۴۷۹ مطلب با موضوع «خودنوشت‌ نگاری» ثبت شده است

از خدا بترسید درباره فقرا و تهیدستان

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۶ خرداد ۹۷
  • ۱۲ نظر
راستش امسال نه دل و دماغ رفتن به مسجد را داشتم و نه حتی فرصتی پیش آمد که بتوانم با صداوسیما همراه باشم. امروز صبح اما، وقتی خوابم نمی‌برد و افکاری پراکنده در ذهنم می‌چرخید، وصیّت حضرت امیر را خواندم. وصیت‌های آن کوچه‌گردان عاشق را. می‌گوید: «خدا را، خدا را! درباره «یتیمان»، مبادا گرسنه و بى ‌سرپرست بمانند.» و باز می‌گوید: «از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «فقرا و تهیدستان» و آن‌ها را در زندگى خود شریک کنید.»  
بیش از این هرچه بگویم شعارست. و نتیجه‌اش جز طولانی‌تر شدن پست نیست. پس مستقیم می‌روم سر اصل مطلب. جمعیت امام علی(ع)، یکی از تک جمعیت‌های مردم‌نهاد و زندۀ کشور است. جمعیتی که اصلی‌ترین اهدافش را می‌توانید در کلیپ زیر ببینید.


دریافت

شیوه‌های زیادی برای کمک به جمعیت وجود دارد؛ که می‌توانید داخل سایت با آنها آشنا شوید.
و اینکه بنویسید، بنویسید. رسالت قلم ما وبلاگ‌نویس‌ها جز نوشتن نیست. معرفی و تبلیغ حرکت‌های مثبت اجتماعی در فضای مجازی، کمترین کار و جزئی‌ترین کاری است که از دست ما برمی‌آید. اگر این را نیز دریغ کنیم، الحق دور از انصاف است.

غول چراغ جادو

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۵ خرداد ۹۷
  • ۱۹ نظر

گفت: اگر قرار بود یه آرزو داشته باشی که برآورده بشه چی بود؟

گفتم: کاش منتظر جام‌جهانی 1978 بودیم؛ نه 2018!


