۴۷۹ مطلب با موضوع «خودنوشت‌ نگاری» ثبت شده است

شب است و سکوت است و ماه است و من...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲ بهمن ۹۴
  • ۱۶ نظر

شاید عجیب ترین کلمه و در عین حال بی مفهوم ترین واژه ادبیات جهان! نبود نور و روشنایی را شب گویند!

واژه ای که ظاهرش پر است از آرامش و سکوت.

 شبی که برای هر کس معنا و مفهومی دارد!

همین شب برای سربازی که در نقطه صفر مرزی است حکم طناب دار را دارد!

و همین شب برای آسمان کویر و چشمانی خیره بدان حکم آرامش را...

و همین شب برای پزشکان شیفت حکم کاری .... را دارد 

و برای رانندگان حکم نان!

و برای عاشقان شاید حکم طلای ناب را!

و برای شکست خوردگان حکم چاه غم را.

عجب که یک واژه است و این همه اوصاف غریب...

بگذریم.

هرچه که هست با اولین شعله آفتاب صبح ناپدید خواهد شد

دو قدم مانده به صبح...

.

س.ن: 

راستی شب برای شما چه معنا و مفهومی داره؟


جمعه ها موسیقی خوب بشنوید:

صبح آمده است- سالار عقیلی

صبح آمده است (بودن و سرودن)- محمد معتمدی


اندر فواید درس خواندن!

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۵ دی ۹۴
  • ۱۷ نظر

دو قاشق چای خوری! نبات را در لیوان خود انداخته تا یک پنجم لیوان را با چایی پر و لیوان را بصورت مدور میچرخانیم! تا نبات به طور کامل حل شود! سپس محلول را به حجم رسانده و لیوان را به طور کامل با چایی پر می نمائیم. 

چایی نبات ما آماده است! با حداقل امکانات و حداکثر سرعت! که ایضا موجب رسیدن چایی به دمای مناسب جهت نوشیدن می شود.

" اندر مزایا و فواید درس خواندن!"

س.ن: باز بگید درس خوندن بده:دی



بیت:

قدر یک عصرانه با من کنج این آتش بشین

مرد تنها می تواند خوب چایی دم کند...

احتیاج نداری بگذار لازم داری بردار!

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۳ دی ۹۴
  • ۱۵ نظر

اندر احوالات دیوار مهربانی!

این بنده نگارنده به مدیریت بیان پیشنهاد می کنم دیواری ساخته شود با عنوان دیوار مهربانی برای دوستانی که یا حوصله نوشتن ندارند یا چه بسا دچار بیماری خودکپی گری اند! بدین صورت که دوستان مطالبی که در وبشان دوست ندارند را بردارند و ببرند بگذارند در آنجا تا دوستانی که احتیاج دارند بیایند بردارند!

بلکه این مشکل سرقت مطالب نیز حل شود!!!

(با تشکر از مخاطب خاص!)





س.ن: عکس از کانال آقای خسروانجم

مردی بزرگ تمام شد...

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۰ دی ۹۴
  • ۱۱ نظر

آن جامع الفضایل، آن حلال المسائل، آن وزیر الوزرا، آن صاحب اصلاحات درباری، میرزا تقی خان فراهانی، از خوبان دوره قاجار و صدراعظم ترین صدراعظم ایران بود.

و گفته اند پدرش آشپز قائم مقام فراهانی بودی و چون شغل پدر را نپسندید به درس و بحث مشغول شدی و در همان جوانی بود که توانستی سمت منشی گری قائم مقام فراهان را بدست آورد. و این اولین پله بود.

 و گفته اند چون گریبایدوف روس به قتل رسید هم او بود که به همراه خسرو میرزا به جانب تزار روس رفتی و عذرها به جای آورد و منشی گری ها کرد!

و پس از آن در همان دوران جوانی مأموریت های بسیار یافتی و تجربیات بسیار آموخت. یکی از مهمترین آن مأموریت ها رسانیدن ناصرالدین شاه به تهران و محیا کردن مقدمات شاهنشاهی وی بودی که به پاس این خوش خدمتی لقب امیرکبیر بدو دادندی و در حدود چهل و دو سالگی مقام صدراعظمی ناصرالدین شاه یافتی و سالی نگذشت که خواهر شاه را به زنی بگرفت و داماد شاه نیز شدی. 

