۴۷۹ مطلب با موضوع «خودنوشت‌ نگاری» ثبت شده است

بهار دلکش رسید و دل به‌جا نباشد...

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۸ اسفند ۹۶
  • ۱۴ نظر

از صبح هروقت به سروقت لپتاپ و کارهای ریزودرشت باقی‌مانده این چند روز می‌روم کف جفت‌پا را می‌چسبانم به بخاری یازده هزار ایران‌شرق خانه مادربزرگ، سپس سیم‌های هندزفری را در گوشم می‌چپانم، تصنیف «بهار دلکش رسید و دل به‌جا نباشد...» را پلی می‌کنم. استاد لطفی عزیز(خدایش رحمت کناد) که در عنفوان جوانی بوده تاری می‌نوازد و استاد شجریان جان می‌خواند «در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن...» و ادامه می‌دهد: «که جنگ و کین با من حزین روا نباشد...» اینکه چه حسی نسبت به این تصنیف دارم و این‌ها بماند. چیزی که دارم از آن صحبت می‌کنم آن حس ناب و دوست‌داشتنی‌ای است که با گوش دادن این تصنیف انگار در تک تک مویرگ‌هایم تزریق می‌شود. به قول آن عزیز زندگی اگر سه چیز نداشت قطعاً بی‌ارزش بود. کتاب، موسیقی و فوتبال...

 


بهار دلکش، تار استاد لطفی، با صدای استاد شجریان، نوع زیرخاکی! 

دریافت( حجم دو مگابایت)

(دریافت نسخه کامل برنامه از آپارات با حجم شصت و هشت مگابایت)

آخ اگه بارون بزنه

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۱ اسفند ۹۶
  • ۳۵ نظر
بارون زد...
چه بارونی :)

روز ملی جنگل‌خواران

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۵ اسفند ۹۶
  • ۲۲ نظر

راستش امروز فکر می‌کردم حالا که روز درخت‌کاری و جنگل‌کاری داریم، درستش این بود روز جنگل‌خواری هم داشته باشیم. چون سودی که جنگل‌خواران جامعه برای بقای نسل انسان‌ها دارند بیشتر از درخت‌کاران و جنگل‌کاران نباشد، قطعاً کمتر نیست. برای این حرف دلایل محکمه‌پسندی هم دارم. اجازه دهید دلایم را بنویسم. اگر قانع نشدید، همین فردا می‌رویم و باهم نفری یک درخت می‌کاریم. اگر هم قانع شدید، که همین فردا به دامان طبیعت بروید و نفری یک درخت بخورید. نه یعنی قطع کنید.

امروز، قبل از اینکه شروع به نوشتن این پست کنم، ماشین حسابم را از کمد آقای ووپی بیرون آوردم و شروع کردم به حساب و کتاب. اول اینکه طبق داده‌های رسمی ارائه شده توسط سازمان آمار، کشور ما تقریباً هشتاد و پنج میلیون جمعیت دارد. خب حالا با این فرض که سالیانه تنها بیست درصد از این جمعیت در روز درختکاری شرکت کنند و نفری فقط یک درخت بکارند، یعنی سالانه نزدیک هفده میلیون درخت جدید در کشور کاشته می‌شود. تازه دیگر درخت‌هایی که در طول سال کاشته می‌شوند را به حساب نمی‌آورم. مثلاً پدرم، همین دو سال پیش، پشت خانه ده اصل درخت کاشت؛ که حالا کردامشان قد کشیده‌اند و یکی دو سال دیگر احتمالاً بسازند بر سر خود شاخساری. بگذریم. از داده‌های آماری می‌گفتم. با توجه به اینکه وسعت ایران در حدود ۱٬۶۴۸٬۱۹۵ کیلومتر مربع است و با توجه به اینکه هر درخت برای رشد خوب و صحیح به حدود دو متر مربع فضای اختصاصی نیاز دارد؛ با این حساب تقریباً تا 50 سال آینده، هیچ زمینی در ایران برای زندگی ما هشتاد و پنج میلیون نفر وجود نخواهد داشت. باور کنید وجود نخواهد داشت. تازه فرض را بر این گذاشتم که جمعیت هم در این 50 سال ثابت بماند. همچنین با این امید که خیلی زود، شاهد اتصال شاخاب پارس و دریای کاسپین باشیم.به هرحال بخش عمده‌ای از زمین‌های ایران بیابان و شوره‌زار است. در شوره‌زار هم که نهایتاً می‌شود درخت خیار کاشت.

