۴۷۹ مطلب با موضوع «خودنوشت‌ نگاری» ثبت شده است

ما و خاطرات ترک خورده مان!!!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۴ دی ۹۳
  • ۴ نظر

پس از یک عمر درس خواندن با عزت و آبرو، امسال دست بر قضا مجبور شدیم دست به دامان یکی از بانوان کلاس شده و جزوه این دوست گرام را گرفته و کپی ( منظورمان همان رونوشت است با اجازه از فرهنگستان عزیز!) از آن تهیه کنیم.

این موضوع به کنار، نکته جالب توجه جمله ای است که توجه مرا سخت به خود مشغول ساخت.




شرح ماجرا از این قرار است که در یکی از جلسات استاد همین دوست بزرگوار را فراخواند تا سؤالی را پاسخ گوید. از قضا ایشون جواب سؤال را از روی کتاب! بر پای تخته نوشته و نشستند.!

اما چه نوشتنی!!!

این بنده نگارنده چو دیدم که گویا اشتباهی رخ داده، رو به استاد نموده و گفتم:

"یا حضرت استادی، چگونه است که در این سؤال 2+2=5 می شود؟"

استاد چون این نکته بدید اندکی تفکر نمود و چون در بحر مکاشفات فرو رفته بود همین دوست در میان بحث دوید و دلایلی آورد یکی از یکی عجیب تر!!!

 حضرت استادی هم بر خلاف انتظارات بنده حقیر، دست حمایت خود را پشت ایشان نهاده و از گفته او دفاع کرد.

اما باز ما بر گفته هایمان مصرانه پای فشردیم که:

"یا استاد! آخر چگونه؟ حتی با فروض مهندسی پیشرفته هم امکان گنجانیدن یک لیوان آب یک لیتری در یک لیوان نیم لیتری نیست!"

خلاصه بحث بالا گرفت و البته که دست آخر ما حرف خود را بر کرسی نشانده و اثبات نمودیم که خیر! هرگز!

هرگز دو بعلاوه دو پنج نخواهد شد!!!

..................................................................

س.ن: به نگارنده جزوه پیامک دادم که ای دوست گرام فلان صفحه را بنگرید!

سوالی دارم!!!!

هرآنچه اندوختیم را سیل ببرد...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۲ دی ۹۳
  • ۰ نظر

بعد از چند روز بیکاری و بیخیالی امروز و درست چند ساعت قبل از امتحان خیر سرمان تصمیم گرفتیم اندکی جزوه ی عاریتی که الحق ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار بودند تا بدستمان برسد (و تازه رسیده بود!) را ورق ورق کنیم که به ناگاه چون به دشت برسیدیم دامنمان از دست برفت.!

خلاصه که چپ شدن لیوان چایی همانا و از دست رفتن جزوه همانا!

خلاصه که هرآنچه در طول ترم آموخته بودیم را سیل با خود برد! حال من مانده ام و یک امتحان آبکی و قطعا جواب های آبکی تر بنده....

خدایا تو خود شاهد بودی که من نیتم بر خواندن بود!!!


هوای دو نفره

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۲ دی ۹۳
  • ۰ نظر

گاه هوا بد جور دو نفره می شود.

و گاه این خود تویی که باید دو نفره اش کنی.

برخیزی و بروی.

بروی.

فرقی نمی کند کجا.

شاید جایی که فقط تو باشی و او و دیگر احدی نباشد.

به آرامی سرت را به روی شانه هایش بگذاری و یک دل سیر گریه کنی.

و اجازه دهی که دستانش در میان موهایت بدود.

سپس برخیزی.

 دست در دستانش نهی.

 و باز کوره راه زندگی را از سر بگیری.

که "ید الله فوق ایدیهم"

به زنگ زنگو ...

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۱ دی ۹۳
  • ۱ نظر

پس از کش و قوس های فراوان با نفس سرکش و عقلک بیچاره مان و چند تن دیگر از اعضاء و جوارح بدن ناقصمان! بالاخره امروز با یک زیر دوخم زیبا و اجرای یک درختکن محشر این چقر بد بدن را به پل زده و ضربه فنی نمودیم. البته قطعا من تنها پیروز این کارزار نبوده ام . همه کادر فنی تمام تلاششان را طی این چند هفته عذاب آور به کار بستند تا این مهم به سرانجام رسید.

در اینجا از مربی خوبم آقای عشق کمال تشکر را داشته و دستشان را می بوسم که این او بود که مرا ره نمود که همانا من ره گم کرده ای بیش نبودم!

باری، از این مقدمات که بگذریم ما باز آمدیم.

آمدنی!!!

