۲۵ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

یلدای شکرستانی :)

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۳۰ آذر ۹۴
  • ۶ نظر

برنامه شکرستان و گوینده اش آقا مرتضی احمدی رو طبیعتا یادتون هست :)

ما پرسپولیسی ها بهش میگفتیم عمو مرتضی :))

یک پرسپولیسی تموم عیار بود ...




القصه تا چند دقیقه پیش به این فکر می کردم که برای شب یلدا چه تحفه ای آماده کنم مر اصحاب و یاران را!

که چو به وبلاگ مترسک جان رفتیم و پست ایشان را خواندیم فهمیدیم چه تحفه ای آماده کنیم شما یاران گرمابه و گلستان را :)

خلاصه اینکه کلیپ زیر تقدیم به همه شما دوستان به مناسبت این شب.wink





س.ن:

1- طلبه‌ی اُ منفی پست جالبی گذاشته بود به مناسبت این شب،  به قول ایشون "یلدا اگه بهانه‌ با خانواده بودن و با خانواده مهربان‌تر بودن باشه، تعارضی که با مذهب نداره هیچ، از اساس اصل جنس است! "

2- فاتحه ای بخوانید در این شب عزیز برای شادی روح مرتضی احمدی که از قضا امروز سالگرد وفات ایشون بود. و نیز فاتحه ای بخوانید برای شادی روح همه رفتگان 

3- امشب اولین یلدای بدون پدربزرگ است خدایش بیامرزاد و یادی کنم از آقاگل مرحوم (دائی مرحوم این بنده نگارنده) اگر فاتحه ای برایشان دهید سپاسگذارتان خواهم بود.

یلدایتان مبارک، ایامکم سعیدا الطافکم مزیدا smiley


"الفقیرالحقیر آقاگل کبیر"

اندر احوالات یلدا

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۹ آذر ۹۴
  • ۸ نظر
اندر احوالات این لغت چنانچه پیشینیان گفته و ادیبان نگاشته اند به معنای تولد و زاده شدن است، در این بین جمعی از علما زاده شدن را به تولد حضرت مسیح (ع) نسبت داده و دسته ای نیز آنرا کاملا بی ربط دانسته و گفته اند یلدا به زایش مهر تابان پس از شبی طولانی اشاره دارد. القصه آنچه نمایان است روز آخر پاییز و آغاز فصل سرد زمستان را شب یلدا گفته اند.
شبی که به درازترین شب سال شهره بودی (آنهم تنها با یک دقیقه تفاوت- توضیح از این بنده نگارنده) و گفته اند که در همین شب آفتاب به برج جدی وارد شدی و از همین رو قدما آنرا شبی شوم دانند!
و شهرت این شب چنان است که بارها دستمایه شعرا قرار گرفته و آنان از لحاظ سیاهی، چشم یار و از لحاظ دراز بودنش زلف یار را شبیه یلدا گفته اند. و ایضا شب هجران را که الحق شبی است سیاه تر و درازتر از این شب... :( خوشا شما که شاعری بلدید):

فلمثل سعدی جان چنین گوید در وصف سیاهی و درازی زلف یارش که چو زلف بر صورت اندازد گویی شب یلدا برآمده است!

روز رویش چو برانداخت نقاب از سر زلف 
گویی از روز قیامت شب یلدا برخاست
 
و ایضا این شعر جناب عنصری در وصف سیاهی چشم یار:

نور رایش تیره شب را روز نورانی کند
دود چشمش روز روشن را شب یلدا کند

و اندر احوالات شب هجران سعدی علیه الرحمه چنین گوید:

هنوز با همه دردم امید درمان است 
که آخری بود آخر شبان یلدا را...

و این بیت از لا ادری همایونی نیز که ناتمامی شب یلدا را به تصویر کشد:

شب یلدای غمم را سحری پیدا نیست 
گریه های سحرم را اثری پیدا نیست 

و دگر آنکه از قدیم الآیام چنین رسم بوده تا جوانان در این شب به گرد کرسی های زمستانی پدربزرگان و مادربزرگان گرد آمده، آجیلیات و میوه جات آنان را خورده و گوش به حکایات زیبایشان سپارند. و چنین گویند که خواندن داستان "سوگ سیاوش" و "رستم و سهراب" شاهنامه و گرفتن فال حافظ در این شب بسیار مستحب بوده و باعث گرمی محفل گردد.
و هم در این شب است که محبت مادربزرگان در حق نوه گان فزونی یافته و برایشان آش جو بار می گذارند تا چو صبح سپید بردمید گرسنه نمانده و با غذایی گرم به استقبال زمستانی سرد روند!

و این بود اندر وصف یلدا!
با آرزوی شبی خوش و خرم در پناه خوانواده

" الفقیرالحقیر
 آقاگل کبیر!"


پیشنهاد آهنگی هفته

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۷ آذر ۹۴
  • ۱۰ نظر

دوستانی که موسیقی سنتی را می پسندند و از طرفی موسیقی پاپ راهم دوست می دارند، این قطعه زیر مختص شماست :)

فوق العاده شنیدنی است. با هر سلیقه موسیقیایی مطمئنم که دوستش خواهید داشت.

