رقیب هم رقیبان دیروز

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۵ شهریور ۹۵
  • ۳۰ نظر

در فارسی کلمه‌های زیادی داریم، به‌خصوص از ریشه‌ی عربی، که آن‌ها را در معنایی متفاوت با کاربرد اصلی یا قدیم‌شان به کار می‌بریم. 


یکی از آن‌ها «رقیب» است، که، به‌خصوص در عرصه‌ی عشق و عاشقیِ جوان‌ها، پرکاربرد است و گاهی دردسرساز! رقابت امروزه به معنای تلاش برای پیشی‌گرفتن بر یکدیگر به کار می‌رود، اما در اصل و اساس به معنای نگهبانی کردن بوده است، یا همان «مراقبت» خودمان. یعنی ما، در گذر زمان، کلمه‌ی «رقابت» را از معنای اصلی خودش دور کرده‌ایم و به جای آن «مراقبت» را گذاشته‌ایم. به تبعِ آن، «رقیب» را هم دیگر به جای «نگهبان و محافظ و مراقب» به کار نمی‌بریم و آن را برای کسی استفاده می‌کنیم که یا می‌خواهد در کسب و کار از ما پیشی بگیرد و «رقیب کاری» است، یا می‌خواهد معشوق ما را از چنگ‌مان درآورد و «رقیب عشقی» است.


این را گفتم تا پس‌فردا اگر خواستید شعر و بیتی از سعدی یا حافظ انتخاب کنید و برای معشوق‌تان تلگرام بزنید و به درگاهش ناله‌های جان‌سوز کنید، برندارید مثلاً به نقل از حافظ بنویسید:


من ار چه در نظر یار خاکسار شدم

رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند


یا از آن بدتر:


روی تو کس ندید و هزارَت رقیب هست

در غنچه‌ای هنوز و صدَت عندلیب هست



رقیب در هر دوی این ابیات همان مراقب است و ربطی به رقیبِ توی ذهن شما ندارد. البته خیال نکنید مقصودم این است که از فردا کلمه‌ی «رقیب» را در معنای قبلی و ریشه‌ای‌اش استفاده کنید. غرض این است که با شناختِ بهتر واژه‌ها، شیرینی بیشتری از جزئیات زبان فارسی بچشیم و، به گفته‌ی زنده‌یاد ابوالحسن نجفی، حواس‌مان باشد که غفلت از معنای اصلی این واژه، اغلب موجبِ بدفهمی نوشته‌های پیشینیان، به‌خصوص شعر حافظ شده و می‌شود. 


نگران پیدا کردن شعر برای روضه‌های عاشقی هم نباشید. در آن دوران هم این‌طور نبوده که عشاق از دردسرِ رقیبان در امان باشند، فقط جور دیگری درددل می‌کردند. مثلاً می‌توانید وجه عرفانیِ این بیت مولانا را بی‌خیال شوید و آن را برای معشوق بی‌وفا یا خدانکرده خیانتکارتان بفرستید؛ صددرصد تضمینی و بدون درد و خون‌ریزی:


آه که من دوش چه سان بوده‌ام

آه که تو دوش که را بوده‌ای!



نوشته شده در خوابگرد


بژی شنو

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۵ شهریور ۹۵
  • ۱۰ نظر

از بین تمام مدال ها و افتخارات امشب، دومین طلای خانم ساره جوانمردی بسیار چسبید.
و البته رکورد شکنی سیامند رحمان. دلاور اشنویه. مردی که باید لقب قویترین فرد جهان را به او داد. 310کیلوگرم وزنه! شاید با منطق من جور در نیاد ولی اراده پولادین سیامند هر منطقی رو شکست میده! عالی بود این پهلوان. عالی. بژی شنو زنده باد اشنویه. زنده باد سیامند رحمان.


خب واقعیت اینه که برخی صحنه ها رو هم فقط باید دید! فقط باید به تصویر کشید. با نوشتن هرگز نمیشه حق مطلب رو ادا کرد. 
واقعا وصف ناپذیر هست.



تصویر: حسین امیری سرمربی تیم تیراندازی ایران و خانم جوانمردی، خوابی از این آرامتر سراغ ندارم. بی دغدغه. سبک بال. فوق العاده است و وصف ناپذیر...

