حتما بخوانید - با هم مهربان تر باشیم!

از دیروز که این بنده نگارنده این پست مورد نظر را نوشتم و دستم بر روی دکمه انتشار رفت! تا همین الآنی که در حال تایپ این سطور هستم الطاف برخی دوستان بسی شامل حالم شده و حرف‌هایی زده شدند که دوست داشتم ای کاش زده نمی‌شد! همین طور که دوست داشتم اصلا این ماجراها پیش نمی‌آمد! 

تمام حرف این بنده نگارنده که البته عذرخواهم که در پست قبل در نهایت خشونت زده شد! (و قدما هم گفته‌اند وسط دعوا حلوا خیرات نمی‌کنند! و گاهی نیازی به پاکیزه سخن گفتن نیست!)  این بود که بلاگستان را با کودکستان اشتباه نگیرید! اگر باور دارید که این دنیا تنها دو روز است. اگر باور دارید ارزش ناراحت کردن هم وطن‌هایتان(با هر طرز تفکری و هر سن و سالی!) را ندارد! پس با هم مهربان‌تر باشیم. راستش من خیلی از دوستانی که دیروز وبلاگشان را تعطیل کردند و رفتند را نمی‌شناختم.(و البته دو سه نفری را که می‌شناختم آنقدر برایم محترم بودند که به خاطرشان ناراحت شوم!) یا لااقل آشنایی چندانی با ایشان نداشتم!(حتی نمی‌دانستم اصل بحثشان چه بوده!) حرف دیروزم دغدغه چند ساله‌ی وبلاگ نویسی‌ام بود. چند سالی که با چشم دیدم دوستانی را که یک به یک رفتند. به خاطر همین بدرفتاری‌ها، و دوستانی که فیلتر شدند! باز به خاطر همین بدرفتاری‌ها! (و آخر کار هم مشخص نشد چرا!؟ و به چه دلیل؟) 

داستان دیروز  صرفا قطره‌ای بود که مقاومت سدی تماما بتونی را در هم شکست! شاید یکی از هزار مورد! حال اینکه به چند تن از دوستان برخورد، و اینکه بعضی نیز گمان بردند که در حمایت از آن‌ها این پست نوشته شده!(در حالی که تا قبل از این واقعه اصلا ایشان را ندیده بودم! و الله و اکبر از این اعتماد به نفس!) بحث دیگری است! در همان پست هم گفتم به دنبال مصداق یابی نباشید! به دنبال این نباشید که فلان وبلاگ که بود و فلانی کیست!  به جای این حرف‌ها و داستان‌ها و مارکوپلو بازی‌ها اصل مطلب را دریابید! و باز هم همین نکته را تکرار می‌کنم که : "برادران من! و خواهران من! به عنوان یک عضو کوچکی از این خوانواده بلاگستانی خواهش می کنم با هم مهربان باشید."

شاید بهتر باشد حالا که گندم دوچرخه سواری بلد نیست من سوار بر دوچرخه بلاگستان شوم! و با یک پرچمِ سفیدِ صلح، از تمامی وبلاگ‌هایتان رد شوم! و تا آنجا که اسلام اجازه دهد روی ماهتان رو ببوسم و دست‌هایتان را بفشارم و دعوت‌تان کنم تا جدای از سن و جنسیت و فرهنگ با هم مهربان‌تر باشیم، دشمنی نکنیم و کامنت‌های نامربوط و ناراحت کننده نگذاریم. 

با هم مهربان‌تر باشیم.

بازهم میل خودتان!

الفقیر الحقیر

آقاگل ملت

24-12-2016



ندیدی ماه تاب امشب چه زیباست...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۳ دی ۹۵



+امان از این  تصنیف و صدای همایون‌جان شجریان امان...

+تک بیت‌های بی مخاطب رو که فراموش نکردید؟ به روز شد.

+عکس همین شب‌های پیش :)

بلاگران محترم! لطفا آدم باشید! لطفا!

حاشیه:

نامبرده نگارنده این سطور از فضای مزخرف این روزهای بلاگستان به تنگ آمده و بعنوان یکی از پیران بلاگستان و به سان پدربزرگان اعصاب ندارد! آنچنانکه دارد محسن نامجو گوش می‌کند و هر کدام از بلاگران را که در نزدیکی خود ببیند دلش می‌خواهد عصا به ساق پایش خورد کند! باشد که عاقل شود و مثل بچه آدم بنشینند یک گوشه‌ای!
نکته دیگر اینکه روی سخنم با عده خاصی است! پس به خودتان نگیرید! لطفا! دنبال مصداق یابی هم نباشید! این یک دغدقه شاید دو ساله است!

