شعرنگاری-2

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۸ شهریور ۹۵

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست

عالمی دیگر بباید ساخت وز نو عالمی...


#حافظ_جان


+نمیدونم تا شب چندتا پست شعر دیگه میزارم. عجالتا این شد دومی!


شعرنگاری

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۸ شهریور ۹۵

نشست، طرح بریزد، جهان درست کند

زمین درست کند، آسمان درست کند


ازاین  کمی بزند  تا   به آن  اضافه کند

ازاین خراب کند، تا  ازآن  درست کند


سرِکلاف ِ  بد و خوب را گره بزند

برای ِچنگ زدن ، ریسمان  درست کند


خیال داشت  که سنگ ِتمام بگذارد

که از خودش اثری جاودان درست کند


نگاه کرد وهرجا که اشتباهی دید

سپرد، زلزله  با یک  تکان  درست کند


به من رسید ، سرم را پر از هیاهو کرد

که برزخی وسط ِجسم وجان درست کند


هزار  پرسش ِمبهم  به جان من  انداخت

که موریانه ی شکّ و گمان  درست کند


نمی توانم ، دیگر چقدر صبر کنم

که باز ، زلزله ای ناگهان  درست کند


بچرخ، عقربه ی بمب ساعتی ! بگذار

تمام ِمسئله ها را  زمان، درست کند...


"سعیدحیدری"

ملت کتاب خوان کتابخانه ملت!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۷ شهریور ۹۵
  • ۳۵ نظر


عکس اول : کتابخانه ملی چین!



عکس دوم: کتابخانه ملی ایران!


 این دو عکس را اگر به یکی از مسئولین فرهنگی کشور نشان دهید. قطع به یقین یکی از دلایلی که برایتان خواهد آورد این خواهد بود که عکس اول ساعت نه صبح گرفته شده و عکس دوم ساعت نه شب!!

توجیه‌ها متأسفانه نهایت در همین حد خواهد بود!


 یکی از مهم ترین دلایل این داستان:


حداقل شرایط لازم تحصیلی برای عضویت در کتابخانه­ ملی، اشتغال به تحصیل در مقطع کارشناسی­ ارشد ­ناپیوسته٬ سطح سه حوزه و نیز دکترای حرفه­ ای و کارشناسی­ ارشد پیوسته از ترم نه به بالا است!
همچنین افراد ذیل می‌­­توانند با حداقل مدرک پیش­ دانشگاهی(دیپلم قدیم) از خدمات سازمان استفاده نمایند:

3-1- پدیدآورندگان کتب و مقالات علمی و تخصصی

 تبصره -  تنها پدیدآورندگانی می‌توانند بدون برخورداری از حداقل اشتغال به تحصیل در مقطع تحصیلی کارشناسی­ ارشد به عضویت پذیرفته شوند که کتاب علمی- تخصصی تألیف کرده باشند و یا مقاله آنها در یکی از مجلات علمی با درجه ISI، علمی-پژوهشی یا علمی- ترویجی چاپ شده باشد و یا در یکی از کنفرانس­های بین المللی ارائه شده باشد.

۲-۳- نخبگان

۳-۳- مخترعان

۴-
۳ حافظان کل قرآن کریم

۵-۳- اهدا کنندگان مجموعه های نفیس به سازمان اسناد و کتابخانه ملی و اعضاء درجه یک خانواده آنها

۶-۳- دارندگان مدرک درجه یک ٬ دو و سه هنری با تأیید از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

۷-۳- جانبازان و ایثارگران

تبصره:اعضای درجه یک خانواده شهدا، جانبازان و ایثارگران می­توانند با حداقل مدرک لیسانس از خدمات سازمان  بهره­مند شوند.

۸-۳- معلولین جسمی-حرکتی٬ نابینایان٬ کم­ بینایان و ناشنوایان

۹-۳- قهرمانان ورزشی ملی و جهانی

۱۰-۳- بازنشستگان دولت

۱۱-۳- کارکنان و بازنشستگان سازمان ( اعم از رسمی، پیمانی و قراردادی) و خانواده درجه یک آنان 

 تبصره–اعتبار کارت عضویت همکاران رسمی٬ پیمانی و قراردادی و خانواده­‌های درجه یک آنها به مدت ۵سال در  نظرگرفته می‌­شود.


یعنی برا رئیس جمهور شدن اینقدر شرایط و ضوابط نداریم! حتی دیده شده فردی با مدرک دیپلم وزیر کشور شده ها! ولی برا عضویت در کتابخانه ملی باید هفت خان رستم و اودیسه را بگذرانید! تازه صرفا جهت معرفی به کمیسیون!

خلاصه اینگونه هست که با توجه به قیمت سرسام آور کتاب و کتابخانه های کم و بی کتاب! با کتاب هایی از عهد عتیق! و از آن طرف با گسترش روز به روز فضای مجازی و نرم افزارهای سه خطی! ملت فوج فوج کتاب خوان می‌شوند!

Error 404

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۶ شهریور ۹۵
  • ۳۴ نظر
خیلی ریلکس و آروم ماشین رو پارک کردم و درش رو بستم. نشسته بود کنار جدول خیابون. میرم و کنارش می‌شینم.

 +خب کلیدا کو؟

 دست میکنم تو جیب شلوارم! 

- ای داد! کلید نیست!

