#من_هم_می‌_آیم

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۳۰ آبان ۹۷
  • ۲۵ نظر

به بهانۀ پنجمین پویش کتابگردی، کتابخانۀ میرزابنویس برگزار می‌کند.

وعده دیدار: پنجشنبه یکم آذرماه 97

مکان: کاشان، سمت چپ، نرسیده به مرکز زمین، کتابخانۀ غیررسمی نگارندۀ دوکلمه حرف حساب، یعنی این بندۀ نگارنده.

با همکاری کتابخانۀ میرزابنویس.


با حضور اساتید ارجمند:

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

خواجه شمس‌الدین محمدبن بهاءالدین محمد

ابومحمد مشرف‌الدین مصلح بن عبدالله مشرف

ابوالقاسم فردوسی طوسی

ملا عبداللطیف تسوجی

فئودور میخایلاویچ داستایوفسکی

نادر ابراهیمی

ابوالفضل زرویی نصرآباد

سید مجتبی آقابزرگ علوی

رخشندۀ اعتصامی

و جمعی دیگر از نویسندگان


خود زندگی، یک قصه است

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۹ آبان ۹۷
  • ۱۳ نظر

سال پیش، در همچین روزهایی در بیست و هشتیم روز آبان، مطلبی نوشته بودم دربارۀ روز کتاب و کتاب‌خوانی. پایین آن مطلب سلوچ یا همان علی خودمان، نظر گذاشته بود:«یک بار هم شده به جای کتاب های روانشناسی و موفقیت و علمی و تاریخی و سیاسی و ... داستان بخوانید. قصه ها بی نظیرن». 

همین، راستش خواستم با یک پست بلند بالا دعوت‌تان کنم به داستان‌خوانی. ولی تهش رسیدم به همین جملۀ علی: «داستان بخوانید چون قصه‌ها بی‌نظیرند.» چون خود همین زندگی هم یک قصه است. یک قصه.

علی جسر المسیب سیبونی...

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۶ آبان ۹۷
  • ۱۴ نظر

میحانه میحانه؛ میحانه میحانه

غابَت شَمِسنا الحلو ما جانه

(مگر وقت دیدارمان نبود؟ 

آفتابمان غروب کرد و زیباروی ما نیامد)

حَیِک، حَیِک بابَه حَیِک!

 اَلف رَحمَة علی بِیک

(آفرین به تو! پدر آمرزیده! 

دست مریزاد به تو!)

هَذوله العَذِبونی

هَذوله المَرمُرونی

(این چیزهاست که مرا عذاب می‌دهد

 این چیزهاست که مرا بیچاره کرده!

عَلی جِسرِ المُسَیِب سَیِبونی

عَلی جِسرِ المُسَیِب سَیِبونی

(مرا روی پل مسیب کاشت و نیامد!

مرا روی پل مسیب کاشت و نیامد!)

 

 

دریافت
 

شرح: 

1-«میحانه» اصطلاحی است عامیانه در عراق که به جای جملۀ «ما حان موعدنا» به کار رفته و نشان از خلف وعدۀ معشوق دارد. «میحانه میحانه» از ترانه‌های عامیانۀ این کشور بوده و «ناظم الغزالی» که این ترانه را اجرا کرده، از خواننده‌های شناخته شدۀ موسیقی مقامی عربی است.

2-المسیب نیز پلی است در بغداد، روی رودخانۀ دجله

حالِ خوشِ خواندن

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۴ آبان ۹۷
  • ۳۳ نظر

صبح توی «شبکۀ شما» دو نفر دوست‌دار کتاب رو به‌عنوان مهمان برنامه دعوت کرده بودند و صحبتشون دربارۀ کتاب و کتاب‌خوانی بود. آقای مجری از خانم دوست‌دار کتاب پرسید چطور کتاب‌خوان شدید؟ و خانم دوست‌دار کتاب جواب داد توی دبیرستانمون یک کتابخانۀ چوبی بود که کتاب‌های زیبایی داشت. و همین باعث شد من کتاب‌خوان بشم. یاد حرف «بهروز» افتادم که می‌گفت قشنگ یعنی چه؟ کتاب قشنگی بود یعنی چه؟ یعنی مثلاً جلد گل‌گلی داشت و طرحش صورتی و یا آبی بود؟ آخه کی دربارۀ کتاب میگه کتاب قشنگی بود؟ یا کتاب‌های زیبایی داشت؟ یعنی چی که قشنگ بود یا زیبا بود؟

بگذریم. هفتۀ کتاب و کتاب‌خوانیه و برای این هفته چندتایی پیشنهاد دارم که می‌تونید انجامشون بدید:

 یک، می‌تونید مراجعه کنید به کتاب‌خانه‌های عمومی و به طور رایگان در کتاب‌خانه‌های عمومی عضو شوید. می‌دونم که کتاب گرفتن از کتاب‌خانه‌ها گاهی سخته و گاهی هم کتاب‌های مورد نیاز رو ندارند، ولی این‌ها بهونه‌های خوبی نیست. کتابخانه‌ها به‌روز نیستند؟ خب سالی یک کتاب از کتاب‌هاتون رو اهدا کنید به کتابخانه و اگر الآن دارید می‌گید آخه فقط یک کتاب؟ باید بگم به قول مولوی: «تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز.»

