذکره الاولیاء"
آنچه در پست قبل دیدید و در ادامه این پست نیز خواهید دید(و یحتمل خواهید خواند!)، چند خطی بود از داستان کوتاه "فارسی شکر است" از محمد علی جمالزاده، (پدر داستان کوتاه زبان فارسی). در نقد استفاده ناصحیح از کسره و حرف "ه"(هکسره) - نیم فاصله و استفاده نا به جا از ضمه به جای حرف ربط "رو"! که مدتی است بعنوان یک مرض بد خیم و یک ویروسِ نافُرم افتاده به جان ادبیاتِ مخدوشیهیِ فضایِ مجازی و حتی جراید کثیرالانتشار(و قلیل المشتری)!
اصل متن:
رمضان از شنیدن این حرفهای بی سر و ته و غریب و عجیب دیگر به کلی خود را باخته و دوان دوان خود را به پشت در محبس رسانده و بنای ناله و فریاد و گریه را گذاشت و به زودی جمعی در پشت در آمده و صدای نتراشیده و نخراشیدهای که صدای شیخ حسن شمر پیش آن لحن نکیسا بود از همان پشت در بلند شد و گفت: “مادر فلان! چه دردت است حیغ و ویغ راه انداختهای. مگر …ات را میکشند این چه علم شنگهای است! اگر دست از این جهود بازی و کولی گری برنداری وامیدارم بیایند پوزه بندت بزنند…!” رمضان با صدایی زار و نزار بنای التماس و تضرع را گذاشته و میگفت: “آخر ای مسلمانان گناه من چیست؟ اگر دزدم بدهید دستم را ببرند، اگر مقصرم چوبم بزنند، ناخنم را بگیرند، گوشم را به دروازه بکوبند، چشمم را درآورند، نعلم بکنند. چوب لای انگشتهایم بگذارند، شمع آجینم بکنند ولی آخر برای رضای خدا و پیغمیر مرا از این هولدونی و از گیر این دیوانهها و جنیها خلاص کنید! به پیر، به پیغمبر عقل دارد از سرم میپرد. مرا با سه نفر شریک گور کردهاید که یکیشان اصلا سرش را بخورد فرنگی است و آدم اگر به صورتش نگاه کند باید کفاره بدهد و مثل جغد بغ کرده آن کنار ایستاده با چشمهایش میخواهد آدم را بخورد. دو تا دیگرشان هم که یک کلمه زبان آدم سرشان نمیشود و هر دو جنیاند و نمیدانم اگر به سرشان بزند و بگیرند من مادر مرده را خفه کنند کی جواب خدا را خواهد داد…؟”
"محمد علی جمالزاده"
"فارسی شکر است"
اگر علاقه دارید داستان فوق را کامل بخوانید :
#هکسره
#تفاوت_"صدای(O)"_با_کلمه_ربط "رو(RO)"
#کاربرد_نیم_فاصله
رمضان از شنیدنه این حرفهای بی سروته و غریب و عجیب دیگر به کلی خود را باختِ و دواندوان خود را به پشته در محبس رسانده و بنایه ناله و فریاد و گریه را گذاشتُ به زودی جمعی در پشت در آمده و صدای نتراشیدِ و نخراشیدِای که صدای شیخ حسن شمر پیش آن لحنه نکیسا بود از همان پشت در بلند شد و گفت: “مادر فلان! چه دردت است حیغ و ویغ راه انداختهای. مگر …ات را میکشند این چه علم شنگهای است! اگر دست از این جهود بازیُ کولی گری برنداری وا میدارم بیایند پوزه بندت بزنند…!” رمضان با صدایی زار و نزار بنای التماسُ تضرع را گذاشته و میگفت: “آخر ای مسلمانان گناه من چیست؟ اگر دزدم بدهید دستم را ببرند، اگر مقصرم چوبم بزنند، ناخنام را بگیرند، گوشم را به دروازه بکوبند، چشم ام را در آورند، نعلم بکنند. چوب لای انگشتهایم بگذارند، شمع آجینم بکنند ولی آخر برای رضای خدا و پیغمیر مرا از این هولدونیُ از گیر این دیوانهها و جنیها خلاص کنید! به پیر، به پیغمبر عقل دارد از سرم میپرد. مرا با سه نفر شریکه گور کردهاید که یکیشان اصلا سرش را بخورد فرنگی است و آدم اگر به صورتش نگاه کند باید کفاره بدهد و مثل جغد بغ کرده آن کنار ایستادِ با چشمهایش میخواهد آدم را بخورد. دو تا دیگرشان هم که یک کلمه زبان آدم سرشان نمیشودُ هر دو جنیاند و نمیدانم اگر به سرشان بزندُ بگیرند من مادر مرده را خفه کنند کی جواب خدا را خواهد داد…؟”
"فارسی شکر است"
"محمد علی جمالزاده"
برگردان به زبانه امروزی: آقاگل ملت!