خدا کند! که خدایمان کمکمان کند،! که بتوانیم این بار ثابت قدم تر بمانیم و رسالتمان زودی فراموشمان نشود! و با هر بیدی باد نشویم! برویم آنجا که ...


خدایا به امید تو...

بزنگ زنگو مرشد.

سکوت خبری!!!

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۱ دی ۹۳
  • ۰ نظر

تعطیلات خوبی بود و بسیار پر برکت و بسیار مفید صد البته.

رفتنم بسیار سخت بود. اما لازم!

و حال به سادگی یک جمله باز خواهم گشت!!!

پسته لال سکوت دندان شکن است.

س.ن: خدایا خودت یاریم ده که این بار ثابت قدم تر از گذشته باشم.

خدایا قدرت تحملم را افزون کن.

خدایا من این همه نیستم اما تو خود خواستی که من باشم و همین مرا بس که تو خالق من بوده ای و این یعنی دلیلی بر وجود من وجود داشته دارد و خواهد داشت.

خدایا مرا به خودم لحظه ای وامگذار و چو گردی چراغ مرا نور دار.

خدایا راضیم کن به رضایت و یاریم ده که بفهمم آنچه تورا راضی کند بهترینست.


رنج نامه...

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۷ آذر ۹۳
  • ۱ نظر

از دوستان و دشمنانی که تصمیم به خنجر زدن از پشت به اینجانب را داشته و دارند و خواهند داش در آینده!!!

شدیدا خواهشمندیم از این پس دقت نمائید ضربه هایتان آنقدر کاری باشد که ما فرصت برگشتن و لبخند زدن!(دوستان میدانند که صلاح بنده لبخند است و دیپلماسیش!) را نداشته باشیم.

"و من الله توفیق"


س.ن: دوستان برند جهنم با دشمنان مدارا...

حال ما این روزها بد نیست اما می شود...

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۶ آذر ۹۳
  • ۲ نظر

حال ما این روزها بد نیست،اما می شود                 آتش در زیر خاکستر نمی گوید دروغ

خسته ام.

خیلی.

بسیار.

زیاد.

نه! با واژه نمی توانم بیانش کرد. معیاری برایش در دست ندارم. خستگی از چیزهایی است که فقط خود می توانی حسش کنی و بفهمی اش.

اینکه بخواهم با داد و هوار و گفتن از میزان سردرد های شبانه و فکر و ذکر این روزهایم بیانش کنم کاریست بس باطل و بی هوده.

می ترسم....

می ترسم از اینکه شاید این من هستم که در چاه جهالت خودم فرو افتاده ام. و می ترسم از مرگ. از رهایی. از زندگی. از دل بستگی به زندگی. و می ترسم از افکار درهمم که نمی دانم چرا رهایم نمی کنند و دمی راحتم نمی گذارند؟

می ترسم که اشتباه کنم در انتخاب راه! و ناگاه به چاه درآیم. دنیایم سخت به تیرگی نهاده. نیازمند رنگ آبی آسمانم و سطلی رنگ قرمز برای تسلی خاطر!!!.

می ترسم که این بار شبانگاه بخوابم و روحم را رها کنم که برود. و در برگشت این کودک بازیگوش! جست و خیز کنان راه خانه را گم کند. و دیگر هرگز باز نگردد.

می ترسم از هزار راه نرفته و انتخاب یک از هزار.

خدایا! می ترسم...

می نرسم....

خدایا دلم معجزه میخواهد
از آن معجزه هایی که
به هنگامه ی وقوعش خدایا دوستت دارم  و
خدایا شکرت   در میان هق هق گریه هایم گم شود...

خدایا دلم معجزه میخواهد
معجزه ای در حد خدا  بودنت...

"اواخر پاییز93- 21.45"

اندر سخنان شیخ اجل سعدی شیرین سخن من باب سخنرانی کاندیدنمایان

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲۳ آذر ۹۳
  • ۰ نظر

 اندر سخنان "شیخ اجل سعدی شیرین سخن" کاوش می نمودیم.

 اندر این کشفیات به حکایتی برخوردیم با این مزمون:


"فقیهی پدر را گفت هیچ ازین سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمی‌کند به حکم آن که نمی‌بینم مر ایشان را فعلی موافق گفتار"


باری، حال خوشی بهمان دست بداد و به قول عرفا دامنمان از دست بشد.

در پی سخن گهربار "شیخ شیرین بیان" در اطراف خود بنگریستیم و بدیدیم سخنوران را که از شش جهت بر ما شوریده و هر یک سخنی گزاف گویند! که هیچ بر دل ما نشیند.!!!

دست خوش یا شیخ...