۴۷۹ مطلب با موضوع «خودنوشت‌ نگاری» ثبت شده است

فی مقامات الکیمیا

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۱ بهمن ۹۴
  • ۱۶ نظر
اندر احوالات آن یگانه سریال ایرانی و آن مادر فداکار که شهره بودی به خاص و عام و چنان چراغ نگه داشتی که فرزندش در سن 21سالگی به مدارج عالیه دست یافتی و دکتر شدی: 

آنقدر در اوصاف و احوالات این خردمند فرزانه و این یگانه فرزند ایران زمین گفتندی که بر آن شدم بدانم که او براستی کیست؟
القصه در تحقیقاتی که انجام دادم متوجه شدم این بزرگ زن ایرانی در علم شیمی نیز نقش بسیار داشته است.
و آنقدر این نقش پررنگ بوده که گذشتگان به افتخار این دانشمند ایرانی الاصل نام این علم را کیمیا گذاشته بوده اند! (کیمیا=کیمیاگری=chemical=شیمی)
از علوم غربیه که بگذریم ایشان علاوه بر اینکه شخصیت علمی برجسته ای بودندی نقش بسیار برجسته ای نیز در اشعار شعرای قرون وسطا داشته و گفته اند بالغ بر هزاران بیت در اوصاف و احوالات ایشان و در مدح و ستایشش گفته شدندی!!!
فلمثل جناب حافظ شیرین گفتار:

هنگام تنگ دستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدارا...

ادبا اندر معنی این بیت چنین گویند که کیمیا نامی هست با دستانی بخشنده چنانکه گدایان را قارون نمودی! و از همین روی سفارش کنند چون تنگ دست شدی به کیمیا رجوع کنید.

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟

آنچه مشخص است این بیت از یک مثلث عشقی خبر دهد! فردی که گویی مجنون کیمیا بودی و حتی خاک را به شکل کیمیا مجسم می کرده است! و لیلی نامی که عاشق مجنون شده بودی و درخواست داشته مجنون از برای خدا گوشه چشمی نیز بدو افکند...!


و در این ابیات از جناب سعدی جان نیز می توان ردپای کیمیا نامی را دید:

استاد کیمیا را، بسیار سیم باید
در خاک تیره کردن، تا آنکه زر بباشد...

ادیبان بسیاری بر این عقیده اند که استاد نامی بوده است با نام کیمیا که بسیار سیم و زر داشته! چنانچه خاک تیره را از گدایان تحویل گرفته و به جای آن زر تحویلشان می داده!  ( و آورده اند که مقالات دانشجویان را به اسم خود چاپ کرده و مدارج علمی را با پله برقی طی همی کرد!- توضیح از بنده نگارنده از کتاب فی مقامات حضرت استادی) 

سهل است اگر چشم عنایت نظر کنی
اصلاح قلب را چه محل پیش کیمیا!

در آیات و روایات است این بیت در مدح فرزند ایشان سروده شده است! و اشاره دارد به دکتر بودن ایشان از همان دوران طفولیت. و گفته اند این مقام طفل تنها بخاطر نظر افکندن کیمیا بر وی بوده. و چنین شد که فرزند از همان طفولیت دکترای قلب گرفتی!

و ایضا جناب مولوی نیز در مدح و ستایش این شخصیت برجسته و حضورش در چنین سریالی اشعاری دارد:

کیمیای کیمیاساز است عشق
خاک را گنج معانی می کند!

و این بیت:

چاه را چون قصر قیصر کرده ای
کیمیایی کیمیایی کیمیا!

بیت فوق تلمیح به دو داستان متفاوت دارد، یک فیلم قیصر و دو سریال پرمغز کیمیا! و منظور شاعر چنین است که وین عجب بین که سریالی چنین آبکی را به برکت حضورت همچون فیلم قیصر زیبا و پر معنا کردی ای کیمیای کبیر!
 
باری، این تنها بخشی از اشعار زیبای شعرای گمنام در وصف آن دانشمند نامدار و آن یگانه فرزند ایران زمین بودی، در یک کلام باید گفت:  "هیهات که اگر رستم نبودی قطعا کیمیا بود."
 
و باید اعتراف کنم زبان از گفتن آن همه عاجز است و بقول شاعر شیرین بیان باید چنین گفتمی که:

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من، نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است...

به زبان ساده تر ای کاش این سریال وزین به جای 120قسمت "عمر گل لاله" داشتی!

جملات خاطره انگیز از دوستانی که فراموش نخواهند شد...