خلاصه نمی‌فهمم با این حساب و کتاب‌ها، اصلاً چه اصراری است که در تقویم روز درخت‌کاری و جنگل‌کاری داشته باشیم؟ این هیچ، تازه اصرار داریم که هرسال هم باید کلی درخت کاشت. خب اگر با همین سرعت جلو برویم، تکلیف خودمان چه می‌شود؟ چهار سال دیگر باید کجا زندگی کنیم؟ 

بعد همین هفتۀ گذشته، روزنامه و اخباری نبود که پشت سر جمعیت جنگل‌خواران ایران صفحه نگذاشته باشد و غیبت نکرده باشد. خب نامردها. اگر همین عزیزان جنگل‌خوار نبودند، اگر سالانه هکتار هکتار این بزرگواران زحمت نمی‌کشیدند و جنگل‌ها را تنه به تنه نمی‌خوردند، خب تا همین الان دیگر جایی برای زندگی ما نمانده بود که. ولله اگر تا همین امروز هم خانه و کاشانه‌ای داریم، به لطف این قشر مظلوم و زحمت‌کش است. من بندۀ نگارنده به شخصه ارادتمند و چاکر جنگل‌خواران جامعه هم هستم. به همین وقت و ساعت عزیز، اگر کاره‌ای بودم دستور می‌دادم همین ساعت و همین دقیقه روز هفده اسفند را روز ملی جنگل‌خواری نام‌گذاری کنند. اصلاً هفدهم اسفند را به پاس این روز به جنگل‌خواران مرخصی تشویقی بدهند. برایشان همایش برگزار کنند و شام هم به اتفاق خانواده دعوتشان کنند برای سرو چلو کباب بختیاری.   

خلاصه امیدوارم به اندازۀ کافی قانع شده، آماده باشید تا هرسال دست به دست هم بدیم به مهر، در روز و هفتۀ درخت‌خواری، برای سلامتی خودمان و آیندگان نفری یک اصل درخت را بخوریم. نه یعنی قطع کنیم.

پا در کفش فیشنگار

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۶ اسفند ۹۶
  • ۳۳ نظر

دوستان همکلاستان از هر دو نفرتان اظهار رضایت کرده بودند. مخصوصا یکی نوشته بود که... و... می‌خواهند هر چه را که خودشان یاد گرفته‌اند، به ما هم باد بدهند. من که #صمد باشم، به این یاد گرفتن و یاد دادن سخت معتقدم. یاد گرفتن اگر فقط بخاطر یاد گرفتن باشد، یک شاهی ارزش ندارد. یاد گرفتن باید بخاطر تأثیر در دیگران و ایجاد تغییر در محیط زندگی و آدم‌های دور و نزدیک باشد. _نامه‌ای به شاگردان مدرسه ممقان_

«صمد بهرنگی»

«نامه‌های صمد بهرنگی»

س.ن:

نکته اول اینکه نامبرده پای در کفش دچار کرده درونمایه اصلی این پست را برپایه فیشی از کتاب «نامه‌های صمد بهرنگی» گذاشتم که امیدوارم وی راضی باشد. (به قول آن بنده خدا، نبودهم آنقدر کتکش می‌زنیم که حلال حلالش به آسمان برود.) 

نکته دوم هم اینکه به‌احتمال فراوان تا آخر هفته در پرده غیبت به‌سر می‌برم.(دارم می‌رم جایی که نت نیست.) مبادا در روزهایی که من نیستم چالش زبان مادری زمین بماند. بنویسید، از دوستانتان هم بخواهید که بنویسند. لینک پست‌هایتان را هم در زیر پست چالش به اشتراک بگذارید. تشکرات آقاگلانه‌طور. 

نکته سوم اینکه حرف دیگری نیست، فقط برای بازگشت ما بسیار دعا کنید.

ایامکم سعیدا

الطافکم مزیدا

گاهی شیرین گاهی تلخ

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱ اسفند ۹۶
  • ۱۶ نظر

فکر می‌کنم در کتاب پسری روی سکوهای حمیدرضا صدر بود که این جمله را خواندم: «مادربزرگ همیشه می‌گفت دوستی بی‌جهت می‌شود، ولی دشمنی بی‌جهت نمی‌شود.»

وقتی کتاب را می‌خواندم یادم آمد پدربزرگ نیز همین حرف را به گونه دیگری می‌زد. اگرچه پدربزرگم مرد سرد و گرم روزگار چشیده‌ای بود. ولی این روزها را هرگز ندیده بود. ندیده بود و نمی‌دانست ذات آدمی در پیِ چرخشِ دیوانه‌وارِ این روزگار، چرخشِ دیوانه‌وارِ این روزگارِ غدارِ کج‌مدار می‌تواند چقدر دچار تغییر شود. 

ایمان آورده‌ام که آدم‌ها دو دوسته‌اند. دسته اول که چو عضوی به درد آورد روزگار، قرار از کف‌شان می‌رود. و همیشه با قلبی مهربان حاضرند به دیگران کمک کنند. و دسته دومی که عادت کرده‌اند دماغ‌شان همیشه در آفساید زندگی دیگران باشد. احتمالاً بگویید این دیگر چه دسته‌بندی‌ای شد؟ راستش خودم هم نمی‌دانم. ولی چیزی که به آن اطمینان دارم، ایمانم نسبت به این دسته‌بندی است!