قانون سوم نیوتن!

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۴ شهریور ۹۵
  • ۲۷ نظر

قاون سوم نیوتون:

تنها راهی که انسان ها به چیزی میرسن اینه که از چیزی دل بکنن!


آوردگاه انسانیت

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۳ شهریور ۹۵
  • ۲۳ نظر

معتقدم اگرچه رقابت‌های المپیک بزرگترین رقابت ورزشی در سطح جهان هست. با این حال رقابت‌های پارالمپیک چیزی فراتر از رقابت هست. در پارالمپیک شما با نمود واقعی انسانیت مواجه‌اید و نه یک رقابت.

 جایی که رنگ مدال برای هیچ یک از این ورزشکارها مهم نیست. برایشان مهم اول انسانیت و منش پهلوانانه است و بعد رنگ مدال‌هاشان.

پارالمپیک به درستی نه یک رقابت ورزشی که یک رفاقت ورزشی است. رفاقت‌هایی که هر کدام‌شان به صد مدال المپیک میارزد.

ورزشکارهای پارالمپیکی مصداق بارز آن جمله هستند که می‌گفت: "بگذار عظمت در نگاه تو باشد! نه در آنچه بدان می‌نگری." حقیقتا نقض عضو به هر دلیلی که باشد هرگز به معنای یک سد نبوده و نیست.

 گرچه هرآنچه من بگویم در عظمت و بزرگی این پهلوانان کم است. و هرگز قادر به توصیف ذره‌ای از حالات و زندکی‌شان نخواهم بود. اما لازم دانستم که در این مورد حتما بنویسم. 

پارالمپیک را اگر بخواهیم معنا کنیم باید بگوییم "انسان‌ها به توانایی‌هایشان شناخته می‌شوند. نه ناتوانایی‌هایشان!"

با آرزوی توفیق برای ورزشکاران کشورمان. ورزشکارانی که خیلی‌هاشان از جانبازان عزیزمان هستند. همان‌هایی که در سال‌هایی نه چندان دور اثبات کرده‌اند وقتی حرف از پهلوانی باشد همچون کوه استوارند و حرف اول و اخر را می‌زنند.




تصویر:

ابراهیم رنجبر عزیز، شانزده ساله بود که راهی جبهه گشت.  در سال 1365 در شلمچه (عملیات کربلای پنج) جانباز شد. سی سال بعد در المپیک ریو در بخش تیر و کمان مختلط همراه با خانم زهرا نعمتی مدال نقره گرفت.

زهرا نعمتی بزرگوار، ورزشکاری که در المپیک نیز حضور داشت و پرچمدار کشور عزیزمان بود. و باعث سرافرازی کشور عزیزمان شد. دختری که هرچه از عزت و بزرگیش بگیم کم گفتیم. یک شیر زن ایرانی. سال 83 در یک سانحه رانندگی مجبور شد از ورزش تکواندو فاصله بگیرد. اما این پایان کار قهرمان نبود. بعدها به ورزش تیر و کمان روی آورد و فقط هشت سال گذشت تا در پارالمپیک لندن موفق به کسب مدال طلا شود. و در پار المپیک ریو نیز همراه با ابراهیم رنجبر عزیز موفق به کسب مدال نقره بخش مختلط گشت. 

حکایت شازده کوچولو و روباهی که قالب پنیر می‌ربودی!

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۷ شهریور ۹۵
  • ۴۷ نظر

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود.

روزی روزگاری در ولایت غربت جوانکی زندگی می‌کرد به نام شازده کوچولو که حال و روز خوشی نداشت و هوای عاشقی به سرش خورده بود و با اینکه مدرک مهندسی داشت بی‌کار بود و خورد و خوراک از یادش رفته بود. غروب آفتاب که می‌شد شاخه گلش را بر می‌داشت و می‌رفت کنار تپه رو به خورشید می‌نشست و آه‌های جان سوز می‌کشید و زمین و زمان را نفرین می‌کرد.

یک روز روباهی قرمز رنگ جوانک را دید که مثل هر روز شاخه گل به بغل گرفته و دارد آه های جان سوز می‌کشد. پس آرام آرام پیش رفت و گفت: "سلام، چه شالی، چه سری، عجب پایی! چه گلی، چه سنبلی، عجب خاری! چه غروب زیبایی! به به!"  