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۹ بهمن ۹۴
  • ۷ نظر

برخی جملات زندگی اینقدر شیرین و پر مغز هست که برای همیشه در پستوی ذهن نقش می بندند.

و عجیب تر آنکه تصویر هم دارند. جملاتی که قبلترها از همین آدم ها شنیده ای و حال که به جمله فکر  میکنی نه تنها خود جمله که لحن گفتار و چهره فرد هم از پستوی ذهن خودش رو آزاد میکند و به قسمت خاطرات قدم میگذارد. 

فالمثل:

"تلاش عادی نتیجه عادی هم در پی داره!"

هادی هم اتاقی چهارساله دوران کارشناسیمان همیشه این ورد زبانش بود و سخت تلاش می کرد شخصی که از شیمی به ادبیات تغییر گرایش داد و نفر سوم المپباد کشور شد!

.

"منتقدان من خرند!"

این جمله با تمام سادگی ظاهریش برای بنده و امید جان که در اکثرکارهای فرهنگی باهم بودیمپر از مفهوم بود. و البته که این جمله طنزی بیش نبود و ما به این دیکداتوری هم که میبینید نیستیم! یادم است ایشان بنده را یک "روشنفکر انقلابی دینمدار مردم گریز" میدانست.

هنوز هم همین هستم!

.

"دنیای هر کسی به اندازه آدم هایی است که میشناسه"

یکی از اساتید وقتی که داشت نصیحتمان میکرد این حرف را زد. فکر می کنم در کل حرف صحیحی است.

.

"ان شالله خدا یک زن خوب بهت بده!"

دعای معروف پدربزرگ جان مرحوم...

همیشه میگفتم یک دعای بهتر بکن زن میخوام چیکار؟ می گفت نه تو نمیفهمی حالیت نیست! (آدم شناس قوی بود.)


و بسیاری جملات دیگر...

کاش آدم های زندگیمان را دریابیم قبل از آنکه دیر شود...

 

س.ن2: در این هفته به یک محفل خیلی خوب دعوت شدم :)

س.ن3: شب با تنی چند از دوستان فال حافظ میزدیم این غزل آمد:


"این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت

اجر صبریست که در کلبه احزان کردم ...!"


چالش شعر

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۳ بهمن ۹۴
  • ۲۴ نظر

این غم انگیز ترین شعر جهان خواهد شد

شاعری واژه به سر دارد و معشوقی نه...



 از خدا که پنهون نبوده از شما چه پنهون بد سخت میگذره این چند وقت! 

 مواقعی که حوصله ندارم یا وضعیت طوریه که مغزم خوب وظیفه خون رسانیش رو انجام نمیده شعر میخونم! یک جورایی شعر برای من حکم مس رو داره برای کیمیاگرا!

 

.

بگذریم از این ها.

فرض کنید وسط خیابون یک نفر صداتون کنه و ازتون خواهش کنه که یک بیت شعر براش بخونید.

الآن این وب خیابونه و من همون رهگذر پیر و خسته...


تلخ و شیرین تقلب!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۱ بهمن ۹۴
  • ۲۰ نظر

از آنجایی که تنور تقلب نویسی گرم شده و دوستان از تقلب های دلنشین و دلچسب شان گفتند (بخوانید مترسک را، گندم بانو را و نگار بانو را) و پیرو این سخن شاعر که "هنرش گفتی عیبش هم بگو" (صنعت برعکس نویسی اشعار!:دی) تصمیم گرفتم یک خاطره تقلبی کمی تا قسمتی دردناک را برایتان بیان کنم!

ترم هشت درسی داشتیم با عنوان کارگاه نرم افزار یک واحدی بود و با استادی که به تازگی به گروه اضافه و در همان یک ترم آوازه اش گروه را پر کرده بود.

 هر جلسه چهار ساعت بود و در طول هر جلسه دوبار حضور غیاب صورت گرفته و در ازای هر غیبت نیم نمره بر باد می رفت! و آنکه حتی اگر با پنج دقیقه تأخیر می آمدید غیبت محاسبه می شد! (ده دقیقه بین کلاسشان استراحت می دادند-توضیح از بنده نگارنده)

باری، هرچه بود با ایشان تا آخر ترم به سر کرده و با قوانین عجیب و غریبشان سوختیم و ساختیم.

روز موعود فرا رسید، امتحان بصورت کتبی و برنامه نویسی و در سایت دانشکده برگزار می شد. و تعجب ما از این بود که چرا مراقب نداریم! تنها مسئول سایت بود و حضرت استادی، که البته مسئول سایت نیز خودی بود و کاری به کار کسی نداشت! القصه همین عامل باعث شد فکر تقلب به سرمان زد. و تقریبا با مشورت کامل قسمت کتبی امتحان ختم به خیر شد!

