۲۳۷ مطلب با موضوع «شعر نگاری» ثبت شده است

خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود...

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۵ مهر ۹۴
  • ۱۱ نظر

15 مهر سالروز زمینی شدن سهراب سپهری عزیز.

در چند سالی که کاشان بودم چندین بار نرم و آهسته به سراغ این بزرگوار رفتیم و بسیار حال خوبی بود و فضا و حال و هوای خوبی داشت.

.

صحبتی ندارم. یعنی صحبت که بسیار است اما حوصله شرح قصه نیست...

بگذریم. همین دیگر.

درکل:

کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود...



به یاد مظلوم ترین قشر جامعه....

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۳۱ شهریور ۹۴
  • ۱۳ نظر


رفته بودیم شبی سمت حرم یادت هست‌
خواستم مثل کبوتر بپرم یادت هست‌
توی این عکس به جا مانده عصا دستم نیست‌
پیش از آن حادثه پای دگرم یادت هست‌
رنگ و رو رفته‌‌ترین تاقچه خانه‌مان‌
مهر و تسبیح وکتاب پدرم یادت هست‌
خانه کوچکمان کاهگلی بود، جنون‌
در همان خانه شبی زد به سرم یادت هست‌
قصدکردم که بگیرم نفس دشمن را
و جگرگاه ستم را بدرم یادت هست‌
خواهر کوچک من تند قدم بر می‌داشت‌
گریه می‌کرد که او را ببرم یادت هست‌
گریه می‌کرد در آن لحظه عروسک می‌‌خواست‌
قول دادم که برایش بخرم، یادت هست‌
راستی شاعر همسنگرمان اسمش بود...
اسم او رفته چه حیف از نظرم یادت هست‌
شعرهایش همه از جنس کبوتر، باران‌
دیرگاهی است از او بی‌خبرم یادت هست‌
آن شب شوم، شب مرده، شب دردانگیز 
آن شب شوم که خون شد جگرم یادت هست‌
توی اروند، در آن نیمه شب با قایق‌
چارده ساله علی،‌ همسفرم یادت هست‌
ناله‌ای کرد و به یک باره به اروند افتاد
بعد از آن واقعه خم شد کمرم یادت هست‌
سرخ شد چهره اروند و تلاطم می‌کرد
جستجوهای غم‌انگیز ترم یادت هست‌
مادرش تا کمر کوچه به دنبالم بود
بسته‌ای داد برایش ببرم یادت هست‌
بعد یک ماه، همان کوچه، همان مادر بود
ضجه‌های پسرم، هی پسرم یادت هست‌
چادره سال از آن حادثه‌ها می‌گذرد
چارده سال! چه آمد به سرم یادت هست‌
توی این صفحه به این عکس کمی دقت کن‌
توی صف از همه دنبال ترم یادت هست‌
لحظه‌ای بود که از دسته جدا افتادم‌
لحظه‌ای بعد که بی‌بال و پرم یادت هست‌
اتفاقی که مرا خانه‌نشین کرد افتاد
و نشد مثل کبوتر بپرم یادت هست‌

 

"خدابخش صفا دل"


دانلود دکلمه

شهریار شعر ایران

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۷ شهریور ۹۴
  • ۱۴ نظر



از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران

رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
 
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی

تو بمان و دگران وای به حال دگران

رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند

هر چه آفاق بجویند کران تا به کران

میروم تا که به صاحبنظری بازرسم

محرم ما نبود دیده کوته نظران

دل چون آینه اهل صفا می شکنند

که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران

دل من دار که در زلف شکن در شکنت

یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران

گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود

لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران

ره بیداد گران بخت من آموخت ترا

ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران

سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن

کاین بود عاقبت کار جهان گذران

شهریارا غم آوارگی و دربدری

شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
"شهریار "

و شب را آرامشی است.....

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۵ شهریور ۹۴
  • ۹ نظر
و آندم که مرا خواب در نمی ربود و چشمانم جز سیاهی نمی دید:





همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد

همه شب دیده ی من بر فلک استاره شمرد


خوابم از دیده چنان رفت که هرگز ناید

خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد..
"مولانا"





شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی


آوای تو می خوانَدَم از لایتـناهی


آوای تو می آرَدَم از شوق به پرواز


شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
"فریدون مشیری"

