- آقاگل
- دوشنبه ۷ تیر ۹۵
- ۱۹ نظر
درد علی دو گونه است :
یک درد. دردی است که از زخم شمشیر ابن ملجم در فرق سرش احساس میکند. و درد دیگر "دردی است که او را تنها در نیمهشبهای خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده... و به ناله در آورده است."
ما تنها بر دردی میگرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقاش احساس میکند.
اما، این درد علی نیست.
*دردی که چنان روح بزرگی را به ناله در آورده است،تنهائی است. که ما آنرا نمیشناسیم!!*
باید این درد را بشناسیم... نه آن درد را...
که علی درد شمشیر را احساس نمیکند.
*و...ما...*
*درد علی را احساس نمیکنیم...*
"دکتر علی شریعتی"
معمولاً در زیارت های علی و سایر اظهار ادب ها مدعی می شویم که ما دوستِ دوست تو و دشمنِ دشمن تو هستیم.
تعبیر دیگر این جمله این است که ما به سوی آن نقطه می رویم که در جوّ جاذبی تو قرار دارد و تو جذب می کنی و از آن نقاط دوری می گزینیم که تو آن ها را دفع می کنی.
علی (علیه السلام) دو طبقه را سخت دفع کرده است:
الف) *منافقان زیرک*
ب) *زاهدان احمق*
*همین دو درس برای مدعیان تشیع او کافی است که چشم باز کنند و فریب منافقان را نخورند، تیزبین باشند و ظاهر بینی را رها نمایند، که جامعه ی تشیع در حال حاضر سخت به این دو درد مبتلاست.*
"استاد شهید مطهری"
پ.ن: مبتلا بوده... هست... و خواهد بود....
++تکراریه... اما ارزش هر روز مرور کردن رو داره، بماند که ما فقط موقع تولد و وفات بیاد امیر سخن و اخلاق و اعتقاد می افتیم... .
مرغ از قفس پرید، ندا داد جبرئیل
اینک شما و وحشت دنیای بی علی...
الهی!
اگر دوستم داری، کمکم کن
و اگر دوستم نداری...
باز هم کمکم کن!
باورم نیست که خیبرشکن از پا افتاد
حضرتِ "واژه ی برخاستن" از پا افتاد...
" السَّلاَمُ عَلَى الْإِمَامِ الزَّکِیِّ حَلِیفِ الْمِحْرابِ "
سلام بر آن امامِ پاکِ شهید ِ در محراب عبادت
+ پیشنهاد ویژه:
این مطلب رو با عنوان کمی از حقیقت شب قدر از وبلاگ زهرا خانم بخوانید.
دعایمان کنید. تشکر.
روبروی آینه قدی ایستاده بودمم و زل زده بودمم به چهره مردی که نمی دانستم کیست. نمی شناختمش و نمی دانستم چرا اینطور خیره مرا می نگرد! و به این فکر می کردم که این شعرا چقدر کَلَک اند! آینه را خطاب قرار می دهند تا جور زمانه را به رخ ما بکشند و خبر از گذشتن چون باد عمر دهند!
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت
از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت...
... کم کم به روی سطح آینه برف می نشست
دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت!
اساتیدشان خوب یادشان داده اند چطور بدترین دردها را به لطیف ترین احساسات ربط دهند. خوب یاد گرفته اند کلاه سر ما بگذارند. تا پیری و گذر عمر را نه در چهره عزیزانمان که در آینه های قدی جستجو کنیم. خوب می دانسته اند که دیدن ضعف و بیماری در جوان های 20 سال قبل زندگی ات دل هر آدمی را به درد می آورد. پس این زجر و درد را پشت آینه های قدی خانه ها پنهان کردند. لطیفش کردند از تلخی اش کاستند و به خوردمان دادند.
ای کَلَک ها!
س.ن: دیدن درد و آثار بیماری در چهره عزیزان و نزدیکان خیلی سخته. بخصوص اینکه بدونی زمون جوانیشون چه شیردلانی بودند....
قطعا باید عاشق کارت باشی تا جونت رو بر کف دست بزاری و در سخت ترین شرایط ممکن کار کنی. اون هم با حقوقی که چه بسا کمتر از یک دهم درصد فیش های حقوقی مدیران گرام هست!
آنچه به نظر می رسد امروز بیش از پیش نیازمند سازمانی برای حمایت از محیط بانانیم!! "سازمان حمایت از محیط بانان"
امیدوارم دیگر از این دست خبرها را نبینیم و نشنویم.
خدا رحمتشان کناد...
+ یکی دیگر از عجایب هفت گانه جهان هم اینکه تبلیغات دور زمین مسابقات والیبال دیروز اختصاص داشت به سامانه های پرداخت موبایلی!(*730# گویا) با این جمله "وقته شارژه" - حالا باز بروید کمپین هکسره و از این ها بزنید بخندیم!
++ نکته دیگه اینکه به قول دوستان قاموسا وقتی عکسی برای مطالبتون در نظر می گیرید حجمش رو کم کنید! بنده قول میدم روی کیفیت تأثیر نگذاره. ایضا اگر کلیپ یا فایل صوتی به اشتراک می گذارید، اسم و مشخصاتش رو اگر بنویسید ثواب دنیا و آخرت رو در پی خواهد داشت و دعای هزاران بی اینترنت بدرقه راهتون خواهد بود:دی
الهی!
امشب چه توانم گفت؟
جز آنکه قرآن به سر گیرم و به حال نزار خود گریه کنم...
مهربانا!
چاه ز کجا بیاورم در قرن بیست و یک؟
و چه بگویم که خودت بهتر از من از ان آگاه نباشی؟
جز اینکه مرا هزار امید هست و هر هزارش تویی...
این جزر و مد چیست که تا ماه می رود؟
دریای درد کیست که درچاه می رود؟
این سان که چرخ می گذرد بر مدار شوم
بیم خسوف وتیرگی ماه می رود
گویی که چرخ بوی خطر را شنیده است
یک لحظه مکث کرده، به اکراه می رود
آبستن عزای عظیمی است، کاین چنین
آسیمه سر نسیم سحرگاه می رود
امشب فرو فتاده مگر ماه از آسمان
یا آفتاب روی زمین راه می رود؟
در کوچه های کوفه صدای عبور کیست؟
گویا دلی به مقصد دلخواه می رود
دارد سر شکافتن فرق آفتاب
آن سایه ای که در دل شب راه می رود...