در نقد جلسات شب شعر با رهبر

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۰ خرداد ۹۷
  • ۱۶ نظر
نمی‌دانم جلسات شعری که هرسال در شب میلاد امام حسن و در حضور رهبر برگزار می‌شود چند سال قدمت دارد. ولی تقریباً از آن سالی که ابوالفضل زرویی شعر «مشتی حسن چطوره حالاتتون/ قربون اون فهم و کمالاتتون» را خواند؛ دیدار شاعران با رهبر را دنبال کرده‌ام. فکر می‌کنم سال نود و یا نودویک بود که آقای زرویی و سعید بیابانکی شعر خواندند. اصلاً بعد از همان سال بود که دیدار شعرا با رهبر مورد توجه رسانه‌ها و حتی مردم عادی قرار گرفت. به هر حال، کاری به این مسئله ندارم. 
بهتر است همین ابتدای متن بگویم تحصیلات دانشگاهی من هیچ ارتباطی با ادبیات و فنون شعر و شاعری ندارد. اما در طی این شش هفت سال گذشته، شب و روزی نبوده که لااقل چند بیتی شعر نخوانده باشم. به همین خاطر فکر می‌کنم نه در مقام یک منتقد، ولی در جایگاه یک مخاطب و دنبال‌کننده می‌توانم (و این حق را دارم) تا نقدم را در مورد این شب شعرها بیان کنم. 
یک:
طی این سال‌ها نحوۀ دعوت شاعران به شب شعر رهبری همیشه با گله و داستان همراه بوده. و تقریباً هرسال شاعرانی بوده‌اند که خودشان را شایستۀ حضور در این جمع می‌دانسته‌اند. در اینجا چند سؤال مطرح می‌شود. اول اینکه شاعرانی که در این شب شعر شعرخوانی می‌کنند چطور انتخاب می‌شوند؟ دو اینکه چه طیفی از شاعران به این جلسات دعوت می‌شوند؟ و سه اینکه آیا می‌توان آنها را نماینده و نمادی از جریان شعری کل کشور دانست؟ البته فکر می‌کنم پاسخ به این سؤال‌ها کار سختی نباشد. مشخص و مشهود است که در انتخاب شاعران کاملاً گزینشی و فرمایشی عمل می‌شود. ولی نکته اینجاست که چرا باید اینگونه عمل شود؟ مگر اسم این جلسه دیدار شاعران با رهبر نیست؟ پس چرا تنها یک طیف خاص از شاعران دعوت می‌شوند؟ این طیف خاص چه برتری‌ای نسبت به دیگر شاعران کشور دارند؟ 
دو:
موضوع دیگری که نسبت به آن انتقاد دارم؛ اشعاری است که شاعران برای چنین جلساتی انتخاب می‌کنند. شعر آیینی گفتن هیچ اشکالی ندارد. اما چیزی که من را آزار می‌دهد این است که اغلب شاعران شعر آیینی می‌خوانند. شاید بگویید خب بخوانند، چه اشکال دارد؟ سرودن شعر آیینی نه تنها اشکالی ندارد بلکه بسیار نیکوست. اما به شرطی که محکم و در سطح بالا باشد. وقتی شاعران تنها برای اینکه در چنین جلسه‌ای شعر بخوانند دست به دامان شعر آیینی می‌شوند. من را یاد چندین قرن پیش و شعرهای درباری می‌اندازد. همان شعرهایی که در مدح پادشاهان و به امید صله و پاداشی گفته می‌شد. و این نه تنها ارج نهادن به شعر آیینی نیست بلکه باعث پایین آوردن سطح آن هم می‌شود. شاعری که شعر عاشقانه می‌گوید، شاعری که شعر طنز می‌گوید، شاعری که شعر اجتماعی و اعتراضی می‌گوید، چرا باید یک شبه سراغ شعر آیینی برود؟ مگر خواندن یک شعر عاشقانه در چنین شب شعری چه اشکالی دارد؟ یا خواندن یک شعر اعتراضی یا طنز چه اشکالی دارد؟ 
سه:
نکتۀ آخر هم باز بر می‌گردد به انتخاب اشعار و انتخاب شاعران. چندسال پیش، یعنی سال 94، خانم نجاتی شعری در جلسه دیدار با رهبر خواندند که با این بیت شروع می‌شد: "چکی مامان بیا صمیمی باشیم/ مثل دوتا دوست قدیمی باشیم" که گویا شعری بود خطاب به دخترشان چکاوک. در تمام زمانی که خانم نجاتی شعر می‌خواند، من بیننده به جای ایشان سرخ و سفید می‌شدم. شعری سطح پایین، مبتذل، مزخرف و ... که اگر به من می‌گفتند در جمع خانوادگی چنین شعری را بخوان رویم نمی‌شد. به عنوان یک مخاطب باید بگویم بعد از آن سال‌های اولیه، یعنی سال نود و نودویک، در این شب شعرها شاهد نزول سطح اشعار خوانده شده هم بودم. و همیشه یک چرای بزرگ جلوی رویم قرار داشته است.
سخن پایانی:
قبل از نوشتن این متن، شعرهای دیدار دیشب را می‌خواندم. امسال هم شعرهایی که خوانده شد چنگی به دل نمی‌زد. به جز دو سه مورد اغلب اشعاری سطحی و حتی فرمایشی بودند. اشعاری که نه نمایندۀ به حقی از شعر شاعران کشور بودند، نه منعکس کنندۀ درد جامعه بودند. و نه حتی در مقایسه با نمونه‌‌های مشابه خود حرفی برای گفتن داشتند.

از هر دری سخنی

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۸ خرداد ۹۷
  • ۱۰ نظر

یک- داشتم به این فکر می‌کردم احتمالاً خواب ماندن با خواب بودن تفاوت بسیاری داشته باشد. کسی که خواب مانده باشد را می‌شود صدا زد و احتمالاً از خواب بیدار خواهد شد. ولی کسی که خواب باشد؟ نمی‌دانم.  من امروز سحر خواب نماندم. بلکه خواب بودم.

دو- این شاه‌بیت مولوی را باید هر هشت ساعت یکبار خواند:

«تو مگو همه به جنگ‌اند و ز صلح من چه آید/ تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز.»  

سه-بدون هیچ توضیح اضافه‌ای این کلیپ را ببینید. (یه شبی زار و پریشان در میخانه زدم-تنبور نوازی-گروه یارسان اهل حق)

چهار-دوستانی که با سخن‌سرا همراه هستند و دوستانی که قصد همراهی دارند فقط تا پنجشنبه شب فرصت دارید پستتان را بنویسید. تا این لحظه سه نفر از دوستان مطلب‌شان را نوشته‌اند که می‌توانید در زیر همان پست ببینید. خلاصه کلام دست بجنبانید. :)

پنج-حرفی، سخنی، نکته‌ای، انتقادی، پیشنهادی، فحشی(به قول سعدی:«فحش از دهن تو طیبات است»)، دعایی، بیت‌ شعری، هرچه بود می‌شنویم.