متن:

بیایید بنشینید می‌خواهم نصیحتتان کنم! دو کلمه حرف حساب دارم برای زدن! بیایید ببینم چه مرگتان است که مثل سگ و گربه افتاده‌اید به جان هم؟(البته ببخشید به حیوانات جسارت کردم!) این بچه بازی‌ها چیست؟ مزخرفیجاتی از بعضی‌هاتان این چند وقته دیده‌ام و خوانده‌ام! و کامنت‌هایی دریافتیده‌ام که اعصاب برایم نگذاشته‌اید! خب آقای ایکس یا خانم وای! به شما چه ربطی دارد که فلانی چه می‌گوید و چه می‌نویسد که تهدیدش می‌کنید که فیلترت می‌کنم! و فلان می‌کنم و بهمان کار را می‌کنم!؟ و اگر جرئت داری زنگ آخر بایست دم در تا حالیت کنم! به هم توهین می‌کنید که چه؟واقعا اینجا را با کودکستانتان اشتباه گرفته‌اید؟ بیایم گوش هایتان را بکشم؟ آن سیم ضبط صوت را بردارم بیایم سیاه و کبودتان کنم؟ 
مثل چه افتاده‌اید به جان یکدیگر!! آنهم در بلاگستانی که شعارش رسانه متخصصان و اهل قلم است! شما اهل قلمید!؟ اف بر شما باد! اهل قلمید و نمی‌توانید یک به ظاهر تفکر مخالف خودتان را تحمل کنید؟(دقیقا به ظاهر!) اصلا گیریم که نتوانید! مگر اسلحه گذاشته‌اند زیر شقیقه‌تان که باید حتما فلان وبلاگ را بخوانید و دنبال کنید؟ اصلا گیریم که اسلحه هم گذاشته‌اند و مجبورید که فلان وبلاگ را هر روز هفته بخوانید!!! دیگر توهین کردن و تهدید کردنتان چیست؟؟؟ چی را می‌خواهید اثبات کنید؟ به شخصه فقط می‌توانم به یک مورد فکر کنم! اینکه می‌خواهید اثبات کنید که مریضید! بیمارید! و محبورید برای رفع این بیماری دست به همچین کارهایی بزنید! خب، حالا که مشخص شد دلیلش چیست روش درمان هم برایتان دارم! بیایید یک وبلاگ ایجاد می‌کنیم هر هشت ساعت یک بار هم یک پست می‌گذاریم بروید آنجا عقده‌هایتان را خالی کنید! حداقل هم بیماری شما درمان می‌شود هم ما جماعت بلاگر از دستتان خلاص می‌شویم! و یک نفس راحت می‌کشیم!


خواهشمندم زین پس به جای اینکه چندین وبلاگ را برای درمان دردهایتان بخوانید و کامنت بگذارید این وبلاگ را چندین بار بخوانید! 
همین! سخن دیگری ندارم! فقط لطفا آدم باشید! 

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...


+نظرات رو بعد تایید میکنم! اینجوری بهتره!

سالگرد روز نابودی زمین!

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲ دی ۹۵
  • ۲۳ نظر


یکی از دوستان به یادم آورد که دیشب بیست و یک دسامبر بود! به عبارتی روزی که در سال 2012 دنیا نابود شد!

با احتساب امروز چهارسال از نابودی ما می‌گذرد! از صبح هرچه به این مورد فکر می‌کنم بیشتر به این نتیجه می‌رسم که ما نابود شدیم! در بیست و بک دسامبر سال دوهزار و دوازده ما، نابود شدیم! جهان نابود شد. و چهارسال از روز نابودی زمین می‌گذرد.



نتیجه تصویری برای نابودی زمین در سال 2012



برای نابودی زمین نیازی به سلاح های هیدروژنی و ربات‌های هوشمند نیست!(فیلم ترمیناتور) نیازی به برخورد یک شیء آسمانی هم نیست!(فیلم 2012)

ما به دست خودمان نابود شدیم!


منشور حقوق شهروندی چیست؟

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱ دی ۹۵
  • ۱۷ نظر

منشور حقوق شهروندی، محیط شفافی است که بین دو سطح متقاطع غیر موازی قرار گرفته که در یک وجه هم‌دیگر را قطع کرده و تشکیل رأس منشور را می‌دهند. سمت دیگر را نیز قاعده منشور می‌نامند!

زمانی که نوری به منشور حقوق شهروندی تابیده شود بسته به زاویه تابشش، به طیف رنگی خود تجزیه می‌شود! از عوامل تأثیر گذار بر این پدیده می‌توان به ضریب شکست شهروند-طول موج شهروند و گرمای پشت شهروند اشاره نمود! (که هر سه مورد با طول موج طیف رنگی منتشره رابطه مستقیم دارد. و موجب افزایش کارآیی منشور فوق می‌گردند.)


به یاد یک عدد مترسک مهربان :)

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۳۰ آذر ۹۵
  • ۳۰ نظر

بذارید از اینجا شروع کنم، از این پست. ماجرای ما تقریبا از این پست شروع شد. و از این پست شد که "من او" شدیم رفیق و بعدها شدیم دادای هم :)

اگه تا الآن حدس نزدیک در مورد کی دارم صحبت می‌کنم، خب باید اضافه کنم که دادای من در این دنیای مجازی کسی نیست جز مترسک جان خودمون. که احتمالا خبر دارید که چند وقتی هست که نیست. و احتمالا دل شما هم مثل من برای اون مزرعه و هدر سبز رنگش تنگ شده.