برای امتحان برنامه نویسی اما بحث متفاوت بود، هر شخص یک سیستم داشت و یک نمونه سوال خاص! حال تصور کنید درس دادن استاد در حد دو دوتا چهارتا بود و سوالاتش در حد انتگرال سه گانه ای که نیاز به رفع ابهام هم داشت!

باری، این نیز بگذشت! تقریبا اواخر ترم بود که نمرات درس مذکور اعلام شد! چیزی در حد فاجعه، تقریبا از درس یک واحدی آنهم در ترم هشت 17 نفر افتاده بودیم! :/

داستان را از مدیر گروه جان جویا شدیم و ایشان فرمودند آقای فلانی گفته اند اشخاصی که افتاده اند سر جلسه تقلب نموده اند و حتی فبلم آن هم موجود است!؟!

 هرآنچه تاکتیک دیپلماسی لبخند و حتی تاکتیک پلیس خوب پلیس بد را پیش گرفتیم سودی نداشت و استاد مذکور کوتاه نیامد که نیامد:/

 آن 17 نفر هم افتادند و بالاجبار در تابستان و با شرایط خاص درس را گذراندند! 17 نفری که بیشترشان بار اولشان بود طعم گس افتادن را می چشیدند.

بعد ها از مسئول سایت شنیدیم که ایشان روی تک تک سیستم ها ویندوز و نرم افزار مذکور را مجدد نصب کرده و ایضا دوربین های مدار بسته سایت را کامل کنترل کرده بودند و حتی دو ساعت قبل از امتحان مستر اسدی را از سایت بیرون انداخته بودند! :/

باری، این را گفتم که بدانید تقلب روی تلخ هم دارد. :)

بماند که هنوز سر این داستان با بچه ها بگو و بخند داریم، و الحق باعث ماندگارتر شدن خاطرات آخرین ترم دانشگاهمان شد. ( قسمت شیرین تقلب!)

س.ن: ببخشید اگه خیلی طولانی بود. 

و خودم میدونم که به اندازه دوستان گرامی خوب ننوشتم و نتونستم حق مطلب رو ادا کنم. امیدوارم این دوستان بنده رو ببخشند.

اندر احوالات یاد یاران...

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۰ بهمن ۹۴
  • ۱۵ نظر

روایت معتبر از غیر معصوم داریم که می فرماید: هرکس این بنده نگارنده را ( +آقاگل ملت را ) یاد کرده و با سلام و لبخندی گرم موجب خشنودی دلمان شود بهشت بر او واجب گردد!

"مفاتیح الجنان-ص128"

( البته تو خود کتاب نیست روی یک برگه نوشتم گذاشتم وسطش!)

 

جمعه ها غم دیگه بیداد میکنه...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۹ بهمن ۹۴
  • ۱۷ نظر

نمی دونم چرا نسبت به جمعه ها هیچ وقت حس خوبی نداشتم.

اگرچه بچه که بودیم روزهای جمعه خوشحال بودیم، از اینکه مدرسه تعطیل بود و با خیال راحت عصرهای جمعه مینشستیم و کارتون "فوتبالیست ها" و "سیب خنده" نگاه می کردیم. ولی بعد از اون غم عصرهای جمعه به معنای واقعی کلمه نابودگر بود...

نکته جالب اینکه ازشنبه ها هم متنفر بودم! شاید چون ازبخت بدش بلافاصله بعد از جمعه ها بود!

اصلا با اینکه شنبه باید آغازگر و نقطه شروع کارها باشد مشکل داشتم.

خب چرا شنبه؟

چرا مثلا دو شنبه ها نقطه شروع نبود؟

به قولی "شنبه همیشه عادت آغازه، نه شروعی مدلل..."



البته اینکه نسبت به جمعه حس خوبی ندارم دلیل بر این نیست که نسبت به آهنگ جمعه استاد فرهاد مهراد هم حسی نداشته باشم! و نکته جالب انگیزناک اینکه از اتفاق عاشق این آهنگ هستم! :)

بشنوید!



جمعه‌ها غم دیگه بیداد میکنه

آدم از دست خودش خسته میشه

با لبای بسته فریاد میکنه

داره از ابر سیاه خون می چکه

جمعه‌ها خون جای بارون می چکه...

دیوار مهربانی-لبخند بزنید...

