۴۷۹ مطلب با موضوع «خودنوشت‌ نگاری» ثبت شده است

پخته داند کاین سخن با خام نیست!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۵ مهر ۹۶
  • ۳۰ نظر

روایت حال ما روایت حال آن جوانکی‌ست که چون روز اول برای درس خواندن برفت این مثل یاد گرفت که:

«ضرب زید عمروا»_ زید فاعل باشد و عمرو مفعول است و ضرب فعل جمله.

پس به خانه شد و تا شب همین درس با خود تکرار می‌کرد و بعد دست بر سینه خویش می‌گذاشت و می‌گفت: «یاللعجب! یک وجب سینه و این همه علم؟»

طنز و روز حافظ عزیز

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۰ مهر ۹۶
  • ۳۷ نظر

 به مناسبت امروز که روز حافظ است این پست قدیمی را بازنشر می‌کنم. پستی که دقیقاً دو سال از انتشارش می‌گذرد:


هر روز که دیوان این رفیق سال‌های دور را ورق می‌زنم بیشتر در شگفت می‌مانم از این همه نبوغ و طنز پردازی جناب شیخ و رفیق شفیق و گرمابه و گلستان:

فی المثل می‌فرمایند:

پری نهفته رخ و دیو در کرشمه‌ی حسن 

بسوخت دیده زحیرت که این چه بوالعجبیست

رخ پوشاندن پری و کرشمه آمدن دیو در حالی که انتظار داشتیم عکسش برقرار باشد( که در باطن معانی خاص خود را دارند و ما کاری بدان نداریم! - توضیح از بنده نگارنده) الحق ترکیبی است متناقض و طنزی است زیرکانه که تنها از جانب این رند نابکار بر می‌آید و بس.

یا می‌فرمایند:

گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ 

تو در طریق ادب باش گو گناه من است

که جنابش با رندی خاصی مفهوم جبر و اختیار را به هم می‌دوزد که (البته خطر خط قرمز برای بنده نگارنده داشته و از ادامه دادنش عاجزم) ...  

یا این بیت :

یا وفا، یا خبر وصل تو، یا مرگ رقیب

بوَد آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟

به نظر سه آرزوی متفاوت است اما دقیقاً یک نتیجه یکسان را در بر دارد! و این چیزی است که فقط از حافظ بر می‌آید و بس.

یا این بیت که واقعاً شاهکار است:

حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد

یعنی از وصل تو اَش هست کنون باد به دست

که در ظاهر اشاره دارد به داستان حضرت سلیمان، که باد تحت فرمان او بود. اما در باطن؟ دقت کنید به این مصرع "یعنی از وصل تو اَش هست کنون باد به دست!" یعنی هیچی!؟ فقط باد هوا! طی کردن این فرایند پیچیده برای رسیدن به دولت عشق تو و آخرش نتیجه؟ به هیچ چیزی دست پیدا نکردن!


باری، خلاصه اینکه مانده تا ما این رند عرصه شعر را بشناسیم،( جز واژه رند درخور نامش نیست.) و الحق که شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است و تمام.

و دست آخر همان تک بیت ناب فال‌های این بنده نگارنده:

مگو دیگر که حافظ نکته دانست

که ما دیدیم و محکم جاهلی بود!

س.ن: در نظر داشته باشید نوشته‌های بالا صرفا اندیشه‌های یک مهندس شیمی است! که اندکی دو هوایی شده....

همین!


به مناسبت امروز رادیوبلاگی‌ها به همه وبلاگنویس‌ها فال حافظ هدیه میده:

ب‌ش‌ت‌اب‌ی‌د

بدون شرح با داستان‌های مصور سارا اندرسون-2 :)

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۹ مهر ۹۶
  • ۱۷ نظر



برای دیدن در اندازه واقعی کلیک کنید.

داستان‌های مصور بومی سازی شده از کتاب Big Mushy Happy Lump، سارا اندرسون.

