- آقاگل
- دوشنبه ۸ شهریور ۹۵
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو عالمی...
#حافظ_جان
+نمیدونم تا شب چندتا پست شعر دیگه میزارم. عجالتا این شد دومی!
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو عالمی...
#حافظ_جان
+نمیدونم تا شب چندتا پست شعر دیگه میزارم. عجالتا این شد دومی!
نشست، طرح بریزد، جهان درست کند
زمین درست کند، آسمان درست کند
ازاین کمی بزند تا به آن اضافه کند
ازاین خراب کند، تا ازآن درست کند
سرِکلاف ِ بد و خوب را گره بزند
برای ِچنگ زدن ، ریسمان درست کند
خیال داشت که سنگ ِتمام بگذارد
که از خودش اثری جاودان درست کند
نگاه کرد وهرجا که اشتباهی دید
سپرد، زلزله با یک تکان درست کند
به من رسید ، سرم را پر از هیاهو کرد
که برزخی وسط ِجسم وجان درست کند
هزار پرسش ِمبهم به جان من انداخت
که موریانه ی شکّ و گمان درست کند
نمی توانم ، دیگر چقدر صبر کنم
که باز ، زلزله ای ناگهان درست کند
بچرخ، عقربه ی بمب ساعتی ! بگذار
تمام ِمسئله ها را زمان، درست کند...
"سعیدحیدری"
عکس اول : کتابخانه ملی چین!
عکس دوم: کتابخانه ملی ایران!
این دو عکس را اگر به یکی از مسئولین فرهنگی کشور نشان دهید. قطع به یقین یکی از دلایلی که برایتان خواهد آورد این خواهد بود که عکس اول ساعت نه صبح گرفته شده و عکس دوم ساعت نه شب!!
توجیهها متأسفانه نهایت در همین حد خواهد بود!
یکی از مهم ترین دلایل این داستان:
یعنی برا رئیس جمهور شدن اینقدر شرایط و ضوابط نداریم! حتی دیده شده فردی با مدرک دیپلم وزیر کشور شده ها! ولی برا عضویت در کتابخانه ملی باید هفت خان رستم و اودیسه را بگذرانید! تازه صرفا جهت معرفی به کمیسیون!
خلاصه اینگونه هست که با توجه به قیمت سرسام آور کتاب و کتابخانه های کم و بی کتاب! با کتاب هایی از عهد عتیق! و از آن طرف با گسترش روز به روز فضای مجازی و نرم افزارهای سه خطی! ملت فوج فوج کتاب خوان میشوند!
ما جماعت بلاگیر(بلاگیر جمع مکسر از بلاگر-توضیح از بنده نگارنده!) بعضی روزها هیچ حرفی برا نوشتن نداریم!
و برعکسش بعضی روزها دلت میخواد هر نیم ساعت یک پست بنویسی!
این وسط یک روزهایی هم هست که خیلی حرفها برای زدن هست!(از شادی تا غم) ولی آخر اخرش با همین یک بیت پست به اتمام میرسه:
"من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که میبینم بد اهنگ است..."
همین.
چهارم شهریور، به یاد روز درگذشت استاد مهدی اخوان ثالث.
روحش شاد و یادش گرامی.
ما چون #دو_دریچه، رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آیینه بهشت، اما ... آه
بیش از شب و روز ِ تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچهها بسته ست
نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر، که هر چه کرد او کرد...
+ ضمن قرائت یک فاتحه برای شادی روح ایشان بهترین شعری که از استاد به یاد دارید رو بنویسید.
پیشاپیش تشکر.
++
وقتی سینوهه (از دانشمندان و طبیبان بزرگ مصر باستان) شبی را به مستی کنار نیل به خواب می رود و صبح روز بعد یکی از برده های مصر که گوش ها و بینی اش به نشانه ی بردگی بریده بودند را بالای سر خودش می بیند، در ابتدا می ترسد. اما وقتی به بی آزار بودن آن برده پی می برد، با او هم کلام می شود.
برده از ستم هایی که طبقه اشراف مصر بر او روا داشته بودند می گوید. از فئودالیسم بسیار شدید حاکم بر آن روزهای مصر.
برده از سینوهه خواهش می کند او را سر قبر یکی از اشراف ظالم و معروف مصر ببرد و چون سینوهه با سواد بود جملاتی که خدایان روی قبر آن شخص ظالم نوشته اند را برای او بخواند.
سینوهه از برده سئوال می کند که چرا می خواهد سرنوشت قبر این شخص را بداند؟ و برده می گوید: سال ها قبل من انسان خوشبخت و آزادی بودم، همسر زیبا و دختر جوانی داشتم، مزرعه پر برکت اما کوچک من در کنار زمین های بیکران یکی از اشراف بود. روزی او با پرداخت رشوه به ماموران فرعون زمین های مرا به نام خودش ثبت کرد و مقابل چشمانم به همسر و دخترم تجاوز کرد و بعد از اینکه گوش ها و بینی مرا برید و مرا برای کار اجباری به معدن فرستاد سالهای سال از دختر و همسرم بهره برداری کرد و آنها را به عنوان خدمتکار فروخت و الان از سرنوشت آنها اطلاعی ندارم اکنون ازمعدن رها شده ام. شنیده ام آن شخص مرده است و برای همین آمده ام ببینم خدایان روی قبر او چه نوشته اند...
سینوهه با برده به شهر مردگان (قبرستان) می رود و قبرنوشته ی آن مرد را اینگونه می خواند: "او انسان شریف و درستکاری بود که همواره در زندگی اش به مستمندان کمک می کرد و ناموس مردم در کنار او آرامش داشت و او زمین های خود را به فقرا می بخشید و هر گاه کسی مالی را مفقود می نمود او از مال خودش ضرر آن شخص را جبران می کرد و او اکنون نزد خدای بزگ مصر (آمون) است و به سعادت ابدی رسیده است..."
در این هنگام برده شروع به گریه می کند و می گوید: "آیا او انقدر انسان درستکار و شریفی بود و من نمی دانستم؟ درود خدایان بر او باد .... ای خدای بزرگ ای آمون مرا به خاطر افکار پلیدی که در مورد این مرد داشتم ببخش...! "
سینوهه با تعجب از برده می پرسد که چرا علیرغم این همه ظلم و ستمی که بر تو روا شده باز هم فکر می کنی او انسان خوب و درستکاری بوده است؟
و برده این جمله ی تاریخی را می گوید که: "وقتی خدایان بر قبر او اینگونه نوشته اند، من حقیر چگونه می توانم خلاف این را بگویم؟ "
و سینوهه بعد ها در یادداشت هایش وقتی به این داستان اشاره می کند مینویسد:
"آنجا بود که پی بردم حماقت نوع بشر انتها ندارد! "