۴۷۹ مطلب با موضوع «خودنوشت‌ نگاری» ثبت شده است

چند آموزش ساده ولی کاربردی

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۶ بهمن ۹۶
  • ۳۳ نظر

روزی که آمدم اینجا یکی از اهدافم این بود که اگر دیدم دانسته‌هایم به کار شخصی می‌آید آن‌ها را به اشتراک بگذارم. در طی این چند سال خودم نیز موارد بسیاری را به واسطه همین وبلاگ‌خوانی‌های روزانه یاد گرفتم و با آدم‌های بادانش بسیاری آشنا شدم. به عنوان یک پیرمرد فکر می‌کنم اشتراک‌گذاری آموزه‌ها در فضای مجازی یکی از موردهایی است که باید بیشتر به آن پرداخته شود. هدف از این پست نیز آموزش چند ترفند ساده است که امیدوارم مفید باشند.

آشنایی با سایت گودریدز

قبلاً به طور مختصر در مورد سایت گودریدز و محاسن استفاده از آن صحبت کرده بودم و اکنون قصد دارم چگونگی استفاده از آن را شرح دهم. گودریدز یک شبکه اجتماعی مخصوص کتاب‌خوان‌هاست. مطمئنم بارها شده که خواستید بدانید در طول سال چه تعداد کتاب را خوانده‌اید. یا خواستید نظر دیگران در مورد کتابی که خوانده‌اید و یا می‌خواهید بخوانید رابدانید. و یا اینکه خواسته‌اید برای خواندن کتابی برنامه‌ریزی کنید. گودریدز همه این‌ها را دارد. در این دو تصویر (تصویر1 و تصویر2) نمایی کلی از صفحه گودریدز این بنده نگارنده را می‌بینید. در تصویر اول، در وسط صفحه ریویوهای دوستانی که آن‌ها را دنبال می‌کنم را می‌بینید. خواندن ریویوهای دیگران خیلی وقت‌ها واسطه‌ ایست برای آشنایی و انتخاب کتاب‌های جدید و خیلی وقت‌ها هم آشنایی با کتاب‌هایی که نباید خواند! ضمناً شما نیز می‌توانید برای هر کتابی که می‌خوانید ریویو بنویسید. ریویوها درواقع خلاصه‌ای است از کتاب و نظر شما در مورد آن. چیزی که هم برای خودتان ارزشمند است و هم ممکن است در آینده به کار دیگران بیاید. در ستون سمت چپ اول از همه کتاب‌هایی که در حال خواندنشان هستم و تعداد صفحاتی که از آن‌ها خوانده‌ام را می‌بینید. استفاده از این ویژگی برای داشتن برنامه‌ریزی در مطالعه مفید است. درمورد چلنج پایین تصویر، درواقع خودم را به چالش کشیده‌ام و هدفم را در سال جدید این‌گونه تعریف کرده‌ام که باید تا آخر سال میلادی 60 کتاب جدید را بخوانم.(سالی که نکوست از ژانویه‌اش پیداست!) در تصویر دوم ابتدا کتاب‌هایی که در آینده قصد خواندنشان را دارم می‌بینید. بیشترین کاربرد این قسمت زمانی است که با کتابی آشنا می‌شوید و می‌خواهید نامش را به یاد داشته باشید تا اگر جایی به چشم‌تان خورد یا فرصتش پیش آمد آن را بخوانید. در انتهای صفحه نیز لیست کتاب‌هایی که خوانده‌ام، می‌خواهم بخوانم، درحال خواندنشان هستم و دسته‌بندی‌ کلی‌شان را مشاهده می‌کنید. در مجموع سایت گودریدز همه آن چیزی است که کتاب‌خواندن را برای شما لذت بخش می‌کند. نکته جالب اینکه حتی کتاب‌های درسی‌تان را می‌توانید در سایت پیدا کنید(یا خودتان کتاب فوق را واردش کنید) و به کمک سایت برای خواندنشان برنامه‌ریزی کنید. عضویت در سایت گودریدز اگر اکانت جیمیل داشته باشید به سادگی آب خوردن است. و اگر اکانت جیمیل نداشته باشید هم چیز پیچیده‌ای نیست که نتوانید از عهده‌اش بر بیایید. 