بدون شرح با داستان‌های مصور سارا اندرسون :)

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۸ مهر ۹۶
  • ۱۰ نظر


برای دیدن در اندازه واقعی بر روی تصویر کلیک کنید.

داستان‌های مصور بومی سازی شده از کتاب Big Mushy Happy Lump، سارا اندرسون.


اولین دقایق پاییز

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱ مهر ۹۶
  • ۲۸ نظر

اولین دقایق پاییز رو شروع می کنم با گردنی که درد می کنه. و دندونی که بر خلاف اسمش اصلا عاقل نیست. و جمعه ای که بین این دو درد سپری شد. و تقریباً 18 ساعته که مثل یک زاویه قائمه شدم. 

همه چیز از یک دندون درد ساده شروع شد. دندون عقلی که هنوز یکی دو سال هم از عمرش نمی گذره به یکباره شروع کرد به درد و ناسازگاری. یکی دو ساعت اول به روی خودم نیاوردم و بهش گفتم : ببین تو مثلا عقل داری، مثلا عاقل اینایی. از تو بعیده. آخه یه کم به شرایط من نگاه کن! الان وقت درد گرفتنه عزیز من؟
یکی دو ساعت که از سر شب گذشت دیدم نه عاقل جان خرتر از این حرفاست. و حرف توی گوشش نمیره. بهش گفتم: خب ببین بیا توافق کنیم. من مسواک میزنم و دیگه تا صبح چایی نمی خورم تو هم مثل یه بچه عاقل بشین یه گوشه. ولی این نابکار با اینکه من به تعهداتم عمل کردم این جنایتکار که ننگ به نیرنگ او باد خلاف وعده های توافق نامه عمل کرد.
تقریبا ساعت یک و دوی شب بود که دیدم گوش راستمم بهش پیوسته و حالا مشکل شده دوتا. درد دندون کم بود گوشمم درد گرفته بود. بهشون گفتم: آیا من یاسین به گوش خر می خوندم دو ساعت؟ آیا این بود رسم یک عمر مراقبت صادقانه؟ این بود رسم رفاقت؟ نمک میخورین نمک دون میشکنین؟ زرشک! من که محلی بهتون نمی دم. فردا هم که جمعه است. فوقش نیم ساعت دیگه خوابم میبره. تا فردا صبح بزرگ میشم یادم میره. نامبرده ها ولی در پی این حرف بنده یک سری حرکات منشوری انجام دادن که امیدوارم کمیته اخلاق به درستی پیگیری کنه. خلاصه که نیم ساعت دیگه هم سپری شد و بنده دیدم که نه! این تو بمیری ها از اون تو بمیری ها نیست که جارو به دمش میبنده. و از قدیم هم گفتن سری که درد نمی کنه سراغ خونه کدخدارو میگیره. نتیجه اینکه رفتم سراغ یخچال گرامی و از سر تا تهش رو گشتم تا رسیدم به یک عدد استامینوفن 325 میلی گرمی. و یادم افتاد آتقی ماست‌بند همیشه میگفت اگر قرص استامینوفن رو بجوی تأثیرش بیشتره. پس انداختم بالا و با شدت هرچه تمام تر جویدمش. و بعد هم با حرص اومدم و اولین پشتی که روی زمین پیدا کردم رو گذاشتم زیر سرم و خوابیدم. در کمال تعجب توی همون موقعیت خوابم برد. و اینچنین شد که صبح شد. صبح که شد اولین چیزی که حس کردم این بود که دندونم اصلا درد نمیکنه. خوشحال شدم. ولی دومین چیزی که حس کردم این بود که گردنم به شدت درد میکنه. به زحمت یه نگاه به زیر سرم انداختم و فهمیدم شب روی پشتی خوابیدم که تنها کاربردش پرتابش و زدنش توی سر این و اونه از بس که بزرگه. و اصولاً کسی روی این پشتی نمیخوابه. و این شد که از دم صبح تا آخر شب مثل یه زاویه قائمه تکیه دادم به دیوار و کارام رو پیش بردم. الان هم که باز شب شده و این دیوونه باز درد میکنه. 