شازده هم که این تعریف‌های روباه به دلش نشسته بود. گفت: "تو چی هستی؟ عجب خوشگلی تو! بیا بشین پیش من چایی بزن! و غروب آفتاب رو نگاه کن. تازه امروز توت خشک هم دارم." 

روباه گفت: "همین‌طوری که نمی‌شه! اول باید من رو اهلی کنی. بعد!" 

شازده گفت: "اهلی یعنی چی؟ یک نگاه به حال من بکن؟ به من مهندس بیکار مملکت می‌خوره حوصله اهلی کردن تو رو داشته باشم؟ "

روباه هم که دید لقمه چرب و نرمی است و ممکن است از دهانش بپرد بیشتر از این ناز نیاورد! و گفت :"به به چه پسری، تاج سری، چرا اینجا نشستی؟ ببینمت، عاشقی تو؟ عاشق خندان لبی تو؟ آخه حیف تو نیست نشستی اینجا غروب آفتاب رو نگاه می‌کنی؟  عمرت رو به باد می‌دی؟ تو که مهندس این مملکتی جونم! الان باید سر کار باشی نه اینکه بشینی و غصه بخوری! چرا باید بی کار باشی تو؟ جوون به این رعنایی. به این خوبی. چه شالگردن زیبایی هم داری، به به! بیا که من برات یک کار خوب سراغ دارم! بهش میگن نتورک مارکتینگ!" 

باری، شازده کوچولو که گول حرف‌های پر زرق و برق روباه پر فریب حیله‌گر رو خورده بود. جذب حرف‌های اون شد و رفت و وارد زیر شاخه‌های روباه مکار شد. و پس از مدتی دست از پا درازتر و در حالی که شال گردنش را هم گم کرده بود برگشت! به همان تپه قدیمی تا دوباره بنشیند و غروب آفتاب را ببیند که دید، دل غافل! روباهک پاتوقش را خراب کرده و به جایش یک کافی شاپ زده است. شیر و شاه هم با پدرش نشسته‌اند و دارند غروب آفتاب را نگاه می‌کنند و آب هویج بستنی می‌زنند.

ما از این داستان نتیجه می‌گیریم حذف داستان روباه و زاغ از کتاب درسی کار درستی نبوده و نخواندن این داستان باعث می‌شود جوان‌ها زود گول روباه را بخورند!


س.ن: حس می‌کنم کمی طولانی شد و فقط قسمت آخر پست رو می‌خونین!

بخوانید!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۶ شهریور ۹۵


+ بی هیچ توضیح اضافه‌ای بخوانید!




دیگر هوسی ما را جز وصل تو در سر نیست...

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۵ شهریور ۹۵

تنها ز تو دردی ماند

ای مونسِ جان با من 

خواهم که نخواهم هیچ 

با دردِ تو درمان را...

 

 

آواز بیات ترک - همایون شجریان

عماد خراسانی

 

 

 

لینک دانلود قانونی آلبوم چه آتش‌ها

lily perfume

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۳ شهریور ۹۵
  • ۱۹ نظر

:Those of lily perfume cause grief’s dust to sit when they sit

.Patience from the heart, those of Angel-face take when they strive


:To the saddle-strap of tyranny, hearts they bind when they bind

.From the ambergris beper fumed tress, souls they scatter, when they scatter


,In a life-time, with us a moment, they rise, when they sit 

.In the heart, the plant of desire they plant, when they rise up


:The tear of the corner-takers they find, when they find

.From the love of morning-risers, the face they turn not, if they know 


:From my eye, the pomegranate-like ruby they rain, when they laugh

:From my face, the hidden mystery, they read, when they look 

 

:The one who thought that the remedy for lover is simple 

.Out of sight of those sages who consider treatment, be

 

:Those who like Mansur are on the gibbet, take up that desire of remedy

.To this court, they call Hafez when they cause him to die 

 

:In that presence, the desirous ones bring grace, when they bring supplication

.For, if in thought of remedy they are, distressed with this pain, they are



اگر متوجه نشده‌اید اینجا ترجمه متن را بخوانید!

بشنوید: