۴۷۹ مطلب با موضوع «خودنوشت‌ نگاری» ثبت شده است

تو که خوزستانی نیستی! جنگ که تموم شد برگشتی سر خونه زندگیت! ولی اون موقع تازه اول بدبختی ما بود...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۹ بهمن ۹۵
  • ۳۴ نظر


خیام رسید تا به اهواز، سرود :
"از خاک برآمدیم و در خاک شدیم!"


نفس چو در اهواز برآید با هزار و یک تبصره و بند و قانون و غیره صرفاٌ ممد حیات است و مسلماٌ مفرح ذات نیست...!


امر به معروف!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۶ بهمن ۹۵
  • ۲۶ نظر

 امر به معروف باید رواج پیدا کند، اما نه فقط گشت ارشادش! که مبادا تار مویی دل از گروی جوانکی بدزدد و به قهقرا بیاندازدش، گناه کار تنها بد حجاب نیست، امر به معروف فقط حجاب نیست که بعضی تنها به آن چسبیده‌اند.

خلاف‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، کار اداری و ... اینها بسی سنگین‌ترند.

امر به معروف باید در دل مردم باشد، امر به معروف یک فرهنگ است، یک اندیشه است، یک تفکر اسلامی و انسانی است.

و از همه مهم‌تر یک وظیفه همه گانیست...

نگویید تفکر هرکس مختص خود اوست! که آنگاه  مجبور خواهید بود به عقاید شیطان هم احترام بگزارید...!

این شهر به اورژانس‌ترین حال دچار است!

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۳ بهمن ۹۵
  • ۱۲ نظر

"بر اثر بروز گرد و غبار شدید در خوزستان و رطوبت بسیار بالای این استان، هم‌ اکنون برق حدود ۹۰ درصد مشترکان در ۱۱ شهر استان خوزستان همچون خرمشهر، آبادان، شادگان و اهواز قطع شده است."

(خبرگزاری ایسنا-23-11-95)


"به دنبال قطع برق از ساعت ۴ بامداد امروز و خارج شدن پمپ‌های آب تصفیه‌خانه‌ها و چاه‌های تامین آب شرب، آب‌رسانی در شهرهای خوزستان نیز دچار اخلال شده و هم اکنون آب در شهرهای بزرگ استان قطع است."

(ایضا همان خبرگزاری-23-11-95)


عجالتا نمی‌دانم چرا مسئولین اصرار دارند این پدیده را شوم توصیف کنند! به عقیده این بنده نگارنده گرد و خاک نه تنها هیچ ضرری نداشته که برکات بسیاری را نیز با خود برای مردم منطقه به همراه آورده است:

مهمترینش اینکه به یمن حضور پدیده مورد نظر خاک به یک میزان بر سر اهالی منطقه توزیع شده و مردم از این بلاتکلیفی هر روزه که "امروز دیگر چه خاکی به سرمان بریزیم" راحت می‌شوند. و این یعنی اجرای عدالت اجتماعی در منطقه!

مورد دیگر اینکه باز به یمن حضور گرد و خاک مردم مجبورند همه جوره خودشان را بپوشانند و این یعنی دیگر نیازی به گشت ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر نیست. و چون یکی از علل مهم خشک سالی در طی سالیان گذشته معضل بی‌حجابی بوده عنقریب است که اهواز غرق نعمت شود.(ای کاش اصفهان هم آلوده می‌شد!)

با افزایش گرد و خاک همچنین شاهد کاهش پدیده چشم چرانی خواهیم بود. و اخلاقیات و فرهنگ اجتماعی در منطقه رشد چشمگیری خواهد داشت. 

همچنین از حجم ترافیک خیابان‌ها نیز کاسته شده و در نتیجه مردم به راحتی می‌توانند به کارهایشان برسند. و دیگر وقت گرانبهایشان در توده های ترافیکی تلف نشود.

درثانی(یا بلکه هم درخامس) به یمن حضور این پدیده، مدارس تعطیل شده، بچه‌ها می‌توانند در پارک‌ها به بازی بپردازند و حتی آدم خاکی بسازند و کیفش را ببرند! 

باری، از اینگونه مثال‌ها بسیار است. و این بنده نگارنده آنچه را که نمی‌تواند درک کند این است که چرا مسئولین با این حال سعی دارند این پدیده خوش یمن را بد جلوه بدهند. و چرا سعی دارند بگویند گرد و خاک مخرب و مضر است. و باعث قطعی آب و برق می‌شود؟ و باعث بیماری‌های ریوی و عفونی می‌شود. و باعث پدیده های مخرب اجتماعی می شود. و ...!؟ آخر پدیده به این نازی! به این خوشگلی. به این مامانی! اصلا دلتان هم بخواهد. نمی‌خواهید بدهید ببریمش برای تهرانی‌ها، تهرانی‌ها عاشق تعطیلی‌اند. اولش طوفان توئیتری راه می‌اندازند و بعد هم دست زن و بچه و غیره را می‌گیرند می‌روند شمال حالش رامی‌برند. اینقدر نق هم نمی‌زنند و ناشکری نمی‌کنند. 

چگونه کتاب خوش رنگ بخریم!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۹ بهمن ۹۵
  • ۳۴ نظر

یکبار یک بنده خدایی(از این بنده خداها که به شوهرشون میگن من نیم ساعت می‌خوام برم بازار تو هر دو ساعت یکبار به بچه فرنی بده بعدهم بخوابونش!) اومد تو یک کتاب فروشی گفت آقا ببخشید کتاب های آقای دکتر معین رو دارید؟ 

+بله خانم داریم

- همه جلدهاش رو؟

+بله

-می‌شه بیاریدشون؟

+چشم خانم. 

مرده رفت و با دو جلد کتاب برگشت. گفت خانم بقیه جلدهاش رو تو انبار داریم. اگه قصد خرید دارید بیارم.

- اوا! اینا چرا این رنگیه؟! آقا اینکه من تو نت دیدم رنگش بنفش مایل به جیگری بودا. شما فقط آبیش رو دارید؟

+فروشنده :|

+من :|

+شش جلد کتاب فرهنگ معین :|

+وضعیت فرهنگ مملکت :|

+گریه حضار :|

- آقا! آقا!  نه، اینا خوب نیست به دکوراسیون خونه‌مون نمیاد!  شما کتاب چند جلدی که رنگ جلدش بنفش مایل به جیگری باشه ندارین؟ ترجیحا ایرانی هم باشه! 


از گزینه‌های خرید کتاب در دیجی کالا انتخاب رنگه!(+) که البته با یادآوری خاطره بالا اصلا برام عجیب نیست!


کودکان از آنچه فکر می‌کنید به آینه نزدیکترند!

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۸ بهمن ۹۵
  • ۲۲ نظر

پدری که سعی داره جای پارکی که دیگری نسبت بهش حق تقدم داره رو بگیره تا کودکش رو زودتر برسونه به مهد! 

مادری که فکر میکنه چون بچه همسایه بغلی سر بچه‌اش رو توی بازی شکونده حق داره سر بچه همسایه داد بزنه و حتی اون رو کتک بزنه.

پدری که دست کودکش رو گرفته و توی پارک یا توی فورشگاه داره سیگار می‌کشه. 

مادری که وقتی به اتوبوس واحد می‌رسه بدون توجه به شمایی که جلوی در ایستادید زودتر از بقیه میره داخل! 

پدری که توی خونه به خاطر حاضر نبودن شام دعوا راه میندازه.

مادری که به خاطر یک لیوان آب که روی فرش خونه ریخته شده سر کودکش فریاد می‌کشه. و دعواش می‌کنه.


راستش نمی‌تونم درک کنم یادگیری الفبا، خوندن و نوشتن، شطرنج، نقاشی، ورزش، موسیقی و ده‌ها مهارت دیگه به چه درد یک کودک با فرهنگ اجتماعی پایین می‌خوره!؟ حواسمون هست؟! حواستون هست؟! جای تاسف اینجاست که در جامعه ما این مهارت‌ها بر مهارت‌های اجتماعی و انسانی بچه‌ها مقدم فرض می‌شه.


و نتیجه؟ خب کافیه که یک نگاه به برخی از هم نسلای خودتون بندازید!

ما هیچ ما نگاه!

کاشان! کرمان! اهواز! بوشهر! بندرعباس! کاشانی آقا؟ کاشانی؟ برو اون سکو سوار شو. داداش کرمانی؟ نه و نیمِ کاشان! نه و نیمِ کاشان کاشان حرکت! کاشان!

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۶ بهمن ۹۵
  • ۵۱ نظر

یک-

همه چیز از یک عصر پسا برفی شروع شد. در حالی که به جایگاه همیشگیم در خانه تکیه زده بودم به شدت احساس کردم که زندگی رو سخت گرفته و عادت کردم که طبق یک برنامه روتین به اجرا بگذارمش. همیشه از اینکه مثل ربات‌ها برنامه ریزی شده عمل کنم متنفر بودم. پس به یکباره در لپتاپ رو بسته، لباس پوشیده و با اولین بلیت اتوبوس از شهر زدم بیرون! و شدم یک شهروند سرگردون بین چند شهر کشور! در این حد که راننده‌های ماشین سنگین به ازای هر24ساعت در جاده بودن باید 24ساعت off باشند و من اون24ساعت دوم رو هم باز در دل جاده بیدار بودم!

 

دو-

در مورد از دسترس خارج شدن یکباره وبلاگ هم اتفاقی افتاد که باید وبلاگ رو از دسترس خارج می‌کردم! و از اونجایی که دست ما کوتاه و خرما بر نخیل بود یکی از رفقا این کار رو انجام داد و چون خام و بی تجربه بود تنها چیزی که به ذهنش رسیده این بود که یک کاراکتر "ا" به جای بگذاره تا سیستم بیان ارور نده! همچین رفیقایی هم داریم! من از وبلاگ نرفته بودم و هیچوقت هم نمی‌رم! اینجا با نزدیک 1000پستی که داخلش ثبت کردم برام مثل یک خونه می‌مونه! مگه اینکه آدم احمق باشه(به عبارتی همون عوارض مغز خر خوردگی!) که خونه نوساز و سه سال ساخت خودش رو خراب کنه و بره! 


سه-

البت یک نکته خیلی ریز این وسط وجود داره، فهمیدم اگرچه بودنم خوب و مفیده!(هست دیگه خدایی؟ نیست؟) ولی نبودنم هم ضرری به جایی نمی‌رسونه. در واقع به قدری این دنیای مجازی گسترده شده که نبود یک عدد آقاگل اصلا به چشم نیاد. از این بابت هم خوشحالم هم ناراحت. ناراحتم که به چشم نمیاد! و خوشحالم که به چشم نمیاد!

بگذریم. چه کاریه اصن که آدم یهویی بره؟ که بعد بشینه نتیجه هم بگیره؟ هان؟!


چهار- 

رادیو بلاگی‌های این هفته رو بشنوید. من که هنوز نشنیدم ولی می‌گن خیلی ویژه است!


پنج-

مخاطب‌های وبلاگ چند بخشند. یک عده مثل رفیقت می‌مونن. همیشه بودن و هستند. یک عده میومدن سر می‌زدن تا بهشون سر بزنی! یک عده هم نه جزء دسته اول هستند نه جزء دسته دوم! دسته‌ای که یک مدت جزء مخاطب‌هات هستند و بعد یکباره ول می‌کنن میرن.(شاید یک نوع دلزدگی از مطالبت!) دلم برا بعضی از افراد اون دسته سوم تنگ شده!


شش- 

عنوان رو به سبک بلیت فروش‌های ترمینال‌ بخونید. توجه کردید؟ قشنگ یک نگاه بهت می‌ندازه می‌فهمه مسافر چه شهری هستی؛ دقیقا نفهمیدم از کجا!


آن مان نباران دو دو اسکاچی آنا مانا کلاچی...

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۰ بهمن ۹۵
  • ۱۲ نظر

یک نفر مرد!

ساختمانی فرو ریخت!

مردمانی شریف در زیر آوار ماندند...

قلبی در سینه‌ای تپید.

شهری به گِل نشست

خانه‌ای را سیل برد!

بارانی متولد شد.

ساعت از دو گذشته بود.

جوانکی پشت هم اینتر زد!

و گمان کرد یک شبه شاعر شده است!

و زندگی همچنان جریان داشت...


پیداست از این غم کمر شهر خمیده...

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۴ بهمن ۹۵
  • ۱۹ نظر

پدرم می‌گفت شب عملیات کربلای چهار عده‌ای از نیروها وقتی دیدند که عملیات لو رفته و همین طور داریم تلفات می‌دهیم هرچه دم دستشون بود رو برداشتند و زدند به قلب دشمن. می‌گفت اگر این کار رو نمی‌کردند شاید 12هزار شهید نمی‌دادیم. شاید الآن عده زیادی از اون 12هزار نفر زنده بودند و کنار خانواده‌هاشون بودند. 

می‌گفت فاصله حماقت با شجاعت به اندازه یک تار موست. یک تار مویی که ممکنه سرنوشت هزاران نفر رو تعیین کنه.

و حالا بعد از گذشت حدود سی سال از اون شب نفرین شده فاجعه پلاسکو رخ داد. پلاسکو یک فاجعه تمام عیار برای مدیریت بحران این کشور بود. فاجعه‌ای که من رو یاد شب عملیات کربلای چهار میندازه.

 اگرچه عده‌ای خاص و معلوم الحال دوست دارند تا از دل هر فاجعه‌ای حماسه آفرینی کنند! 

ولی فاصله حماسه و حماقت به اندازه یک تار موست!