س.ن:

جدایِ جریان پست(شاید هم نه چندان جدا از آن) همین‌جا از دوستانی که در جریان پست قبل یاری‌رسان این بنده حقیر سراپا تقصیر بودند صمیمانه تشکر می‌کنم. امیدوارم روزی بتوانم لطف‌تان را جبران کنم. 

دکتر سین عزیز، جناب رزمنده، یه دوست بزرگوار(که وبلاگ‌نویس نیستند)، زمزمه‌های شرقی،  کاغذ سفید، روزمرگی‌ها و سکوت من صدای تو، رستاک و حبه انگور 

ولنتانیوسیوس‌طور

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۵ بهمن ۹۶
  • ۳۱ نظر

هم اکنون که یک به یک پست می‌گذارید و ناله‌های عاشقانه سر می‌دهید و پست‌های عاشقانه‌طور می‌گذارید و یادی از ولنتانیوس کبیر می‌کنید و لینک‌هایتان یک به یک ستاره‌دار می‌شود. هم اینک جوانکی بخت برگشته، در این سرمای عزب کش و در آستانه فصلی سرد نه یعنی در آستانه فصل سربازی هم‌چون آهو در گُل تپیده با دست بر سر خویش کوبیده و در حال ترجمه متنی است که خاله گرامیش به وی داده و باید تا جمعه تمامش کرده باشد. ولیکن خودش نیز می‌داند که زرشک! 

پس اگر دیدید حوصله ترجمه یکی دو صفحه متنی ساده و روان را داشتید یاریش کنید تا خدایگان یاریتان کند. 

همین دیگر، زیاده عرضی یا ارزی یا ارضی نیست. 

+ جا داره حقیقتاً اضافه کنم: «دوستانی دارم بهتر از آب روان». با کمک دوستان حل شد مشکل. :) 

مراحل زندگی

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۶ بهمن ۹۶
  • ۳۸ نظر

از شما چه پنهون چند وقتی بود زندگیم بدجور توی مرحله «حیرانم و تدبیری نیست» گیر کرده بود.

تا اینکه یک روز تصمیم گرفتم راه بیفتم و از این مرحله بگذرم. خلاصه رفتم و رسیدم به مرحله «ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم!» مرحله چغر و بد بدنی بود. زیاد ازش خوشم نیومد. نتیجه این شد که هرچه داریم و نداریم بپوشیدم و خودم رو به هر زحمتی بود رسوندم به مرحله «برخیز و مخور غم جهان گذران.» که خب توی این مرحله اصلاً آدم تکلیفش با خودش مشخص نیست و برخلاف مصرع اول که قرار بر برخاستنه توی مصرع بعد ظاهراً گفته باید بشینید. این شد که توی این مرحله هم زیاد موندگار نشدم. پا شدم راه افتادم. الآنم توی مرحله  «سخت می‌گیرد جهان بر مردمان سخت کوش!» به سر می‌برم.

ساختارشکنی

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۱ بهمن ۹۶
  • ۱۴ نظر

 گفت: باید بر این نکاتی که من می‌گویم تفطن پیدا کنی.

گفتم: یعنی چه؟

گفت: به تاریخ و جامعه و معاصرت آن‌قدر استشعار نداری و در تفرد مانده‌ای. 
باز پرسیدم: یعنی چه؟

گفت: تو باید بر این موضوع به طور هدفمند وقوفی مشدد و مزدوج و تاریخ‌مندانه داشته باشی و این وقوف باید متقابلاً و متعاملاً باشد. شما باید ماهیتاً فیاض باشید تا بتوانید تاریخ را ملتهب و نباض بسازید. وگرنه نمی‌توانید اجتماعیّت و تاریخیّت را به طور متقابل و متعاکس و متعامل بشناسید.

گفتم: این چه جور حرف زدن است؟
گفت: تحت تاثیر مقاله‌ای که یکی از جامعه‌شناسان در یکی از روزنامه‌ها چاپ کرده، قرار گرفته‌ام!

"نقل از عملیات عمرانی زنده یاد عمران صلاحی"

س.ن:

چیزی که مشخصه اینه که مدیران و کارمندان کشوری و لشکری و خبرنگاران و مجریان صداسیما (حتی مجریان ورزشی) چند وقتیه به شدت به مقالات جامعه‌شناسی علاقه‌مند شدن. باور ندارین؟ پنج دقیقه اخبار ببینین.

خدایا زبان فارسی را از شر مقالات جامعه‌شناسی و مسئولین و روشنفکران حفظ بفرما. آمین.