به مناسبت یوم دانشجو

  • مترسک ‌‌‌‌‌
  • سه شنبه ۱۶ آذر ۹۵
  • ۳۲ نظر

رفقا توجه نمایید که سیاهه ذیل که به فرموده جناب مستطاب سعید ملقب به آقاگل الرعایا تقدیم محضرتان می‌گردانیم، به هیچ وجه من الوجوه سیاسی نبوده پس بی‌خردانِ سیاست‌زده، دم مبارک بر روی کول خویش نهاده و بروند در افق حل شوند تا جماعتی از حضور بی‌خاصیتشان نفس راحتی بکشند؛

یومی از ایامِ سنه 1332 شمسی بود، چند صباحی بعد از سیاه‌ترین روز تاریخ این مُلک (یعنی 28 امردادماه) بود که اعتراض تنی چند از محصلان دانشکده فنیِ یونیورسیتیِ طهران با خشونت سنگ‌دلانه‌ای مواجه شد و حاصلش تلف شدن سه عزیز دل ما شد، بدین سبب جرأت استعمال لفظ «شهید» را نداریم که چون فقط خداوند عز و وجل است که افتخار شهادت را نصیب می‌گرداند و نه ما بندگان سراپا گناه و عذر و تقصیرش؛

یک چهارم قرن بعد از آن ایام نکبت‌بار بود که 16 آذر را «الیوم الدانشجو» نام نهادند؛ یومی که به مرور یگانه روز تقویم شد به جهت آدم حساب کردن محصلین آموزش عالی و شنیدن صدایشان؛ که آن هم قربانشان برویم چند صباحی طوری صدای مایکروفون‌های همایونی را کم کردند که حتی خود صاحبْ سخن نیز متوجه کلام خود نمی‌شد چه رسد به مستمعینش؛

در نهایت نیز سرانجامِ امور به جایی رسید که تنها دل‌مشغولی حضرات محدود شد به چشم چرانی، ابتیاع ناز و عشوه جنس مخالف، زدن مخ وی و پاس نمودن درس پربار بی‌تربیت بدنی و اخذ نمودن پایان‌نامه؛ اعتراض و رساندن صدا به گوش «بقیه» سیخی چند؟ به همین قارقار گوش‌نواز کلاغ روی شانه‌مان، قسم؛

همین شد که «یک کاره‌های» والامقام فی سنه جاری تصمیم بر این گرفتند که به جهت هماهنگی با جَوِ مزبور، ابتکار عمل را به دست گرفته و با استخدام تعدادی ملیجک، اقدام به برگزاری دلقک بازی و انتربازی و جُنگ شادی بازی و استندآپ کمدی بنمایند، گور پدرِ هر کسی هم که اعتراضی دارد، چرا که یقیناً با ننه و بابایش حرفش شده که آن هم با ضبطیدن مقدارکی آهنگ بی‌محتوا مرتفع می‌شود و دیگر نیازی به این سوسول بازی‌ها نیست، اصلاً اعتراض بکنند که چه بشود؟ تازه خطرناک هم هست، والا!

دیگر عرضی نداریم جز این‌که مدیریت آراء شما که قربانتان برویم در ید پر توان آقاگل الرعایاست، باشد که سبب خیر گردد.


چگونه آقاگل را پیدا کنیم؟!+لینک رادیو

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۵ آذر ۹۵
  • ۲۲ نظر

احتمالا اون پسرکی که از کودکی همیشه می‌خندید. حتی وقتی دماغش شکسته بود باز لبخند می‌زد، و وقتی بزرگ شد تازه فهمید نمی‌تونه اخم کنه، منم!


احتمالا اونی که تا سال سوم دانشگاه توی کلاس هیچکس صداش رو نشنید ولی توی خوابگاه مخ همه رو می‌خورد، منم! 


احتمالا اونی که وقتی برف میباره با تک پوش میره و توی پیاده روهای شهر  قدم می‌زنه، منم!


احتمالا اونی که داخل مهمونی‌های شلوغ و رسمی وسط اون همه شلوغی خوابش میاد و پشت سرهم خمیازه می‌کشه، منم.



+به تقلید از بهار پاتریکیان گرامی و علی جان، و سه‌گانه‌های چگونه بهار را پیداکنیم؟! و چگونه علی را پیدا کنیم؟! شان.


 ++نقطه سر سطر 

بریده‌ای از کتاب

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۳ آذر ۹۵
  • ۱۴ نظر

نقل است که یک روز روزه‌دار بود و روز به نماز دیگر رسیده بود و در بازار می‌رفت. سقایی می‌گفت: رحم الله من شرب - خدای، عزوجل رحمت کناد بر آن کس که از این آب بخورد - بستد و باز خورد. 

گفتند: «نه روزه‌دار بودی؟»

گفت: «آری، لکن به دعای او رغبت کردم.» 

و چون وفات کرد به خوابش دیدند. گفتند: «خدای - عزوجل - با تو چه کرد؟»

گفت: «مرا در کار آن سقا کرد و بیامرزید.»


ذکر معروف کرخی

تذکره الاولیاء

مشهد نشانه‌ای‌ست که ایران به نام توست...

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۰ آذر ۹۵



آه از این ماتم

که خلقِ دهر را خون کرد دل!

آه از این اندوه

که اهلِ عالمی را سوخت جان...


شهادت جانگداز امام مهربانی‌ها حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) بر تمامی دوستداران آن حضرت تسلیت باد.


از مقالات شمس

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۹ آذر ۹۵
  • ۲۲ نظر

اشتری با مورچه‌ای همراه شد. به آب رسیدند. مورچه پای باز کشید. 

اشتر گفت که: چه شد؟ 

گفت: آب است.

اشتر پای در نهاد. گفت: بیا! سهل است. آب تا زانو است.

مورچه گفت: تو را به زانو است. مرا از سر گذشته است!


"مقالات‌شمس‌الدین‌محمدتبریزی"



س.ن:

بخوانید پست صندلی داغ جناب آقای پنت هاوسِ کاهگلی را!(نامبرده که از قضا پسر خوبی است این بنده نگارنده را دعوت کرده به نشستن بر روی صندلی داغ. ما نیز گفتیم باشد. می‌نشینیم. فقط سوال سخت سخت نپرسید!)

کمپین کتابخانه امید

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۸ آذر ۹۵


+بخوانید

نیم پست‌هایی که ثابت می‌مانند.

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۷ آذر ۹۵
  • ۲۸ نظر

درد است که آدمی را رهبر است.

در هر کاری که هست، تا او را درد آن کار و هوس و عشق آن کار در درون نخیزد، او قصد آن کار نکند.

کار بی‌درد میسر نشود، خواه دنیا، خواه آخرت، خواه بازرگانی، خواه پادشاهی، خواه علم. تن همچو مریم است و هر یک عیسی‌ای داریم. اگر ما را درد پیدا شود، عیسی ما بزاید. و اگر درد نباشد، عیسی هم از آن راه نهانی که آمد، باز به اصل خود پیوندد.


"مولانا جلال‌الدین" 

"فیه‌مافیه"

تذکرة الأولیاء-دو

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۴ آذر ۹۵
  • ۲۰ نظر

گفت: «به صحرا شدم؛ عشق باریده بود و زمین تر شده. چنان که پای به برف فرو شود، به عشق فرو می‌شد.»

 

"تذکرة الأولیاء- ذکر بایزید بسطامی"

 

 

 

+ بشنوید:

 

شنگینک سیاووش ناظری

 


دریافت

 

 

+بخوانید

 

اگر دوست داشتید شعر و نوشته‌هایی با موضوعیت برف و باریدن برف کامنت کنید.