ربات تبدیل عکس به متن

حتماً برایتان پیش آمده که بخواهید متن کتابی را به صورت تایپ شده در اختیار داشته باشید. و یا اینکه بخواهید متن یک تصویر را تایپ کنید. این مشکلی است که بارها خودم با آن مواجه شده‌ام. استفاده از این ربات در تلگرام بسیار ساده است. کافی است از صفحه کتاب با زاویه‌ای مناسب عکس بگیرید و برای ربات ارسال کنید. چند ثانیه صبر، و خواهید دید که نتیجه‌ فوق‌العاده‌ است. به شخصه از کار با این ربات راضی هستم. اگرچه برای هر 100 تصویر باید مبلغ سه هزار تومان پرداخت کنید.

سایتی برای تبدیل گفتار به متن

وارد سایت speechtexter شوید. در گوشه سمت راست زبان سایت را به فارسی تغییر دهید. فونت و انداه قلم را انتخاب کنید. گزینه استارت را بزنید و شروع به خواندن متن یا پلی کردن صوت کنید. به همین سادگی. در پایان هم می‌توانید با استفاده از گزینه‌های موجود متن تایپ شده را پرینت و یا با فرمت txt ذخیره کنید. سایتی کاربردی برای تبدیل صوت به متن با نهایت دقت.

ارائه بی‌استرس با استفاده از ابزارهای نرم‌افزار پاورپوینت

چه دانش‌آموز و چه دانشجو باشید و چه یک کارمند، مطمئناً بارها به نرم‌افزار پاورپوینت نیاز داشته‌اید. و یحتمل با استفاده از ساخت اسلاید مطلبی را سر کلاس یا یک جلسه‌ کاری برای دیگران ارائه کرده‌اید. از نوشتن این پست زمان زیادی می‌گذرد ولی آنقدر این آموزش کاربردی است که تصمیم به باز نشر آن گرفتم. با استفاده از این ابزار می‌توانید بدون نیاز به کاغذهای یادداشت مزاحم و بی استرس مطالب‌تان را برای دیگران ارائه دهید. 

فعلاً همین چند مورد را داشته باشید تا بعد. از من پیرمرد به شما جوانان نصیحت، دانسته‌های‌تان را با دیگران به اشتراک بگذارید. تا دیگران هم دانسته‌هایشان را با شما به اشتراک بگذارند. مطمئن باشید ضرری نمی‌کنید.

اختیارها...

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۵ بهمن ۹۶
  • ۳۰ نظر

قدیم‌ترها صفحه جدول و سرگرمی مجله‌ها برای کودکان هم صفحه جداگانه‌ای داشت. یکی از سرگرمی‌هایش این بود که یک هویج را در بالای صفحه قرار می‌دادند. و یک خرگوشکی که آب از لب و لوچه‌اش آویزان بود را پایین صفحه و از ما (که شاید باورتان نشود ولی آن روزها بچه بودیم.) می‌خواستند تا دست این خرگوشک زبان بسته را بگیریم و با عبور از راه‌های پر پیچ‌وخم او را به سلامت به آن هویج برسانیم.

+ خدایا خداوندا بارالهی، تو کجایی تا شوم من چاکرت، چارقت دوزم کنم شانه سرت؟ دستکت بوسم بمالم پایکت، وقت خواب آید بروبم جایکت؟ القرض آنکه بیا و دست ما خرگوشکان بی نوا را بگیر و به سلامت از این راه پر پیچ‌و خم آزمایشات الهی خودت بگذران و به هویج‌مان برسان.  آمین.

ما را به جبر هم که شده سر به راه کن! 

خیری ندیده ایم از این اختیارها...


وا حیرتا

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۷ دی ۹۶
  • ۴۵ نظر

دوستان!

عزیزان!
بلاگران!
جگرگوشگان!
هم‌کیشان! 

آلبالو. شفتالو. خرمالو و ...
هکسره بس نبود؟ دیگه وجدانن این چ و ک و ب چیه می‌ذارید جای چه و که و به؟! صرفه‌جویی در مصرف انرژیه؟ باحاله؟ تزجدید روشنفکریه؟ پویایی و خفانت زبانی شما رو نشون می‌ده؟ بابا جان، ولله نه بامزه‌س، نه کووله، نه سنت‌شکنی ‌و تجدد به شمار میاد.
آخه کجای دوران علم‌اندوزی و مطالعات جنبی و تکمیلی تون دیدین یک حرف رو تک‌وتنها ول کرده باشن وسط جمله، بی‌امید؟ بابا حرف به جمع زنده‌س، به ترکیبش!
وا بدین به مقدساتتون. بیایین دست به دست هم دهیم به مهر، چیزای دیگه رو خراب کنیم جای این زبان فارسی مادرمرده.