ظاهرا حواسم نبوده و داخل ماشین مونده! 
بلند شدم و دست به کار میشم تا یک جوری در ماشین رو باز کنم.

+ بشین، حالا کاریه که شده! بزار بچه ها بیان موقع رفتن یک کاریش می کنیم!

بعد نیم ساعت نشستن و خیره شدن به مورچه های کنار جدول بهش میگم.

- ببین! فکر کنم یادم رفت شیشه ماشین رو بدم بالا!

 یک نگاه عاقل اندر صفیحانه میکنه! و باز خیره میشه به مورچه های کنار جدول.
پا میشم و میبینم بعله! شیشه سمت شاگرد کاملا پایین بود. در ماشین رو باز می‌کنم و شیشه رو میدم بالا و در ماشین رو می‌بندم و میام و می‌شینم کنارش! 

+ خب کو کلیدا؟

دوباره دست می‌کنم تو جیب شلوارم و می‌بینم بازهم کلید رو جا گذاشتم! 

برزخ

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۵ شهریور ۹۵
  • ۳۰ نظر

ما جماعت بلاگیر(بلاگیر جمع مکسر از بلاگر-توضیح از بنده نگارنده!) بعضی روزها هیچ حرفی برا نوشتن نداریم!

و برعکسش بعضی روزها دلت می‌خواد هر نیم ساعت یک پست بنویسی! 

این وسط یک روزهایی هم هست که خیلی حرف‌ها برای زدن هست!(از شادی تا غم) ولی آخر اخرش با همین یک بیت پست به اتمام می‌رسه:

"من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می‌بینم بد اهنگ است..."

همین.

به یاد استادمهدی اخوان ثالث

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۴ شهریور ۹۵
  • ۱۴ نظر

چهارم شهریور، به یاد روز درگذشت استاد مهدی اخوان ثالث. 

روحش شاد و یادش گرامی.

 

 


 

لینک دانلود شعرخوانی استاد

 

 

ما چون #دو_دریچه، رو به روی هم

آگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آینده

عمر آیینه بهشت، اما ... آه

بیش از شب و روز ِ تیر و دی کوتاه

اکنون دل من شکسته و خسته ست

زیرا یکی از دریچه‌ها بسته ست

نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد

نفرین به سفر، که هر چه کرد او کرد...

 

 

+ ضمن قرائت یک فاتحه برای شادی روح ایشان بهترین شعری که از استاد به یاد دارید رو بنویسید.

پیشاپیش تشکر.

++

‌‌تک بیت ثابت

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۳ شهریور ۹۵




این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است 

این جهان بی من مباش و آن جهان بی من مرو...

"مولانای جان"


حماقت های دردناک!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲ شهریور ۹۵
  • ۴۰ نظر

وقتی سینوهه (از دانشمندان و طبیبان بزرگ مصر باستان) شبی را به مستی کنار نیل به خواب می رود و صبح روز بعد  یکی از برده های مصر که گوش ها و بینی اش  به نشانه ی بردگی بریده بودند را بالای سر خودش می بیند، در ابتدا می ترسد. اما وقتی به بی آزار بودن آن برده پی می برد، با او هم کلام می شود.


برده از ستم هایی که طبقه اشراف مصر بر او روا داشته بودند می گوید. از فئودالیسم بسیار شدید حاکم بر آن روزهای مصر.


برده از سینوهه خواهش می کند او را سر قبر یکی از اشراف ظالم و  معروف مصر ببرد و چون سینوهه با سواد بود جملاتی که خدایان روی قبر آن شخص ظالم نوشته اند را برای او بخواند.


سینوهه از برده سئوال می کند که چرا می خواهد سرنوشت قبر این شخص را بداند؟ و برده می گوید: سال ها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم، همسر زیبا و دختر جوانی داشتم، مزرعه پر برکت اما کوچک من در کنار زمین های بیکران یکی از اشراف بود. روزی او با پرداخت رشوه به ماموران فرعون زمین های مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد و بعد از اینکه گوش ها و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد سالهای سال از دختر و همسرم بهره برداری کرد و آنها را به عنوان خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آنها اطلاعی ندارم اکنون ازمعدن رها شده ام. شنیده ام آن شخص مرده است و برای همین آمده ام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشته اند...


سینوهه با برده به شهر مردگان (قبرستان) می رود و قبرنوشته ی آن مرد را اینگونه می خواند: "او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگی اش به مستمندان کمک می کرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او زمین های خود را به فقرا می بخشید و هر گاه کسی مالی را مفقود می نمود  او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران می کرد و او اکنون نزد خدای بزگ مصر (آمون) است و به سعادت ابدی رسیده است..."


در این هنگام برده شروع به گریه می کند و می گوید: "آیا او انقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمی دانستم؟ درود خدایان بر او باد .... ای خدای بزرگ ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش...! "


سینوهه با تعجب از برده می پرسد که چرا علیرغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده باز هم فکر می کنی او انسان خوب و درستکاری بوده است؟


و برده این جمله ی تاریخی را می گوید که: "وقتی خدایان بر قبر او اینگونه نوشته اند، من حقیر چگونه می توانم خلاف این را بگویم؟ "


و سینوهه بعد ها در یادداشت هایش وقتی به این داستان اشاره می کند مینویسد: 

"آنجا بود که پی بردم حماقت نوع بشر انتها ندارد! "