۴۷۹ مطلب با موضوع «خودنوشت‌ نگاری» ثبت شده است

انقراض!!!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۵ بهمن ۹۳
  • ۲ نظر

در میان مطالعات مان این بار سرکی کشیدیم به غزلیات شمس دوست داشتنی و از قضا از دل کتاب این غزل بیرون جهید!!!

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

چو نیک نگریستم دیدم که جناب مولانا هم دستی در زدن فال و نمایاندن واقعیات داشته اند گویا!!!

و در باب همین غزل و همین بیت باید بگویم حقیقتا نسل انسان ها و انسانیت ها رو به انقراض است و دیری نپاید که شاهد انقراض نسل آدمی باشیم!( نگویید که جمعیت انسان ها بالغ بر چند میلیارد است! بحث بر سر انسانیت است نه حیوانیت ناطق!!!) 

دست مریزاد یا شیخ

استاد منوچهر نوذری

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۵ بهمن ۹۳
  • ۰ نظر

کلیپ طنز از استاد بزرگوار منوچهر نوذری( خدایش رحمت کناد)

ذکات هر چیز به اشتراک گذاری آنست.


دریافت
حجم: 4.9 مگابایت

از گرفتاری تا شگفتباری...

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۳۰ دی ۹۳
  • ۰ نظر

چند روزی است که بد گرفتار بازی چرخ روزگار لاکردار شده ایم و در باب گرفتاری قدما می فرمایند که گرفتاری بر وزن شگفتاریست و شیخ نا حاج ملاهادی سبزواری( خدایش رحمت کناد) آن را شگفت باری گوید.

و گمان کنم شگفت باری همین بارش برف و باران بود که مارا سخت شگفت زده کرد!!!!

باری، همین قدما فرموده اند که حرف زدن زیاد نشان دهنده بی بهرگی طرف است و گویند "کم گوی و گزیده گوی چون در"

پس زبان را درز می گیریم و دگر هیچ نمی گوییم.

ایامکم سعیدا 

الطافکم مزیدا

3.15

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۵ دی ۹۳
  • ۷ نظر

آورده اند که روزی جوانی که از قضا بیکار بودی اما بیعار نبودی تا پاسی از شب بیدار بودی و در فضای مجازی مستغرق گشته بود.

جوانک روز سختی را پشت سر گذاشته و سختی بسیار تحمل کرده بود و این بود که پس از صلاة ظهر تا پایش را درون اتاقک خفه و نمور که به اصطلاح آنرا خانه دانشجویی گفتند گذاشت به ناگاه به خواب برفت و چون برخاست ستارگان را بدید که بر او نور میبارانیدند.

کمی که گذشت جوان به خود آمد. از قضا حضرت استادی او را ندا در داده بود که فردا امتحانی سخت در پیش خواهی داشت ای جوان...

چون این صحنه باز جلوی چشمانش مجسم شد از خود بیخود گشت و جامه دریدن گرفت ( در اینجا منظور از جامه جامه انسانی نیست! جامه فکریست در واقع همان جزوه حضرت استاد الاساتید) تا پاسی از شب.

و چون به خود آمد بدید که عقربک ساعتش بس تند رفته و از سه نیز بگذشته.! و دید که کار از کار گذشته و دیگر همانا خواندن او را سودی نخواهد بود.

و این بود که جامه در کنجی افکند و پای در فضای مجازی بنهاد تا بلکه جامی به کف آورده و غم امتحان از یاد ببرد.

اما زهی خیال باطل...

هر ثانیه که می گذرد بر استرس این جوانک بخت برگشته افزوده شده و از زمانش کم می شود و این دو را رابطه ای مستقیم مفروض است.

و حال جوانک می نویسد و خود هم نمیفهمد که چه چیز را؟

گویا کلمات درونش طغیان کرده اند! و دست به شورش زده اند که اینچنین لجام گسیخته و بی نظم و نسق بر زبان لامسه اش جاری می شوند.

خدا آخر عاقبت این طفل را بخیر کناد.

آمین.

"جوانک بخت برگشته"

نیمه های شب

از بی هوایی تا بی حواسی...

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۴ دی ۹۳
  • ۴ نظر

اینکه ما حواسمون نیست و حواس رو "هواس" نوشتیم. حقیقتا از روی بی حواسی ماست. اما چیزی که باعث خوش حالی بنده است اینه که خیلی از دوستان هستند که حواسشون به ما هست که "حواس" رو "هواس ننویسیم.تشکر می کنم از این دوست.ولی باور کنید حواسم جای دیگه بود در کل هواس برا آمدم نمیزارند این ملت!!!و در کل چند وقتیست که هوایی شدم و نه تنها حواس رو گاه هواس می نویسم که  هوا رو هم حوا می بینم...

سیلی از طرف خدا

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۴ دی ۹۳
  • ۰ نظر

خوشحالم که هر از چند گاهی دارم یک توگوشی محکم می خورم از طرف خدا.

این یعنی اینکه هواسش!(یکی از دوستان فرمودند که گویا حواس درسته!!! - بنده عذر می خوام، ولی آدمی که سیلی خورده خب طبیعتا گیج میزنه!!!) به من هست.

