- آقاگل
- يكشنبه ۱۱ مهر ۹۵
- ۲۴ نظر
"سر ما همیشه دعواست. سر ما آدمهای معمولیِ مهربان، که یاد گرفتهایم محبت کنیم بیمنت، رفیق باشیم بیتوقع و مونس باشیم بیدلیل. سرِ ما که احساسمان را فریاد میزنیم، دوست داشتنمان را نشان میدهیم و بدیها را با اولین لبخند، دور میریزیم. ما که میتوانیم هزار بار ببخشیم، هزار و یک بار دل ببندیم و در تمام ابد و یک روز بودنمان، جوری بگوییم "جانم" که انگار صبح روز نخستین است.
سر ما همیشه دعواست. سر ما و همه آدمهای مثل ما. چه کسی است که نخواهد دلبری داشته باشد با وفا، رفیقی، دوست داشتنی و گوشی برای همیشه امن و شنوا؟ چه کسی است که یاد ما، لپش را گل نیندازد و خیال ما، خاطرش را آشفته نسازد؟ ما رد خواهیم انداخت به همه روزهای بعد از این شما. به همه ثانیههایی که بی ما سر میکنید. به همه خیابانها، شهرها. هر کجا که بروید، ما پیشتر از شما آنجاییم. چرا که ما محبتی هستیم که دیگر تجربهاش نخواهید کرد.
سر ما همیشه دعواست. گرچه راز کوچکی وجود دارد. اسمش را چه بگذاریم؟ نمیدانم. ولی از شما میخواهم برای یک لحظه هم که شده، فامیلها، دوستها، هم کلاسیها یا حتا معشوقهای گذشته خود را بخاطر بیاورید. ببینید مهربان ترینها، عزیز تر بودهاند یا بی رحم ترینها. با وفاها ارزش بیشتری داشتهاند یا آنها که محلتان نمیداده اند. صبورها بیشتر به چشم تان آمدهاند یا پاچه ورمالیدهها. ترازو را برای شما به جا میگذارم. توی خلوت خودتان، روی هر کدام وزنه ای بگذارید. یادتان باشد که سرِ ما همیشه دعواست. سر نخواستن مان. چرا که ما نمیتوانیم جور دیگری باشیم!"
میگه فردا روز اولی هست که قراره برم سر کلاس. خیلی ذوق زده است. فکر میکنه خبریه واقعا:دی
کلی سر به سرش گذاشتم. و کلی خندیدیم.
امیدوارم سال تحصیلی خوبی پیش رو داشته باشه و روزگار بر وفق مرادش بچرخه. بخصوص که ترم یک دانشگاه مهم ترین ترم دانشگاه هست. ترمی که زیاد بر وفق مراد من نبود.
این دو هفته قسمت مالکیت معنوی وبلاگم پر بود از این دو پستی که پارسال همین موقع ها نوشته بودم من باب دانشجوهای ترم صفری.
الآن دیدمشون. و حس کردم خالی از لطف نیست اگر لینکش رو بگذارم تا یکبار دیگه بخونیدشون.
لبتون خندون.
دلتون شاد.
(در مورد مصاحبه اگر عمری باقی بود فردا شب می نویسم.)
در آدمی عشقی و دردی و طلبی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالم، ملک او شود. او نیاساید و آرام نیابد . این خلق به تفصیل در هر پیشهای حرفتی، صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیر ذلک میکنند و هیچ آرام نمیگیرند، زیرا آنچه مقصود است بدست نیامده است.
آخر، معشوق را " دلارام " میگویند. یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به غیر، چون آرام و قرار گیرد؟ این جمله خوشیها و مقصودها چون نردبانی است. و چون پلههای نردبان جای اقامت و "باش" نیست، از بهر گذشتن است. خنک او را که زودتر بیدار و واقع گردد تا راه دراز، بر او کوتاه شود، و در این پایههای نردبان، عمر خود را ضایع نکند...
"فیه ما فیه"
"مولانا جلال الدین بلخی"
دریافت
مدت زمان: 6 دقیقه 45 ثانیه
برای یک مصاحبه دعوت شدم و هرکسی این چند روز پیشنهادی بهم داده! یکی میگه برو بشین توضیح المسائل رو بخون. یکی میگه برو بشین روانشناسی محیط کار بخون. یکی میگه برو اطلاعات سیاسیت رو قوی کن، از ولایت فقیه تا وزیر دوره خاتمی تا نقدت به جریان اصولگرا و اصلاح طلب. خلاصه که هر کسی پیشنهادی ارائه داده!
ولی این وسط من دلم نمیخواد کاری کنم. دلم نمیخواد مورد خاصی رو بخونم. یا سعی کنم اطلاعات خاصی رو به زور بچپونم توی مغز خودم!
مصاحبه کاری، چه با معیارهای سنجش غلط چه با معیار های درست، برای شناخت آدمی هست که من آقاگل هم اکنون هستم و در آینده هم تقریبا خواهم بود. نه آدمی که با چند ساعت مطالعه بخواد خودش رو به زور به مجموعه مورد نظر قالب کنه!
نتیجه هم نمیتونم بگم برام مهم نیست. ولی من اینم که هستم!
+در این مورد خوشحال میشم نظرتون رو بدونم.
رفته بودیم شبی سمت حرم یادت هست
خواستم مثل کبوتر بپرم یادت هست
توی این عکس به جا مانده عصا دستم نیست
پیش از آن حادثه پای دگرم یادت هست
رنگ و رو رفتهترین تاقچه خانهمان
مهر و تسبیح وکتاب پدرم یادت هست
خانه کوچکمان کاهگلی بود، جنون
در همان خانه شبی زد به سرم یادت هست
قصدکردم که بگیرم نفس دشمن را
و جگرگاه ستم را بدرم یادت هست
خواهر کوچک من تند قدم بر میداشت
گریه میکرد که او را ببرم یادت هست
گریه میکرد در آن لحظه عروسک میخواست
قول دادم که برایش بخرم، یادت هست
راستی شاعر همسنگرمان اسمش بود...
اسم او رفته چه حیف از نظرم یادت هست
شعرهایش همه از جنس کبوتر، باران
دیرگاهی است از او بیخبرم یادت هست
آن شب شوم، شب مرده، شب دردانگیز
آن شب شوم که خون شد جگرم یادت هست
توی اروند، در آن نیمه شب با قایق
چارده ساله علی، همسفرم یادت هست
نالهای کرد و به یک باره به اروند افتاد
بعد از آن واقعه خم شد کمرم یادت هست
سرخ شد چهره اروند و تلاطم میکرد
جستجوهای غمانگیز ترم یادت هست
مادرش تا کمر کوچه به دنبالم بود
بستهای داد برایش ببرم یادت هست
بعد یک ماه، همان کوچه، همان مادر بود
ضجههای پسرم، هی پسرم یادت هست
چادره سال از آن حادثهها میگذرد
چارده سال! چه آمد به سرم یادت هست
توی این صفحه به این عکس کمی دقت کن
توی صف از همه دنبال ترم یادت هست
لحظهای بود که از دسته جدا افتادم
لحظهای بعد که بیبال و پرم یادت هست
اتفاقی که مرا خانهنشین کرد افتاد
و نشد مثل کبوتر بپرم یادت هست
"خدابخش صفا دل"