مائیم که بی‌ قماش و بی‌ سیم خوشیم...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱ بهمن ۹۵
  • ۲۲ نظر


مائیم که بی‌ قماش و بی‌ سیم خوشیم

در رنج مرفهیم و در بیم خوشیم...


تک بیت‌های بی مخاطب فراموشتون نشه.

داره از ابر سیاه خون...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱ بهمن ۹۵
  • ۲۱ نظر


"وای به موقعی که اهل دردی گریه کند و تو راحت خفته باشی. چون زمین به لرزه می‌افتد..."


#موج_سواران




" - من تا سر حد رفتن رفتم! ولی اخرین نشانه کجا بود؟!

در قبیله من برای مرد در هر قدم امتحان است!

+کدوم قبیله؟ من همه رو برا یک کتاب خون تعریف کردم. اسم قبیله تو به نظرش آشنا نبود.

- داستان قبیله من در کتابی نیست! در خاک و باد و گیاه است! داستان من قدم قدم در اینجاست! ما بودیم و دشمنانی هزار اسب!

+ پس جنگ سختی بود.

-هیچ جنگی از آنچه اکنون دارم سخت تر نیست..."

داره از ابر سیاه خون میچکه...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱ بهمن ۹۵

با صدای بی صدا

مث یه کوه بلند

مث یه خواب کوتاه

یه مرد بود یه مرد...



داره از ابر سیاه خون می‌چکه...

امشب به جای شب بخیر در بسیاری از خانه‌ها صدای شیون مادری ، صدای گریه‌های همسری و ناله‌های فرزندی ...

امشب شام غریبان بسیاری از پدران و مادران وطن ... 

امشب از ابر سیاه خون...


برای تمامی مادران...

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۹ دی ۹۵
  • ۱۸ نظر

 

مادرم شاعر نیست

در عوض نصف غزل‌های جهان را گفته

شعر را می‌فهمد

مادرم قافیه‌ی لبخند است

وزنِ احساس

ردیفِ بودن

مادرم مثنوی معنوی است

حافظ و سعدی و خیّام و نظامی

اصلاً...

مادرم شعرترین منزوی است

من رباعی هستم

خواهرانم غزل‌اند

پدرم شعر سپید...

صبح، بیدل داریم

با کمی نان و پنیر

ظهر سهراب و عطر ریحان

شب، رهی یا قیصر

 

مادرم شاعر نیست

در عوض نصف غزل‌های جهان را گفته

دفتر شعرش آب

ناشرش آیینه

و محلّ توزیع

خانه‌ی کوچک ما...

 

 

س.ن:

1-شعر بالا پیشکشی باشد به تمامی مادران. اگر دوستش داشتید برای مادرانتان بخوانید.

2- این پست هدیه‌ای است برای تولد یک بلاگر و برای مادرجان بهارشان...

3-حال دیگر تقریبا وارد فردا شده‌ایم. و دیگر امروز نیست. و در واقع فرداست. با این حساب روز پنج شنبه است، پس فاتحه‌ای بخوانید برای شادی مادرجان بهارِ جولیک. و دیگر مادرانی که می‌دانم یک جایی آن بالاها حواسشان به فرزندانشان هست. و فرزندانشان پارتی خوبی آن بالاها دارند.

4- یاد آهنگ مادرانه‌ی خسرو شکیبایی افتادم. می‌گفت: "مادر من مادر من تو یاری و یاور من تو یاری و یاور من..."

کمپین کتابخانه امید :)

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۷ دی ۹۵
  • ۱۸ نظر


ای مهربان‌تر از برگ در بوسه‌های باران

بیداری ستاره در چشم جویباران


آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل

لبخند گاهگاهت صبح ستاره باران...



درسته که بلد نیستم خوب و دلنشین حرف بزنم و متن‌های زیبا بنویسم، ولی خیلی خوشحالم. اینقدر که در کلمه نمی‌گنجه 

دلیلش هم که مشخصه، عکس بالاست. :)



+صفحه اینستاگرام

++لینک وبلاگ

کاریکلماتور وبلاگی!

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۴ دی ۹۵
  • ۳۲ نظر
مردِ بزرگ، شکستنی ست!

درد دل‌هایِ یواشکیِ فرشِ سوخته!

صلحست میان کفر و اسلام / با ما تو هنوز در نبردی... جوان!

ای کاش رسیدن به بهار هم اثری داشت -"وودی منسوب به آلن "

 بی‌عقلِ بی‌اعصابِ بی‌مرادِ بی‌تعارف و بی‌نظیر! نه همین نمره‌ی بالاست، نشان آدمیت!

کانون امنیت، آغوشِ گرمی نیست! 

ورود افراد زیر ۱۳ سال به کلینیک دندانپزشکی ممنوع! بیمارستان الانور آباد2.

تفکراتِ گندیده‌یِ برجِ نگهبانی ...!

کاهوهای لاکچری، ...به خودم رفته! ^__^


ممکنه عناوین شما هم در بین موارد بالا موجود باشه.(اگر نبود هم ) خوب دقت کنید. 
و اگر خوشتون اومد از این تفریح، شما هم با عناوین دوستانتان امتحان کنید. جالبه!

+تک بیت‌های بی‌مخاطب رو بخونید.

آن صید غریبم...

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۳ دی ۹۵
  • ۳۰ نظر


آن صید غریبم ،که کنندم اگر آزاد...

جایی نبرم راه، مگر خانه ی صیاد!


مترسک نگاری...

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۲ دی ۹۵
  • ۲۷ نظر
بیست و دوی آبان بوده، البته که این بنده نگارنده اون زمان نزدیک هزار کیلومتر از مرز ایران فاصله داشتم. ولی خب همون روز بوده. می‌تونید برید چک کنید. 511مین پست مزرعه سبز بیان! دلمون تنگته رفیق.
بخصوص الان که می‌دونم چند صد کیلومتر از خونه دوری. احتمالا الآن دیگه تختت رو مرتب کردی، پوتین‌هات رو برق انداختی و آماده میشی تا ساعت خاموشی رو بزنن و بخوابی. :)
من آدم قشنگ نوشتن نیستم. قلم خوبی هم ندارم. ولی همین چند خط بالا کافیه تا بگم که دو ماه از آخرین به روز رسانی وبلاگت می‌گذره و دلمون برا خودت و مزرعه سر سبزت تنگ شده. 
ان شالله زودتر دوران آموزشیت تموم بشه و برگردی سر خونه و مزرعه‌ات دادا.



+حاشیه نوشت: این پست رو  بخونید. حاوی اطلاعات مفیدی‌ست!