که پام رو کج نزارم.

کج نرم.

یادم نره که اگر اینجا هستم و در این جایگاه، اول به خاطر لطف بیکران اون بوده و هست و خواهد بود.

خدایا دمت گرم.


بپذیریم که ما مسئولیم و نه مسئولین....

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۱ دی ۹۳
  • ۲ نظر

از اجتماع اگر بخواهید حرفی بزنید باید اول خوب بشناسیش. واشکافیش کرده باشی و با پوست و گوشت دردهایش را چشیده باشی.

خب پس از بیست و چهار سال در خودم می بینم که بخواهم در مورد جامعه ای که من هم عضوی از آن هستم نظرم را بنویسم ولو اینکه کسی نخونه و کسی هم قبولش نداشته باشه. و البته این کاملا قابل پیش بینی هست چون هرکسی جهان نگری خودش رو داشته و دارد.


به عقیده من هر جامعه ای نسبت به شما وظایفی داشته و به مراتب شما نیز نسبت به آن جامعه و اعضایش مسئولید.

در وهله اول هر انسانی به تنهایی خودش یک جامعه است!

جامعه ای متشکل از عقل عشق احساس و...! و طبیعتا نسبت به تک تک این اعضا مسئول است. و باید در هدفمندکردن و پیشبردشان تلاش کند.

در مرحله دوم هر انسانی وارد یک جامعه بزرگ تر می شود.

خانواده.

و خب باز همان آش است و همان کاسه.

یعنی شما باز مسئولید و آنها نیزهم.

در مرحله سوم اگر از جوامعی مثل فامیل، دوستان، دشمنان، هم شهری ها و یا هم استانی ها بگذریم و فاکتور بگیریم. می رسیم به جامعه هشتاد میلیونی! که اکثر ما خودرا فقط عضوی از این جامعه هفتاد و هشت میلیونی می دونیم.! و اساسا جوامعی که قبلا شرح داده شد رو معمولا ندید می گیریم و یا زیاد برایشان اهمیتی قائل نیستیم!!! ( مثلا میگی ببین با کیا شدیم هشتاد میلیون!!!)

و این در صورتی است که طبیعتا ساختن یک ساختمان را از پی شروع می کنند و بعد سراغ سقفش می روند!!!!

اما در اینجا واقعیت( و نه حقیقت!!!) چیز متفاوتی است. مردم هنوز پی ساختمانشان را نساخته، محکم نکرده! به فکر سقفش هستند. و بعد که یک مرتبه سقف بر سرشان آوار می شود می نشینند و دست روی دست می گذارند که بلی جامعه خراب است! اینجا جای زندگی نیست! که چرا سقف ما در آسمان نمی ماند!!!

خب برادر من، خواهر من!

مشکل شما همین جاست.

شما اگر ساخت ساختمان را از پی اش شروع کنی. اگر به این باور برسی که اول در مقابل افکار و رفتار خودت مسئولی. و پس از آن نسبت به اعضای خانواده ات.، خود بخود بسیاری از مشکلات رفع می شود. حداقلش اینست که اگر روزی سقف بر سرتان فرو ریخت دیگر دیوارهایش فرو نمی ریزد دیگر پی اش ویران نمی شود. و اینبار خیلی راخت تر و با صرف هزینه و زمان کمتری می توانید دوباره سقفی محکم تر از قبل را پایه گذاری کنید.

پس قبل از اینکه بنشینیم و دست روی دست بگذاریم و از خرابی و فساد در جامعه هشتاد میلیونیمان بگوییم و حرصش را بخوریم که چرا فلانی اینجور اختلاص کرد و یا چرا فلانی با پارتی رفت سر کار و با چرا من نباید الآن فلان جا باشم و...

و گهگاه برای دلخوش بودن خودمان برایش جکی هم بسازیم.ا تصمیم بگیریم که تغییر کنیم. که مسئولیت پذیر تر باشم.

با دست روی دست گذاشتن و نگاه کردن، تن خسته مان از زیر این آوار بیرون نمی آید.

باید اول خودمان را نجات بدهیم. بعد خانواده مان را، سپس دوستانمان را، هم شهری هایمان را.

بعد باز خواهیم گشت و خواهیم دید که اینبار ساختمانمان بسیار زیباتر شده و مستحکم تر.

آری بپذیریم که ما مسئولیم و نه مسئولین


باز باران ...

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۲۰ دی ۹۳
  • ۳ نظر

بار الهی شکرت.

چندی بود که کشت مان خشک آمده بود و بیلمان به خاک خشک رسیده و مشکلات از سر و کولمان بالا می رفت.

امروز اما حالمان بسی خوب است.

باران رحمت و الطاف خداوندی بر کوی مشکلاتمان باریدن گرفته و هرآنچه زائد بود و بد بود و موجبات تکدر خاطرمان گشته بود را با خود ببرد.

و در اینکه این بارش الطاف الهی در کوی ما همزمان شد با بارش باران آسمانی! خب قطعا نشانه اییست برای اندیشمندان!!!

این را به فال نیک می گیریم و بسی امیدواریم که خدایمان در بهترین حال نگاه دارد.