#چالش_اهدای_زندگی

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۳۱ ارديبهشت ۹۷
  • ۸۸ نظر

س.ن: از یک خرداد نود و شش تا سی و یک اردیبهشت نود و هفت. امروز روز اهدای عضو، اهدای زندگی است. یک سال از نوشتن این پست می‌گذرد. برخی پست‌ها را باید بازنشر کرد. نمی‌دانم این مطلب را قبلاً خوانده‌اید یا نه. ولی می‌خواهم خواهش کنم یکبار دیگر با محتوای این پست مهربان باشید. و مهربانی‌تان را با دیگران به اشتراک بگذارید. متشکرم.


من، یک درخواست از هر کسی که این وبلاگ را می‌خواند دارم، می‌خواهد بلاگر باشد یا نه. چه این بنده حقیر را از سر اشتیاق بخواند یا به طور اتفاقی گذرش به اینجا افتاده باشد:


البته ان‌شالله که هیچ اتفاق تلخی را در زندگی‌ تجربه نکنید و حتی خون از دماغتان جاری نشود. ولی لحظه‌ای به این فکر کنید: 

«چند درصد از کسانی که روزانه بارها و بارها از خیابان عبور می‌کردند اطلاع داشتند که این بار، بارِ آخرشان است؟ چند درصدشان می‌دانستند که دیگر قرار نیست هر روز صبح از این مسیر بگذرند؟ چند درصدشان قبل از وقوع حادثه به مرگ فکر کرده بودند؟»

 

درخواستم این است:

 همین الآن که این متن را می‌خوانید یک یا دو یا هر سه گزینه پایین را انتخاب کنید و انجام دهید:


1- اگر این مطلب را می‌خوانید وارد سایت اهدای عضو شوید. و در آن ثبت نام کنید.(کمتر از دو دقیقه وقت‌تان را می‌گیرد.) 

2- اگر می‌توانید حداقل 5نفر دیگر را از بین دوستان و آشنایان برای ثبت نام در این سایت راضی کنید.

3- اگر دوست داشتید در وبلاگ‌ یا کانال‌های تلگرامی‌تان به معرفی این چالش و سایت اهدای عضو بپردازید.  

 

آدرس سایت اهدای عضو


و اینکه، هرکس این پست را می‌خواند دعوت، هر چند نفری را هم که می‌شناسد دعوت.  

بخوانید:

+هلما(سکوت من صدای تو) + بیداری رویاها + حریری به رنگ آبان +هلما +miss bell +حامد سپهر + مصطفی فتاحی اردکانی + آسوکاا

 س.ن: 

+ یک مورد دیگر، در نزدیکی ماه مبارک رمضان هستیم. در کنار دیگر عبادات‌تان اگر امکانش را دارید امسال نذر کنید تا به نزدیک‌ترین واحد اهدای خون شهرتان بروید و یک واحد خون اهدا کنید. (البته که این متن متعلق به سال گذشته است. ولی اگر موقعیتش را دارید اهدای خون را در هر حالی فراموش نکنید.)

+مورد دوم نیز در ارتباط با همین ماه مبارک است. اگر مایل به شرکت در ختم گروهی قرآن هستید اینجا (وبلاگ بانوچه) را بخوانید. (این لینک هم به‌روز شد.)

نظرسنجی رمضانیه

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت ۹۷
  • ۳۲ نظر

امشب نشسته بودم و دو سالی را مرور می‌کردم که به بهانۀ ماه رمضان پست‌های مناسبتی می‌نوشتم. به دلایلی رمضان را بسیار دوست دارم. مادر می‌گوید همان سال که ماه رمضان در تعطیلات عید بود به دنیا آمدی. و اول قرار بود نامت رمضان باشد و نه سعید. لااقل فکر می‌کنم خیلی شانس آورده‌ام که پدربزرگ(که ان‌شالله روحش قرین آرامش باشد) قرآنش را باز کرده و به سورۀ هود و آیۀ 105 رسیده و نامم را سعید انتخاب کرده است. بگذریم؛ از بحث دور نیفتم. از دوست‌داشتنی بودن رمضان و مقدس بودنش می‌گفتم. به همین بهانه هم بوده که در این دو سال دسته پست‌های مناجات رمضانیه و سی‌ سحر سی دقیقه با کتاب را می‌نوشتم. و امشب که اولین سحر از این ماه مبارک است، دارم فکر می‌کنم امسال چه کار می‌توان کرد؟ پیشنهاد شما چیست؟ چه کنیم؟ 

1- تذکره‌‌الاولیاء بخوانیم؟ 

2- کتاب دیگری را بخوانیم؟ (گلستان، بوستان، مثنوی یا هر کتاب دیگری) 

3- در این برهۀ حساس کنونی کی حوصله کتاب‌خواندن را دارد؟ پس بیخیال کتاب خواندن شویم و بچسبیم به کار دیگری که خیر دنیا و آخرت در آن باشد؟ 