 


بعدها هر روزی که گذشت مهر و محبت این خوش اخلاق بلاگستان نسبت به من بیشتر و بیشتر شد و هر روز توی دلم جای بیشتری رو به خودش اختصاص داد. همه‌تون می‌دونید که این‌ها تعارف نیست. همه‌تون مترسک جانمون رو می‌شناسید. یک جوان خوش‌اخلاق، خوش‌ برخورد و پرمهر و محبت. و البته عاشق کلاغ‌ها! :) 

خب بگذریم. هدف از این پست این بود که یک خبر مهم بهتون بدم. و دست آخر هم از طرف مترسک جان "بهتون سلام برسونم. و اعلام کنم که دارم میرم سربازی ^_^ "(من نه! مترسک قراره بره سربازی!-توضیح از بنده نگارنده هنوز سرباز نشده‌یِ دانشجو نشان!.) خب مثل اینکه اشاره می‌کنن حواست نبود و خبر رو گفتی رفت! (می‌خواستم یک کم اذیتتون کنما! چه می‌کنه این پیری با آدم.) 

از قضا شتر سربازی اینبار روبروی مزرعه مترسک اینا پارک کرده و مترسک جان قراره به مدت 2ماه سرباز باشند.(2ماه آموزشی منظورم هست طبیعتا!) براش دعا کنیم. دعا کنیم سالم بره و سالم برگرده. و حتی یک پوشال هم از سرش کم نشه:دی دلمون برات تنگ می شه دادا، زود برگرد و تا سال جدید نرسیده به اون مزرعه هم سر و سامون بده. :)


2-  

خب امشب شب یلدا بود! شب یلدا رو به همه دوستان-آشنایان-ناآشنایان-خاموشان-آن هایی که می‌خوانید و کامنت می دهید-آن‌هایی که می‌خوانید و کامنت نمی‌دهید. آن‌هایی که فقط لایک می‌کوبند- آن‌هایی که دیسلایک می‌کوبید و مهم‌تر از همه بخصوص به دانشجویان و سربازان( و ما ادراک شب یلدا فی خوابگاه؟-توضیح از بنده نگارنده شش سال و اندی شب یلدا ندیده.) تبریک می‌گم! ان شالله شب خوبی رو سپری کرده باشید.



کاش فال حافظ این شب یلدا بشود:


یوسف گم‌گشته باز آید به کنعان غم مخور 

کلبه‌ی احزان شود روزی گلستان غم مخور

"کانال حرم امام رضا(ع)"


+جهت ریا؛ عکس از بنده نگارنده.

خانه ام ابری است...

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۹ آذر ۹۵

ناودان‌ها شر شر باران بی‌صبری است 

آسمان بی‌حوصله ، حجم هوا ابری است 

کفش‌هایی منتظر در چارچوب در 

کوله باری مختصر لبریز بی صبری است

پشت شیشه می‌تپد پیشانی یک مرد

در تب دردی که مثل زندگی جبری است 

و سرانگشتی به روی شیشه‌های مات 

بار دیگر می‌نویسد : " خانه‌ام ابری است "

"قیصر"




به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد

اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد...

سجاد سامانی

کامیکازه

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۸ آذر ۹۵
  • ۲۰ نظر

در آیین باستانی ژاپن(شینتو) لغتی‌ست به نام "کامیکازه" که در لغت به معنای "باد الهی" است. در جنگ جهانی دوم زمانی که خلبانان نیروی هوایی ارتش می‌دیدند که چیزی جز مرگ در انتظارشان نیست. با انجام حملات انتحاری، خود را به ناوهای دریایی متفقین می‌کوبیدند تا به شکلی افتخارآمیز و در راه وطن جانشان را هدیه کنند. بعدها این جانفشانی‌ها در فرهنگ ژاپن به "عملیات کامیکازه" معروف شد. 

خب راستش نه من کارشناس جنگ جهانی دوم هستم! و نه رویکرد این وبلاگ بررسی مباحث تاریخی قرن بیستم است. ولیکن امشب که فینال جام باشگاه‌های جهان بود و تیمی از ژاپن رودرروی تیم افسانه‌ای رئال‌مادرید قرار گرفته بود. یاد این داستان افتادم. قبل از آغاز بازی اگر همه مفسران ورزشی را جمع می‌کردید و نظرشان را می‌پرسیدید. هیچ یک شانسی برای تیم ژاپنی قائل نبود و کاشیما یک تیم از پیش بازنده بود. اما، خود را نباخت! ژاپنی‌ها هرچه در توان داشتند گذاشتند و با اینکه در نهایت در وقت‌های اضافه برابر اسپانیایی‌ها تسلیم شدند با این حال مطمئنن در تاریخ ژاپن جاودانه ماندند. حالا 18دسامبر 2016، همانند می 1943 برای همیشه در ذهن مردم ژاپن خواهد ماند.


کریستیانو رونالدو



شکست، زمانی که تمام توانتان را به کار بگیرید؛ زمانی که در عین شایستگی و احترام اتفاق بیافتد؛ همان مقدمه پیروزی است!