خلاصه که سالی که نکوست از گنجیشکای اول پاییزش پیداست. حالا از صبح برید هشتگ بنزنید «نیگا نارنجیارو؟ نیگا به زبان حال با انسان سخن میگه!» بابا نارنجی چیه؟ پاییز کیه؟ با این همه درد چجوری بگذرونیم امسال رو؟ 


+فردا ویرایش میکنم. فعلا باید از زاویه قائمه به صد و هشتاد تغییر جهت بدم برای خواب!

ابتذال فرهنگی

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۸ شهریور ۹۶
  • ۳۴ نظر

یک:

میلان کوندرا در یکی از کتابهایش به پدیده ای اشاره می‌کند به عنوان «جذابیت انکار ناپذیر ابتذال» و معتقد است که همه ی ما کمابیش تمایل عجیبی به چیزهای "سطحی" و "دم دستی" داریم. مضامین مزخرف ونخ نما ، ملودرام‌های اشک آور، چیزهایی که با احساسات  ما بازی کند و شعورمان را به بازی بگیرد.

دو:
ابتذال از ریشه ی «بذل » کردن است. به معنای بذل توجه بر چیزی که در ذات خود ارزش آن را ندارد. به طور مثال شما اگر یک آفتابه را طلاکوبی کنید کار مبتذلی کرده‌اید. برای اینکه آفتابه آفتابه است حتی اگر طلاکوب باشد. این معنای کاملی از ابتذال است.
سه:
ابتذال طرفداران فراوانی دارد. و به قول کوندرا همه ما کمابیش درگیر آن هستیم. موسیقی‌های پرفروش ( مشخصا پاپ شاید ) ، فیلم‌های پرفروش و محصولات پرفروش همه اغلب از یک الگوی ثابت پیروی می‌کنند و معمولاً ( به جز مواردی استثنا ) از ارزش هنری برخوردار نیستند. با احترام به سلیقه‌های متفاوت اما هدف از این دست محصولات در مرحله اول اقتصاد و تجارت است و این چیزی است که با تبلیغات رسانه ای می توانند به آن دست پیدا کنند. 

اینگونه است که کتاب‌های  دانیل استایل و فهیمه رحیمی می‌فروشد ولی صادق چوبک را کسی نمی‌شناسند. فیلم‌های هالیوودی می‌فروشد و فیلم‌های برگمان را کمتر کسی دیده و در سطح ملی گنج قارون و ممل آمریکایی و اخراجی‌ها رکورددار فروش می‌شوند. شجریان و ناظری و امثالهم حوصله سربر می‌شوند و یک نفر با یک تک آلبوم در عرض چند ماه بیش از 200 کنسرت برگزار می‌کند.

چهار:
 ابتذال همواره دو سر دارد. آنها که آن را تولید می‌کنند و آنها که آنرا مصرف می‌کنند. تا زمانی که تقاضا برای ابتذال وجود دارد عرضه‌ی آن هم ادامه خواهد داشت.و شاید برای مقابله با ابتذال تنها راه تربیت کردن درست سلیقه‌ی جامعه است. این کار مثل آشنا کردن کسی که عمری به خوردن آب شور عادت کرده با یک جرعه آب زلال می‌ماند. تا وقتی که فرد از آب چشمه نخورده نمی‌توانید از او انتظار داشته باشید که ملاک درستی برای تعیین کیفیت و مزه آب داشته باشد. اما مسلم بدانید که بعد از آن هرگز نمی‌تواند از آب قبلی لذت ببرد.