4- در این برهۀ حساس کنونی! اصلاً بهتر است من بیخیال این پست‌ها شوم و به جایش از سیاست و دلار بنویسم؟ 

5- کلاً هیچ نگویم و ببندم بروم پی کار و بارم؟ 

6- یا اینکه پیشنهاد بهتری دارید؟

خب که چی؟

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۶ فروردين ۹۷
  • ۵۳ نظر

اینکه چی شد بحث رفت سمت کتاب و کتابخوانی یادم نیست. خب این ذات حرفه؛ به قول قدیمیا حرف، حرف میاره؛ و ما اینقدر حرف زده بودیم که کلمات از دستمون در رفته بود. بحث به کتاب و کتابخوانی که رسید، گفت:«تو مثل یکی از شخصیت‌های کتاب سارتر می‌مونی.» گفتم: «چی؟ بگو.» گفت:«مثل شخصیت اون جوونی که هرروز سر ساعت مشخصی می‌اومد کتابخونه. فکر کنم داخل کتاب تهوع بود.» گفتم:«می‌دونی که من کم رمان می‌خونم. پس ادامه بده.» گفت: «نکته همین‌جاست. اون جوون اعتقاد داشت دوست داره همه چیز رو بدونه. برای همین، روز اولی که به کتابخونه رفت، شروع کرد به خوندن و خوندن و خوندن! و هفت سال به طور مستمر خوند و خوند و خوند. راوی اینجا می‌گه دقت کردم و دیدم این جوون داره در مورد همه چیز کتاب می‌خونه. از فلسفه تا نظریه کوانتوم تا معماری تا شعر و رمان. بعد از یک مدت بالاخره متوجه شدم که کتاب‌های کتابخونه رو داره بر اساس حروف الفبا می‌خونه. و بعد از هفت سال تازه رسیده به حرف اِل. و احتمالاً باید هفت سال دیگه هم می‌خوند تا می‌رسید به حرف ضد. اما، به‌نظرت آخرش که چی؟ آخرش، چی داره به خودش بگه؟ روزی که آخرین کتاب کتابخونه رو بخونه، قراره چه اتفاقی رخ بده؟» 

گفتم: «نمی‌دونم. پایان باز که نداره. بگو ببینم چی شد.» گفت:«هیچی! احتمالاً آخرش هیچ اتفاقی نمی‌افته. احتمالاً یه روز سر همون ساعت میاد کتابخونه، آخرین کتابِ آخرین قفسه رو باز می‌کنه. می‌خونه و می‌رسه به صفحه آخر. می‌رسه به صفحه آخر و کتاب رو می‌گذاره توی قفسۀ آخر. بعدم رو به خودش می‌کنه و می‌گه: خب که چی؟»

س.ن:بعد از دوروز رفت‌وآمد ذهنی و پس از کلی درگیری برای یافتن پاسخی مناسب، نهایت رسیدم به این پست. ممنون محمدحسین. :)

+هنر کتاب نخواندن

چگونه اینترنت پرسرعت خوب بخریم؟

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۴ فروردين ۹۷
  • ۲۹ نظر

انتخاب یک سرویس اینترنت باصرفه و مطمئن همواره از دغدغه‌های آدم‌های امروزیست. به شخصه چندسالی بود که از اینترنت مخابرات استفاده می‌کردم. اوایل که در شهر کوچک ما امکانات زیادی نبود و شرکت‌های زیادی فعال نبودند باصرفه و مناسب بود. اگرچه سرعت بالایی نداشت. بعد از گذشت چند سال البته سرعت هم افزایش پیدا کرد. باز بد نبود. به نسبت راضی بودم. ولی اخیراً به این نتیجه رسیدم که اینترنت مخابرات دم‌دستی‌ترین شرکت سرویس‌دهنده است. و می‌شود انتخاب‌های بهتری نیز داشت. به همین خاطر جدیداً به فکر تغییر سرویس‌دهنده افتاده‌ام.

 و خب برای تحقیقات بیشتر، جایی مناسبت‌تر از همین وبلاگستان نیافتم. زیراکه اینجا همه با فضای مجازی در ارتباطیم و تجربه‌ها و دانسته‌های زیادی در این رابطه داریم. پس لطف کنید اگر این پست را می‌خوانید بیایید هر اطلاعاتی در مورد سرویس‌دهنده‌ها، شرکت‌های ارائه دهنده اینترنت پرسرعت، نحوه آگاهی از جزئیات طرح‌های اینترنت، شرکتی که از آن خدمات می‌گیرید و هرگونه اطلاعات مرتبط و سودمندی که در این زمینه دارید را پایین همین پست به اشتراک بگذارید.