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۸ بهمن ۹۴
  • ۲۰ نظر
نمیدونم این یک حسن حسابه یا یک مشکل خدادادی!
ولی حقیقت داستان اینه که بنده نگارنده نمیتونم اخم کنم! نه اینکه نخواستم اخم کنم یا عصبانی نباشم هیچ وقت! نه.
اون عضله ای که باید باعث بشه تا ابروهای بنده به هم نزدیک شده و موجب اخم گردند از بچگی تنبل بار اومدند!
و همین موضوع باعث شده تا کم کم یک لبخند هم روی لب های بنده نقش ببنده!
بعدها همین لبخند برای بنده تبدیل شد به یک ایدئولوژی ( معادل فارسی یادم نیست! ان شالله فرهنگستان بربنده ببخشاید:دی) یاد گرفتم که زندگی حتی در سخت ترین شرایط ارزش اخم کردن نداشته و نداره.
مهم نیست خوشحال باشم یا ناراحت حتی وسط گریه ها و اشک هام لبخند زدم!
از این لبخند زدن خاطرات تلخ و شیرین بسیاری هم دارم. 
یادمه وقتی از معلم های مدرسه کتک میخوردم چون نمیتونستم اخم کنم معمولا بیشتر مورد نوازششون واقع می شدم! چون فکر می کردند از پررویی بنده است.
و یک خاطره خوب محض ریا، در دوران دانشگاه اینقدر در همه حالی (امتحان، پسا امتحان، مشروطیت و پسا مشروطیت ...) لبخند زدم و زدم تا به گواه دوستان هم کلاسی خوش اخلاق ترین فرد کلاس شناخته و معرفی شدم!
باری، همه این حرف ها را زدم برای اینکه بگویم:
همیشه و در همه حال سعی کنید لبخند بزنید.
به این فکر کنید یک لبخند بر لب شاید همون هدیه شما باشه به دیوار مهربانی!
و شاید رهگذری نیازمند همین لبخند ساده باشه. :)
 مهم این هست که در سختی ها و مشکلات لبخند بر لب داشته باشید، وگرنه هر شخصی در خوشحالی هاش لبخند میزنه و چه بسا قهقه.
به قول شاعر بخندید تا دنیا بهتون بخنده.
و همچنین خنده بر هر درد بی درمان دواست. (یک دوستی داشتیم میگفت پس هرکی میخنده درد بی درمون داره:دی )

تنها دعایی که همیشه تکرار می کنم: "ان شالله همیشه و در همه حال لبخند بر لبانتون باشه دوستان."

"ایام کم سعیدا
الطافکم مزیدا"






س.ن: از این به بعد اگر دیدید پای پستی کامنت گذاشتم و ننوشته بودم "لبخند بزنید" بدونید من نبودم! :دی

شب -شعر و چند هشتک معتبر

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۶ بهمن ۹۴
  • ۱۱ نظر

عشقت به دلم در آمد و شاد برفت 
باز آمد و رخت خویش بنهاد برفت 
گفتم ز تکلف دو سه روزی بنشین. 
بنشست و کنون رفتنش از یاد برفت. 

"مولوی"

دیشب خیر سرمان خواستیم مثل بچه آدم زودتر به بستر رفته و بخوابیم! از قضا همین که سرمان را بر روی بالشتکمان رفت این عقلک دیوانه انگار دچار جنون آنی شده باشد! شروع کرد به مرور همه خاطرات و اتفاقات گذشته مان! و اندرونمان پر شد از فکر و خیال...
دو ساعت تمام تلاش و کوشش نمودیم که پلک بر هم بگذاریم! و این عقلک جانمان مقاومت می نمود و از آنطرف نورون ها را مأمور میکرد که به چشمانمان پیغام برسانند که ننگ بر شما باد اگر بخوابید!!!
باری، وقتی دیدیم تلاشمان بیهوده است و خوابی در کار نیست سر در گریبان فضای مجازی فرو برده و با گوشی همایونیمان به نت وصل شده و تمام سعی و تلاشمان را به کار گرفتیم که شعر بالا را همراه با تصویری به اشتراک بگذاریم! و هیهات و فلک از دست این بیان! سه بار یک متن را نوشتیم و هر سه بارش بر روی دکمه ذخیره و بازگشت کلیک نمودیم و عین هر سه بار متن مان نمیدانم کجا رفت!!!! از این روی است که شاعر گرانقدر می فرماید "تو روحت بیان!" (شایعه است در بلاگفا اگر بنویسید تو روحت بلاگفا سریع السیر پستتان حذف می شود!)


هشتگ این بود داستان دیشبمان.

در مورد شعر هم همان دیشب که بیخوابی به سرمان زده بود و داشتیم آهنگ گوش می دادیم همایون جان شجریان میخواندند :)