دو، این پنجشنبه، پنجشنبۀ کتابگردی است. پس می‌تونید به این بهونه سری به کتاب‌فروشی‌های سطح شهر بزنید و ضمن گشت‌وگذار اگر دوست داشتید کتابی هم بخرید. به‌خصوص که طرح پاییزه کتاب هست و تا سقف صد هزارتومن می‌تونید 25 تا 15 درصد هم تخفیف بگیرید. 

سه، می‌تونید به یکی از مراکز انتقال خون شهر رفته و خون اهداء کنید. می‌دونم ربطی به کتاب و کتاب‌خوانی نداره، اما کار خوبیه و مهمه.

چهار، اگر هیچ‌کدوم از سه تای بالا رو هم انجام ندادید، لااقل زیر همین پست یکی دوتا از بهترین رمان‌ها و مجموعه داستان‌هایی که خوندید(هم ترجمه هم تألیفی) رو معرفی کنید تا من و دیگران هم استفاده کنیم.

برای ایزاک عزیز و کتابخانۀ کودک

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۲ آبان ۹۷
  • ۱۷ نظر
عکس را صبح در کانال احسان رضایی دیدم و با دیدنش پرت شدم به پانزده-شانزده سال پیش. پرت شدم به کتابخانۀ پرورشی فکری کودک و بنای دایره‌ای شکلش.

تو هرگز تنها قدم برنخواهی داشت

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۰ آبان ۹۷
  • ۲۶ نظر


ناراحتم، ولی غمگین نه. خسته‌ام ولی ناامید نه. ناراحت بودن با غمگین بودن فرق دارد، زمین تا آسمان متفاوت‌اند این دو. ناراحتی لحظه‌ای است، گذرا است؛ تنها تا زمانی اجازۀ ماندن دارد که تیمت دوباره پا به میدان بگذارد؛ تا لحظۀ فرارسیدن برد بعدی. ولی غمگین بودن یعنی باخت، یعنی دیگر هیچ امیدی برایت باقی نمانده؛ ولی من سراسر امیدم. خسته‌ام به خاطر باخت و ناراحتم از باختی که می‌شد طعم شیرین‌تری داشته باشد. خسته‌ام، ولی نا امید نه. فوتبال شبیه‌ترین است به زندگی، شبیه‌ترین. اگر این را قبول داشته باشی، می‌پذیری که قرار نیست همیشه توپ مطابق میل تو پیش برود، قرار نیست پیروزی همیشه برای تو باشد، قرار نیست تا ابد روی مهربان زندگی را ببینی. پس می‌پذیری که گاهی باید طعم تلخ شکست را تحمل کنی. باید با شکست کنار بیایی و باید به زندگی ادامه دهی. باید تلخی شکست را فراموش کنی، با آن کنار بیایی و درس بگیری از آن. درس بگیری برای فردایی بهتر، برای شروعی دیگر، برای اینکه جریان زندگی حالا حالاها ادامه دارد. و تو ناامید نیستی. خسته شاید، ولی ناامید نه. ناراحت شاید، ولی غمگین نه.

حکایتی است حکایت نوا و نی

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۸ آبان ۹۷
  • ۱ نظر

 


دریافت

 

قطعۀ رقص سماع

نی‌نوا-حسین علیزاده

قرمز باش یا بمیر

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۲ آبان ۹۷
  • ۲۳ نظر

می‌گویند تصور همیشه بر پایۀ امید شکل می‌گیرد و تا وقتی احساس می‌کنید، امیدوار هم هستید. امید، باور به نتیجۀ مثبت رخدادها و شرایط در پایان راه است. این احساس را دارید که می‌توانید آنچه را که می‌خواهید، به دست آورید. با یک حادثه، با کمی خوش‌اقبالی. با جان کندن. ولی خوش‌بین نیستید. امیدوار بودن با خوش‌بین بودن فرق دارد. امید یک حس است. مثل خیلی از حس‌های آدمی. ولی خوش‌بینی حاصل یک روش یا الگوی ذهنی عمدی و اختیاری است... و شما خوش‌بین نیستید، فقط امیدوارید. این را از فوتبال آموخته‌اید که اگر می‌خواهید پیروز شوید باید امیدوار بمانید و شما هنوز به جلو می‌نگرید...
...به صفحه ی تلویزیون زل زده‌اید. خیره شده‌اید و زمزمه می‌کنید «ما هم مردمانی هستیم.» می‌گویید شاید آن بالا کسی دوست‌تان داشته باشد. شاید آن بالا کسی نگاه‌تان کند. شاید و شاید و شاید...
#پسری_روی_سکوها
زندگی در حوضچۀ اکنون