 س.ن: این پست را تقدیم می کنم به صاحبان وبلاگ دستان خالی با عرض تبریکات ویژه خدمت ایشان.




قلم برکش که بگریزد سیاهی

سپیدی پاش بر دل با نگاهی

به لبخندی بکُش رنگ تباهی

که می پاشد ز لبخندت سپاهی

ندارد جنگ عشاقت تناهی

نمانده بر سر یک تن کلاهی

نخواهی بر کمال کس گواهی

که خود جاهی و نقصان را بکاهی

دلم مغروق از آهی به آهی

چو ماهی که شود مفتون ماهی

ز چاهی میرسم هر دم به چاهی

نشان ده بر من مفقود راهی

نشانده بر شب تارم پگاهی

خیال در طلوعت پادشاهی

چنین واهی دلم گاهی به گاهی

کند در آرزویت کوه، کاهی


لینک دانلود آهنگ

آقاگل کانال دار شد :)

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۶ آذر ۹۴
  • ۸ نظر

 مثل هر روز نشسته بودیم کنار لبتاب همایونی و کف جفت پا را چسبانده بودیم به بخاری و همزمان چشممان به بازی استقلال بود و پشت سرهم  به صبایی ها فحش می دادیم که چرا گل نمیزنید دیگر تا دل ما خنک شود! :/ در همین  گیر و دار ور رفتن با لبتاب جان به یکباره خود را در کانالی بدیدم به اسم دوکلمه حرف حساب! با مدیریت آقاگل!!

خلاصه کلام، تصمیم دارم در کنار وبلاگ یک کانال هم داشته باشم.

البته با همان هدف که دوست داریم خوب خوانده شویم.

موضوع کانال تنها مطالب  ادبی است و شعر و داستان و گاه مطالب وبلاگیمان.

و از همین درگاه مجازی شما را به این کانال دعوت می نمائیم.

دوستان خود را نیز به کانال فرا بخوانید

با تشکر ویژه از همگی شما دوستان گل :)



شب قشنگ

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۲ آذر ۹۴
  • ۶ نظر


القصه امشب که بارش شهابی بود برق شهر به مدت یک ربع قطع شد!

ما نیز فرصت را غنیمت شمرده شال و کلاهی به سر کرده و در آسمان زیبای پر از ستاره مستغرق شدیم.

توفیقی بود اجباری برای دیدن شهاب بارون:))

بخصوص که شب اول ماه قمری هم بود و آسمون پر بود از ستاره.

دیدن خوشه پروین و راه شیری بعد از مدت ها، دیدن صورت فلکی شکارچی و در نهایت رویت بیش از ده شهاب سنگ در همین 15دقیقه! خیلی خیلی خوب بود.

خدایا دمت گرم بخاطر این شب قشنگ زمستونیت.

در مورد شهاب بارون این شهاب بارون جوزایی است و ( یعنی منشا صورت فلکی جوزا است) و اوج بارش شهابی فردا شب هست.


ولایت عشق (پیشنهاد آهنگی)

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۱ آذر ۹۴
  • ۵ نظر


تیتراژ سریال ولایت عشق با صدای محمد اصفهانی بزرگوار.


این بنده نگارنده بچه بودم تی وی جانمان این سریال رو بصورت سیاه سفید پخش می کرد! عاشق آهنگ آخر فیلم بودم.

الآن هم درسته که پیر شدم اما هنوز هم عاشق این آهنگ هستم.



بعد عمری بغض مادر باز شد

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۰ آذر ۹۴
  • ۵ نظر

ادخلوها بسلام آمنین... درباز شد

از میان جمعیت راهی به این سر باز شد

در حرم سهل است، حتی در دل میدان مین

هر زمان که یا رضا گفتیم،معبر باز شد

اول نامش که آمد بر زبانم سوختم

در دلم بال صد و ده تا کبوتر باز شد

از صدای گریه زن ها یکی واضح تر است

خوش بحالش بعد عمری بغض مادر باز شد

دار قالی...پنجره فولاد...مادر سالها

بس که روی هم گره زد  بخت خواهر باز شد

نان حضرت، آب سقاخانه،اشکی پرنمک

سفره یک شعر آیینی دیگر باز شد

مادر از باب الرضا ردشد، به من رو کرد و گفت

بچه که بودی زبانت پشت این در باز شد.


محمدحسین ملکیان

پیری و هزار درد...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۰ آذر ۹۴
  • ۷ نظر

بچه که بودم هر وقت وسیله ای گم می کردم مادر جان گرام می گفت:" خوب فکر کن ببین کجا گذاشتی!"
من هم ساعت ها خوب فکر می کردم! القصه دست آخر به نتیجه می رسیدم خب اگه می دونستم کجا گذاشتمش که گمش نمی کردم!؟!!
هشتک امروز رمز لبتاب همایونی رو فراموش کردم...
هشتک پیشنهاد راهکار پلیز!

س.ن: القصه برادران گرام یک چشمه رو کردند و لبتاب جان نجات یافت!!!
حال اینکه چرا رمز لبتاب خودم رو خودم فراموش می کنم اما دوستان فراموش نمی کنند! باز بگذارید به پای کهولت سن! و ذهن کودکان کنجکاو این زمانه!