در مزمت فضای کسب و کار

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۴ شهریور ۹۴
  • ۹ نظر

آدمی که کار دارد، کار می خواهد چه کار؟ 

خانه ی بی بام و در، دیوار می خواهد چه کار؟ 



شاعری که شعر نو می گوید و شعر سپید،، 

مثنوی یا مخزن الاسرار می خواهد چه کار؟ 



کاغذ او کاغذ سیگار باشد، بهتر است 

شاعر اصلاً کاغذِ آچار می خواهد چه کار؟ 



هم سفید و هم خز است و هم مُد امروز نیست 

مانده ام این ریش را «ستّار» می خواهد چه کار؟ 



آن صدای مخملی، بی ساز خیلی بهتر است 

من نمی فهمم «حسن» گیتار می خواهد چه کار؟ 



حضرت مجنون فقط لیلی به دردش می خورد 

در بیابان ها، کش شلوار می خواهد چه کار؟ 



سرزمین بی حساب و بی کتاب از هر نظر 

در شگفتم مرکز آمار می خواهد چه کار؟ 



اصفهان خشک و بی آب و علف، در حیرتم 

زنده رودش مرغ ماهی خوار می خواهد چه کار؟ 



با دو لنز سبز، وقتی چشم رنگی می شود، 

سینمای مملکت «گلزار» می خواهد چه کار؟ 



کارگردانی که سیمرغ بلورین برده است 

من نمی دانم دگر اُسکار می خواهد چه کار؟ 



شاعری که بیت بیتِ شعرهایش آبکی ست 

جمله ی «تکرار کن، تکرار» می خواهد چه کار؟ 



شوفری که با «یساری» روز و شب سر کرده است 

پشت خاور، سی دی «عصّار» می خواهد چه کار؟ 



هشت تا گُل خورده این دروازه بان تیره بخت 

من نمی فهمم دگر اخطار می خواهد چه کار؟ 



کار بسیار است و بی کاری کم و فرصت زیاد 

واقعا کشور وزیر کار می خواهد چکار؟! 



سعید بیابانکی 




س.ن: بر حسب تصادف این نقیضه زیبا از سعید بیابانکی عزیز را گوش می دادیم! که بسی خوشمان آمد! و از قدیم گفته اند، ذکات شعر خوب اشتراک گذاری آن است.

هشتک حتما شعر!
هشتک دلجویی

پیشنهاد فرهنگی آهنگی

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۰ شهریور ۹۴
  • ۹ نظر
به سبک گذشته روزهای جمعه اختصاص دارند به پیشنهادات آهنگی.
در باره آهنگ این هفته، تا چند دقیقه پیش اصلا این آهنگ در خاطرم نبود و همینطور یکبارگی بر سر زبانم افتاد!!! و خلاصه که اصرار پشت اصرار که همین الآن یهویی من را منتشر کن! ماهم اطاعت امر نمودیم.
نام آهنگ عاشقی است و اما من دوست دارم یکبارگی بناممش!!! زیرا که مفهوم عشق نیز یکبارگی رخ می دهد!

لینک دانلود آهنگ:
با صدای علیرضا قربانی
با صدای همایون شجریان

این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده ام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریده ام

دل را ز خود بر کنده ام با چیز دیگر زنده ام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده ام

ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی 
دیوانه هم نندیشد آن کاندردل اندیشیده ام

دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته
من با اجل آمیخته در نیستی پریده ام

امروز عقل من ز من یکبارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت که من نادیده ام

من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده ام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیده ام

چندانک که خواهی در نگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیده ای من صد صفت گردیده ام

در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیده ها منزلگهی بگزیده ام

تو مست مست سرخوشی من مست بی سر سر خوشم
تو عاشق خندان لبی من بی دهان خندیده ام

من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بی دام و بی گیرنده ای اندر قفس خیزیده ام

زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیده ام

 

مولانا

 

من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۱ شهریور ۹۴
  • ۱۰ نظر
مَن اگر با مَن نباشم می شَوَم تنها ترین 
کیست با مَن گر شَوَم مَن باشد از مَن ماترین 


مَن نمی دانم کی ام مَن ، لیک یک مَن در مَن است 
آن که تکلیف مَنَش با مَن مَنِ مَن ، روشن است 


مَن اگر از مَن بپرسم ای مَن ای همزاد مَن ! 
ای مَن غمگین مَن در لحظه های شاد مَن ! 


هرچه از مَن یا مَنِ مَن ، در مَنِ مَن دیده ای 
مثل مَن وقتی که با مَن می شوی خندیده ای 


هیچ کس با مَن ، چنان مَن مردم آزاری نکرد 
این مَنِ مَن هم نشست و مثل مَن کاری نکرد 


ای مَنِ با مَن ، که بی مَن ، مَن تر از مَن می شوی 
هرچه هم مَن مَن کنی ، حاشا شوی چون مَن قوی 


مَن مَنِ مَن ، مَن مَنِ بی رنگ و بی تأثیر نیست 
هیچ کس با مَن مَنِ مَن ، مثل مَن درگیر نیست 


کیست این مَن ؟ این مَنِ با مَن زمَن بیگانه تر 
این مَنِ مَن مَن کنِ از مَن کمی دیوانه تر ؟ 


زیر باران مَن از مَن پر شدن دشوار نیست 
ورنه مَن مَن کردن مَن ، از مَنِ مَن عار نیست

صدای تو را دوست دارم

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۱ شهریور ۹۴
  • ۹ نظر




  صدای تو را دوست دارم
    صدای تو، از آن و از جاودان می‌سراید
    صدای تو از لاله‌زاران که در یاد
    می‌آید
    صدای تو را،
    رنگ و بوی صدای تو را، دوست دارم.
    جهان در صدای تو آبی ‌ست
    و زیر و بم هر چه از اصفهان
    در صدای تو آبی ست.
    و هر سنت از دیرگاهان و هر بدعت از ناگهان
 در صدای تو آبی ست