و گفته اند چو به صدراعظمی برسید دست به اصلاحات فراوان زد و از آن جمله بود حذف القاب و عناوین و کم کردن حقوق درباریان، و منع حمل سلاح سرد و گرم برای بر انداختن رسم قمه کشی مردم شهرها. و هم او بود که قانون بست نشینی را لغو کردی که با مخالفت بسیار روحانیون مواجه شد. و همین اصلاحات بود که برایش دشمن های بسیار پدید آورد.

و گویند روزنامه وقایع الاتفاقیه به مدد او منتشر شد، و  مقامات دولتی را مجبور کردندی که روزنامه فوق را خوانده و از اوضاع مملکت آگاه باشند.

نقل است که وزارت امور خارجه را اول بار هم او توسعه دادی و سفارت خانه کشورهای غربیه را در کشور بنا نهاد و چون پیشرفت آنان را در امور علم پژوهی بدید اقدام به تأسیس دارالفنون کردی، و افسوس که آخر خود نبودی که میوه آن درخت را بچشد! 

نقل است که چون تمامی امورات را به دست گرفتی و اجازه دست اندازی به نزدیکان درباری نمی داد بدخواهان بسیار داشت، از آن جمله مهد علیا مادر شاه جوان بودی و میرزا آقاخان نوری، که عاقبت همین دشمنی ها کار دست امیر بداد و موجبات عزل او را پدید آورد. و گفته اند بعد از آن به کاشان تبعید شدی و چندی نیز در آنجا بودی تا کینه بدخواهان شاه جوان را فریفته و فرمان قتل وی را صادر همی کرد. 

و گفته اند وی را در بیست دی همان سال به حمام فین بردندی و فصد زدندی و جلوی خونریزی را نگرفتند تا مرگ بر امیر چیره شد. و معروف است که تاریخ مرگ او به حروف ابجد چنین باشد:

اولی پرسد: «کو امیر نظام؟» 

 دومی جواب دهد «مردی بزرگ تمام شد!»

یعنی که وی در سال 1268 وفات یافت.

خدایش بیامرزاد...

س.ن: فصد کردن نوعی درمان در طب سنتی بوده چنانچه برخی رگ های دست و پا را نیشتر می زدند تا خون فاسد بدن از آن خارج شود! فصد کردن در قدیم الآیام بسیار رایج بوده چنانچه مولوی در دفتر پنجم مثنوی چنین گوید:


"گفت مجنون من نمی‌ترسم ز نیش

صبر من از کوه سنگین هست بیش

لیک از لیلی وجود من پرست

این صدف پر از صفات آن درست

ترسم ای فصاد گر فصدم کنی

نیش را ناگاه بر لیلی زنی"

مورچه ها را نخورید طعم خوبی ندارند!

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۹ دی ۹۴
  • ۱۹ نظر
ماجرا از یک محبت پدرانه و یک لیوان چایی شروع شد. ساعت 12 شب بود که پدرجان میرفتند تا برای خواب آماده شوند و از روی محبتشان ته مانده چای داخل فلاسک را در لیوان همایونی ما ریخته و همراه با دو حبه قند تقدیممان کردند. خب تصور کنید پدرتان برایتان چایی بیاورد، قطعا از این خوبتر نمی تواند باشد! این بنده نگارنده هم از هول همان حلیم در دیگ افتاده و با یک حبه قند لیوان چایی را داغ و داغ در حلقوم همایونی ریخته و تمام! و دست آخر آن یکی قند باقیمانده را در ته لیوان انداخته و به دیدن ادامه فیلم مشغول شدم. القصه تقریبا یک ساعتی از فردا سپری شده بود که خواب بر ما چیره گشت!  
باری، لبتاب همایونی را شات داون(همان خواموش برادر حداد و دوستان) نموده لیوان همایونیمان را برداشته از آب پر کرده و یک نفس تا انتها نوشیدیدم! که چشمتان روز بد نبیند! یک تلخی گس مانند که میتوانم بگویم طعمش شبیه باروت نم خورده بود تمام وجودمان را در بر گرفت! :/ 
در کسری از ثانیه کلیه وقایع یک ساعت گذشته را در عقلک جانمان تحلیل کرده و دست آخر یادمان افتاد که " ای وای بر من! از حبه قند ته لیوان غافل شده بودیم!" 
و به راستی مورچگکان چقدر بد طعم هستند! بیچاره مورچه خوارها دلم برایشان کباب شد...!