پنج:

همه اینها مقدمه بود تا برسم به این سوال، اینکه چطور می‌توان بدون آنکه به ابتذال آلوده شد از این مرحله عبور کرد؟ آنهم وقتی  نگاه‌ها سمت لبه‌ی ابتذال متمرکز شده است و ذائقه‌ها به آن عادت کرده؟ و چطور می‌توان به فردی که تا به حال لب به آب زلال نزده فهماند آبی که تا امروز می‌خورده شور و بی‌کیفیت بوده ؟ 

پاسخ از شما:

.

.

س.ن: این پست رو در هفته دوم تیرماه نود و چهار نوشته بودم. اتفاقاتی که در این چند وقت افتاد بعلاوه پستی که اینجا خواندم بهانه‌ای شد برای اصلاح و بازنشر مجدد این پست و تفکر بیشتر بر روی این موضوع.

هیچ اتفاق خاصی نیافتاد

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۷ شهریور ۹۶
  • ۳۳ نظر

هیچ اتفاق خاصی نیافتاد. همه چیز مثل هر روز بود. مثل همه روزهای عادی زندگی. مثل هر روز از خواب بیدار شدم. آبی به صورتم زدم. صبحانه خوردم. آماده شدم و راه افتادم. مثل هر روز پیاده تا ایستگاه تاکسی رفتم. و مثل هر روز از کنار صندوق پست گذشتم. و مثل هر روز به بقال محل سلام کردم. و مثل هر روز بچه‌ها رو دیدم که توی کوچه می دوید. وقتی رسیدم هم مثل هر بار از دستگاه شماره گیر بانک شماره‌ای گرفتم و منتظر موندم تا نوبتم برسه و بعد که نوبتم رسید داخل باجه شدم و کارهام رو انجام دادم. درست مثل هر روز. بعد از اون هم مثل هر روز یک راست سوار تاکسی شدم و برگشتم. کار دیگری برای انجام دادن نبود. اومدم خونه. و مثل هر روز لپ تاپم رو روشن کردم. و مثل هر روز لیوانی چایی برای خودم ریختم و مثل هر روز نشستم و به آینده و گذشته‌های دور فکر کردم. و مثل هر روز به خودم یادآوری کردم گذشته و آینده رو با من چه کار؟ حال رو دریاب. و بعد نشستم به خواندن. و مثل هر روز خواندم و خواندم و خواندم. و مثل هر روز ظهر که شد همه آمدند و بعد نهار خوردیم و باز همان همیشگی. درست مثل هر روز.

تلخند

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۵ شهریور ۹۶
  • ۳۶ نظر

- سخنگوی ناجا: گرایش به حجاب بیشتر شده. بیش از ۷۰ درصد به حجاب معتقدند!

+ به بهلول گفتند مرکز زمین کجاست؟ گفت همین جایی که ایستادم! شک داری برو حساب کن! کسی هست شک داشته باشه به آمار؟


- حشمت الله فلاحت پیشه، نماینده مجلس: وزیر ورزش در مورد احتمال تبانی با سوریه توضیح دهد. این نتیجه با شخصیت حرفه‌ای تیم اول آسیا همخوان نیست! 

+ گربه دستش به گوشت نمی‌رسید جارو به دمبش می‌بست! شاید بگید چه ربطی داشت؟ باید بگم اظهار نظر این عزیز هم ربطی به فوتبال و مسائل فوتبالی نداشت. اما این روزها هرکسی می‌خواد معروف بشه و لایک و دنبال کننده جمع کنه از بازی ایران-سوریه میگه. 

(فرانسه قهرمان جام جهانی 1998 به سنگال در جام جهانی2002 باخت و در دور مقدماتی حذف شد. آرژانتین فینالیست جام جهانی 2016 الآن شانس صعودش 50-50 ست!)


- طیبه سیاوشی، نماینده مجلس: به نظرم حضور بانوان در استادیوم می‌تواند مشکلات فوتبال را برطرف کند!

+بانوان را به استادیوم راه ندادند! کودک فوتبالیستی را در کوچه زدم.


لازم به ذکر است آرون رمزی گل زده خدا به خیر کنه.