رپرتاژ

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۵ دی ۹۶
  • ۳۳ نظر

« از این سی و دو نفری که جونشون رو از دست دادن ، دو نفرشون ایرانی نیستن و بنگلادشی‌اند، بعد یهو یادم اومد از جمله رفیقم که نوشته بود تو اینستاگرامش:( ما سی و دو هیچ به دریا باختیم)، و بعد این فکر اومد تو ذهنم که برم و بهش بگم که اشتباه زدی داداش ، دو نفرشون اضافی‌اند و لازم نیست برای اونا هم ناراحت باشیم.

بعد به این فکر کردم که اصلا ببینم ، من چه صنمی با اون سی نفر دیگه دارم که باید براشون غمگین باشم؟ این که صرفا تو یک کشور (که اونم مرز هاش توسط سیاستمدار های کثیف تعیین شده) با اونا هستم باعث ناراحتیم شده؟ خب من ممکن بود تو هر خراب شده ‌دیگه ای به دنیا بیام، مثلا همین الان داره تو یه کشور آفریقایی چند تا زن و بچه توسط یه گروهک مسلح کشته میشه و من اگه اونجا بودم باید از این ماجرا به شدت ناراحت می‌شدم ، در صورتی که الان به ناخن پای چپم هم نیست.

در کل به این نتیجه رسیدم که چیزی به اسم ((دیگر خواهی، ناراحتی برای دیگران، بخشش به دیگران، کمک کردن به دیگران و.... )) وجود نداره، هر کاری که هر فرد می‌کنه ، صرفاً و صرفاً برای خودشه و بس، حتی ناراحت شدنش»

+به نقل از فضای مجازی‌طور و با ذکر این نکته که لزوماً باهاش مخالف نیستم. لزوماً باهاش موافق هم نیستم. به عبارتی مخافق به حساب میام.

خستگی

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۲ دی ۹۶
  • ۴۴ نظر

به شکست ماده در اثر اعمال نیروهای متناوب کمتر از استحکام نهایی و (اغلب) کمتر از حد تسلیم، خستگی گفته می‌شود. خستگی مواد وقتی اتفاق می‌افتد که ماده تحت تنش‌های تکراری یا نوسانی قرار گیرد که منجر به شکست ناگهانی قطعه می‌گردد. دلیل اصلی خطرناک بودن شکست خستگی این است که بدون آگاهی قبلی و قابل رویت بودن اتفاق می‌افتد.

منبع: ویکی‌پدیای فارسی

+بیابید پرتقال فروش را

در بیان اهمیت ساعت دیجیتالی بمب!

تا امروز و این ساعت و این دقیقه و این لحظه نه در هیچ بمب‌گذاری‌یی دست داشتم و نه حتی هیچ بمبی رو از نزدیک دیدم. ولی از صبح چیزی که ذهنم رو مشغول کرده اینه که: چطور بمب‌گذار و کسی که در واحد خنثی سازی بمب‌ کار می‌کنه به اون ساعت دیجیتالی روی بمب و زمانی که تا لحظه انفجارش باقی مونده اعتماد می‌کنن؟ بابا من زمان بچگی ساعتم رو یک ربع عقب می‌کشیدم که یک ربع بیشتر درس بخونم! یا صبح‌ برا اینکه دیرم نشه روی ساعت شیش کوکش می‌کردم که نهایت تا شیش و نیم بیدار شده باشم.

حالا اینکه چرا باید همچین چیزی ذهن من رو مشغول کنه؟ باید بگم خب سازوکار مغز خیلی پیچیده است. به من ربطی نداره.

از دفتر خاطرات یک مطلب

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۰ آذر ۹۶
  • ۱۹ نظر

یکشنبه ساعت نه صبح:

من مطلبی هستم که هنوز به ذهن نویسنده نیامده‌ام. چهار ستون بدنم سالم سالم است و ملالی نیست جز غم دوری شما.

یکشنبه ساعت هفت عصر:

اکنون به ذهن نویسنده رسیده‌ام. نویسنده دارد مرا در ذهن خودش طرح ریزی می‌کند. در موردم فکر می‌کند. ستون‌هایم را یکی‌یکی پی‌ریزی می‌کند و گاه به این می‌اندیشد که اصلاً نوشتنم لزومی دارد؟ خلاصه که دست به گیرنده‌های خود نزنید. فعلاً ایراد از فرستنده است.

یکشنبه ده شب:

نگارنده پشت لپتاپش نشسته. به جانم افتاده. دیوار چینی را تمام نکرده در لپتاپش را می‌بندد و از پنجره به بیرون خیره می‌شود. می‌خواهد ببیند باران می‌آید یا نه؟ خبری از باران نیست. برای خودش چایی می‌ریزد و دوباره می‌نشیند پشت لپتاپ. ولی متأسفانه خیلی زود خوابش می‌برد.