همه کس، یک کس، هرکس یا هیچ کس! مسئله این است.

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۸ دی ۹۴
  • ۷ نظر

آورده اند که در زمان های قدیم چهار برادر بودند: همه کس، یک کسی، هر کسی و کوچکترینشان هیچ کسی.


از قضا کار مهمی برای این چهار برادر پیش بیامدکار و همه مطمئن بودند که یک کسی این کار را به انجام می رساند، هرکسی می توانست این کار را بکند ولی هیچ کس این کار را نکرد. یک کسی عصبانی شد چرا که این کار کار همه کس بود اما هیچ کس متوجه نبود که همه کس این کار را نخواهد کرد.


سرانجام داستان هم این طور شد که هرکسی، یک کسی را سرزنش کرد که چرا هیچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد!!؟

س.ن: هر کدام از ما جزو یکی از این چهار برادریم...


روزی این نسل ما را خواهد خورد!

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۶ دی ۹۴
  • ۹ نظر
از خاله پسر و شیطنت های این چند روزه اش برایتان گفته بودم، اینکه گاه آنقدر حرف می زند که دلت میخواهد پشتی زیر سرت را در حلقومش فرو کنی! و اینکه حکمش حکم خداست و اگر حرفی زد باید اطاعت شود! نه اینکه لوس باشد نه، اما سیاستمدار خفنی است! آنچنان مجبورت میکند که چرچیل در مقابلش کم میآورد. و برایتان بگویم در این سه روز بنده نگارنده حس مردم فلسطین اشغالی را داشتم که سرزمینش اشغال شده و جرئت هیچگونه اعتراض را ندارد! و بماند که همانند دوران مصر باستان به بیگاری گرفته شده است!
 باری، امروز مادرجانشان که دست برقضا خاله ما نیز محسوب می شوند( از این جهت که ازدواج کرده اند این پست را ببنید!) قرار بود از بیمارستان مرخص شده و به خانه برگردند.
 حال خود حساب کنید اگر شما بودید انتظار چه واکنشی از طفلی سه ساله که سه روز است مادرش را ندیده و از اتفاق معروف به "بچه مامانی" بودن است! دارید؟
باید بگویم هر حسی دارید را دور بریزید! زیرا که این نسل نسل گودزیلایست که روزی ما را خواهند خورد!

توضیح آنکه نامبرده در حالی که تبلت به دست داشت نگاهی زیرچشمی به مادرجانش نموده و فرمودند: "مامانی دارم پو بازی میکنم :/"
همین!
تمام!
لوکیشن خانه مادربزرگ
هشتک نسل آدم خوار
هشتک خواهش میکنم حداقل استخوان هایمان را چال کنید! :/

من یک اسفندی وابسطه به بهمن متعلق به فرودینم!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۵ دی ۹۴
  • ۱۰ نظر

سلام!
تا همین چند وقت پیش من یه پسر فروردینی بودم! 
پاک، صبور، راستگو.
تا اینکه فهمیدم توی اسفند متولد شدم و شناسنامم رو فروردین گرفتن! 
پس من یک اسفندی پر شر و شور، جسور و عاشق پیشه شدم.
اما بعد فهمیدم تاریخ اسفندم اشتباه بوده و در حال حاضر من یک بهمنی ام. 
کوشا، جدی و مهربون.
نمیدونم بعد چی پیش میاد ولی من تحقیقاتی راجع به ماه دی انجام دادم!
 مثل اینکه مردمش خاص، خجالتی و با اعتماد به نفس اند.