- آقاگل
- جمعه ۲۸ آذر ۹۳
- ۰ نظر
از دوستان و دشمنانی که تصمیم به خنجر زدن از پشت به اینجانب را داشته و دارند و خواهند داش در آینده!!!
شدیدا خواهشمندیم از این پس دقت نمائید ضربه هایتان آنقدر کاری باشد که ما فرصت برگشتن و لبخند زدن!(دوستان میدانند که صلاح بنده لبخند است و دیپلماسیش!) را نداشته باشیم.
"و من الله توفیق"
س.ن: دوستان برند جهنم با دشمنان مدارا...
حال ما این روزها بد نیست،اما می شود آتش در زیر خاکستر نمی گوید دروغ
خسته ام.
خیلی.
بسیار.
زیاد.
نه! با واژه نمی توانم بیانش کرد. معیاری برایش در دست ندارم. خستگی از چیزهایی است که فقط خود می توانی حسش کنی و بفهمی اش.
اینکه بخواهم با داد و هوار و گفتن از میزان سردرد های شبانه و فکر و ذکر این روزهایم بیانش کنم کاریست بس باطل و بی هوده.
می ترسم....
می ترسم از اینکه شاید این من هستم که در چاه جهالت خودم فرو افتاده ام. و می ترسم از مرگ. از رهایی. از زندگی. از دل بستگی به زندگی. و می ترسم از افکار درهمم که نمی دانم چرا رهایم نمی کنند و دمی راحتم نمی گذارند؟
می ترسم که اشتباه کنم در انتخاب راه! و ناگاه به چاه درآیم. دنیایم سخت به تیرگی نهاده. نیازمند رنگ آبی آسمانم و سطلی رنگ قرمز برای تسلی خاطر!!!.
می ترسم که این بار شبانگاه بخوابم و روحم را رها کنم که برود. و در برگشت این کودک بازیگوش! جست و خیز کنان راه خانه را گم کند. و دیگر هرگز باز نگردد.
می ترسم از هزار راه نرفته و انتخاب یک از هزار.
خدایا! می ترسم...
می نرسم....
خدایا دلم معجزه میخواهد
از آن معجزه هایی که
به هنگامه ی وقوعش خدایا دوستت دارم و
خدایا شکرت در میان هق هق گریه هایم گم شود...
خدایا دلم معجزه میخواهد
معجزه ای در حد خدا بودنت...
"اواخر پاییز93- 21.45"
اندر سخنان "شیخ اجل سعدی شیرین سخن" کاوش می نمودیم.
اندر این کشفیات به حکایتی برخوردیم با این مزمون:
"فقیهی پدر را گفت هیچ ازین سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمیکند به حکم آن که نمیبینم مر ایشان را فعلی موافق گفتار"
باری، حال خوشی بهمان دست بداد و به قول عرفا دامنمان از دست بشد.
در پی سخن گهربار "شیخ شیرین بیان" در اطراف خود بنگریستیم و بدیدیم سخنوران را که از شش جهت بر ما شوریده و هر یک سخنی گزاف گویند! که هیچ بر دل ما نشیند.!!!
دست خوش یا شیخ...
اساسا مردم از دید ما به دو دسته و خورده ای تقسیم می شوند!!!!
دسته اول که ادعای روشنفکری دارند که ما آن ها را روش ان فکر می خوانیم.
دسته دوم مردم عادی که ما معتقدیم کار عامی نبود جز خری و خر خری
و دسته خورده ای!!!! که آنقدر محدود هست تعداد اعضایش که اصولا می توان با یک فرض مهندسی از آن ها صرف نظر نمود!
پس در کل شد دو دسته...
وصال دولت "تدبیر" ترسمت ندهند!
که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده...
س.ن: من هیچ حرفی جهت زدن ندارم!
اگه اعتراضی دارین بروید پیش حضرت حافظ....
اصلا خر من از کرگی دم نداشت!!!
سکوت همیشه نشان دهنده رضایت نیست.
گاه نشان دهنده نا امید شدن از سطح شعور طرف مقابل است.!!!
همیشه سهراب و اشعارش را محترم شمرده ام. اما بیزارم از اینکه گفته است: "بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین!!!"
حداقل با اندیشه های من سازگاری ندارد. درکل آدمی نیستم که یک جا بند شوم و بنشینم به تماشا! حتی اگر لب جوی باشد و از قضا کتاب حافظی نیز محیا باشد و ماه رویی هم ایضا!!!
نه.
نیستم.
نمی توانم خودم را به ندیدن بزنم که انشا الله گربه بود!!!
خسته شده ام از بس گربه و امثالهم دیدم و هیچ نگفتم.
این آبادی برای من لیلی برای مجنون نیست که بدی ها و پلشتی هایش را نبینم و نشنوم.
نه.
این بار هوارم را سر خواهم داد
می خواهم فریاد بلندی بکشم.
تا صدایم به شماهم برسد.
چاره درد مرا باید این داد کند...
"آقاگل"
16-9-93