دوشنبه ساعت هفت صبح:

حالا تقریباً به طور کامل نوشته شده‌ام. البته غلط غلوط زیاد دارم. نگارنده برخی کلمه‌هایم را سبک سنگین می‌کند و می‌گذارد سر جایش. برخی قسمت‌ها را هم خودسانسوری می‌کند و از سر و ته‌ام می‌زند. ولی در کل از نوشتنم راضی به نظر می‌رسد. فکر کنم دیگر وقتش باشد که با هم بیشتر آشنا شویم. ولی نه؛ در لپتاپش را لحظۀ آخر بست و رفت.

دوشنبه ساعت دو عصر: 

فکر کنم کم کم باید منتظر انتشار من باشید. امروز بعد از نهار نگارنده یکبار مرا از بالا به پایین خواند. یکبار هم از پایین به بالا. یکبار هم از راست به چپ. یکبار هم از چپ به راست. در هر بار خواندن باز کمی دچار خودسانسوری شدم. ولی دیگر آماده‌ی آماده‌ام. 

دوشنبه ساعت دو و بیست دقیقه عصر:

رضایت را در چهره نگارنده می‌بینم. به نظر می‌آید از من راضی راضی است. ولی باز یک دور مرا به طور مرموزانه‌ای از ابتدا تا انتها می‌خواند. یکی دو کلمه را پس و پیش می‌کند و در نهایت نیم فاصله‌هایم را اصلاح می‌کند. به نظرم دیگر وقتش رسیده است. خیلی هیجان دارم.

دوشنبه ساعت دو و بیست و پنج دقیقه عصر:

درست وقتی منتظر بودم مرا منتشر کند، سروکله‌ی موجودی با دو گوش و دو دست و دوپا و دو چشم و یک دماغ پیدا شد. موجود مرموزی است. قدش به زور یک متر می‌شود. موهایش را شلخته شانه کرده و زیرچشمی لپتاپ را نگاه می‌کند. نگارنده رفته تا فلاسکش را چایی کند. آن موجود شرور نزدیک می‌شود و کارش را می‌کند. صفحه لپتاپ به کلی تیره شده. از تاریکی می‌ترسم. کلمه‌هایم یکی یکی محو می‌شود. لحظاتی بعد دوباره خودم را در ذهن نگارنده حس می‌کنم. نگارنده خون خونش را می‌خورد. زیر چشمی به آن موجود دوپا خیره شده، ولی چیزی به زبان نمی‌آورد. به خودش لعنت می‌فرستد که چرا دکمه ذخیره پیش‌نویس را نزده بوده یا برای چه مرا در ورد ننوشته. باز به خودش لعنت می‌فرستد. و باز به خودش لعنت می‌فرستد. و باز... و باز...

دوشنبه ساعت دو و سی دقیقه عصر:

متأسفم. نمی‌دانم چه باید بگویم. حوصلۀ خودم را هم ندارم. راستش نگارنده از دوباره‌نویسی من منصرف شده است. حوصلۀ نوشتن دوباره‌ام را ندارد. مرا بر می‌دارد و پرتابم می‌کند کنج ذهنش. امیدوارم همین روزها دوباره حوس نوشتنم به سرش بزند. دوست دارم به وصال شما برسم. ولی تا آن روز باید با درد دوری بسازم.

قیمت مقطوع

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۸ آذر ۹۶
  • ۳۴ نظر

نوشته‌های روی جلد کتاب هزار و یک شب که در سال 1383 توسط انتشارات هرمس به چاپ رسیده را برایتان نقل می‌کنم تا قیمت کتاب را با امروز مقایسه کنید:

هزار و یک شب

عبدالطیف تسوجی تبریزی

ناشر: هرمس

سال چاپ: 1383

تیراژ:100000

قیمت: 18000

همین کتاب در سال 1393 توسط نشر هرمس برای نوبت پنجم مجدداً تجدید چاپ شده البته با قیمتی که سر به فلک می‌گذارد و مخ آدم را به صوت کشیدن وا می‌دارد و برق از کله‌ می‌پراند. آن‌هم از نوع سه فازش.(تصویر) با این حال شصت سال بعد، نوه نتیجه‌های ما قیمت‌های زمان ما را با زمان خودشان مقایسه می‌کنند و یقین پیش خودشان خواهند گفت آن زمان چقدر ارزانی بوده!