#هکسره
#تفاوت_"صدای(O)"_با_کلمه_ربط "رو(RO)"
#کاربرد_نیم_فاصله
مارال در این روزگار که ما بیش از هر چیز به امید و ایمان احتیاج داریم. مگذار نا امیدی روزنی به اندازهی سر سورنی در قلبت راه پیدا کند و از آنجا هجوم بیاورد...
امید را برای روزهای بد ساختهاند. چراغ را برای تاریکی!
انسان اگر با مشقت و درد و مصیبت رو برو نمیشد نه به چیزی ایمان میآورد، نه به آیندهیی دل میبست.
و نه از امید سلاحی می ساخت به پایداری کوه....
"آتش بدون دود"
"نادر ابراهیمی"
دریافت(آهنگ تیتراژ سریال آتش بدون دود!)
++این پست در تاریخ 4اردیبهشت ماه نوشته شده و حال مجدد بازنشر داده شده است!
حرفی ندارم، قابل تأمل بود. بشنوید.
#سخنرانی
#مصطفی_ملکیان
#تبعیض_و_روش_حکومت_امام_علی(ع)
#نامه_امام_به_عثمان_بن_حنیف
#نهج البلاغه
حاجی از درب وارد میشود، پیرهن مشکی به تن دارد. چشمانش کمی اشک آلود است.ولی زیاد هم غمگین به نظر نمیرسد. همسرش صبح امروز به رحمت خدا رفته، همسری که سالهای پایانی خودش را با آلزایمر حاد(دمتون گرم. به آینده بیان امیدوار شدم. سه نفر تذکر دادید هاد غلطه^_^ و حاد درسته.) سپری کرد. و سه سال نیز در خانه سالمندان بود. در این چند سال حاجی چندین بار تصمیم به تجدید فراش گرفته که با مخالفت فرزندان روبرو شد.
لوکیشن، بعد از مجلس ختم، خانه حاجی با تنی چند از مردان فامیل، نامبرده نگارنده این سطور سینی چایی به دست وارد می شود.
پیرمرد وارد شده: سلام،خدا رحمتش کنه.
حاجی: ممنون،(ماچ) خدا رحمت کنه(ماچ) همه رفتگان رو،(ماچ) الحمدالله راحت شد!
بنده نگارنده این سطور در حال تعارف چایی به حاجی(لعنت به دهانی که بی موقع باز شود) : انشالله قسمت شما!
#سکوت_کامل!#هوا_بس_ناجوانمردانه_سرد_است!#یخ_زدیم!
#زمینا_دهان_باز_کن#فرو_رفتن_در_افق
مجدد بنده نگارنده: کی؟ من؟ بیام؟ چشم اومدم اومدم...! به سرعت اتاق را ترکیده و از کادر خارج می شود...
- نگاه پوکرفیسانه چندین پیرمرد و اطرافیان!: :| :| :| :| :|
- روح مرحومه مغفوره: ^_^ (روحش شاد شده در واقع)