۲۳۷ مطلب با موضوع «شعر نگاری» ثبت شده است

عالیجناب عشق

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۹ نظر

اعیاد شعبانیه رو به همه دوستان وبلاگستان تبریک عرض می کنم.

ان شالله همیشه به شادی.

چه عید مبارکی، عیدی نیز گرفتیم ^___^



آمد آن سایه‌ی ‌رحمت که پناه همه اوست

هر کجا روی کند، میل به احسان دارد 


تفسیر الشعر فی المحضر آقاگل

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۰ ارديبهشت ۹۵
  • ۲۸ نظر

در کوی نیک نامی مارا گذر ندادند - حافظ

تفسیر آقاگل:

منظور از گذر در بیت فوق همان گذرنامه است! شاعر در بیت فوق من باب فرهنگ سازی به جای واژه سخیف و انگلیسی پاسپورت از واژه گذرنامه استفاده کرده. و منظورش این بوده چون گذرنامه نداشته در نتیجه به آنجا ( که نمی دانیم کجا بوده و در همین حد مطلعیم که جای خوبی بوده است!) راهش نداده اند!


از هر چه می رود سخن دوست خوش تر است! - سعدی

تفسیر آقاگل:

 آنچنان که دیرین شناسان گفته اند در گذشته سخن دوست بر دو نوع بوده است! "سخن خوش تر" و "سخن خوش خشک"! به گونه ای که چند روزی سخن خوش تر را جلوی آفتاب پهن می کرده اند تا خشک گردد! و قابلیت ذخیره سازی درازمدت را دارا شود! چنانکه بتوان در زمستان نیز از آن استفاده کرد!


زین همرهان سست عناصر دلم گرفت - مولوی

تفسیر آقاگل:

مولوی شناسان معتقدند وی علاوه بر شاعری به علم زیبای کیمیا نیز علاقه وافری داشته است. و انگونه که مشخص است و از این بیت بر می آید منظور از سست عناصر فلزات گروه دوم جدول تناوبی است(کلسیم-منیزیم-باریم-استرانسیم و...) که با آنکه در دسته فلزات قرار می گیرند اما به شدت سست و نرم هستند! و شاعر همرهان خودش را به این فلزات تشبیه کرده است.(مثلا میگفته هی! کلسیم اون آب رو بده بیاد!)


خرم کوه و خرم صحرا خرم دشت - باباطاهر

تفسیر آقاگل:

تفسیر بنده از بیت فوق این است که گویی شاعر خری داشته که هر روز وی را به چرا گاه های متفاوت می برده است. از کوه و دشت گرفته تا صحرا و گلزارها. البته اینکه چرا در قدیم الایام خرها را اینقدر محترم می شمرده اند در حاله ای از ابهام است و این بنده نگارنده اطلاعی از آن ندارم.


ای چرخ فلک خرابی از کینه توست! - خیام

تفسیر آقاگل:

این بیت اثبات می کند ایرانیان اولین اقوامی بوده اند که چرخ و فلک هوشمند ساختند! که البته همین ایده هوشمند سازی کار دسته شان داده و روزی از روزهاه چرخ و فلک ها اعتصاب کرده و از روی کینه و دشمنی تصمیم گرفتند دیگر نچرخند! و چون نچرخیدند ایرانیان آن ها را در کوره های ذوب ریخته و نسل ان ها را منقرض گردانیدند!


با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد! - شهریار

تفسیر آقاگل:

این بیت هم در نوع خودش پارادوکس عجیبی است! حتی عجیب تر از پارادوکس گربه شرودینگر! معشوق را به گل تشبیه می کند و بعد می گوید که گل ها رنگ و بو ندارند! بعد خب معشوق خودش هم که گل است پس او هم نباید رنگ و بو داشته باشد! حال شما بیابید سن پرتقال فروش را!


قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب - سهراب

تفسیر آقاگل:

من باب این شعر سهراب جان، این بنده نگارنده چهارسال تمام کاشان بودم! اینکه شاعر در کویر کاشان در پی ساخت قایق بوده و میخواسته بعد از ساختش بیاندازدش به آب حکایتی است بس عجیب! حتی عجیب تر از آن بنده خدایی که در تهران غرق بود ولی تهران دریا نداشت!

باری، این مورد آخر را گفتم تا چنانچه از مطلب بالا خونتان به جوش آمده، آدرنالین تان بالا زده و قصد دارید از فرط خوشی به افق روی آورده جامه بدرید و بانگ بر آورید که "سهراب قایقت جا دارد؟" زهی خیال باطل! بدانید قایق سهراب کشکی بیش نبود!

بس که دندان گذاشتم رویش، "جگرم" درد می کند بدجور!...

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱۷ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۲ نظر

من درختی کلاغ بر دوشم، "خبرم" درد می کند بدجور!

ساقه تا شاخه ام پر از زخم است، تبرم درد می کند بدجور!

 

من کی ام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هویت دارم

یک اشاره بدون انگشتم، "اثرم" درد می کند بدجور!

 

جنگجویی نشسته بر خاکم، در قماری که هر دو می بازیم

پسرم روی دستم افتاده، "سپرم" درد می کند بد جور!

 

مثل قابیل بی قبیله شدم، بوی گندم گرفته دنیا را

بس که "حوّا" هوایی اش کرده، پدرم درد می کند بدجور!

 

هرچه کوه بزرگ می بینی، همگی روی دوش من هستند

عاشقی هم که قوز بالا قوز، کمرم درد می کند بدجور!

 

تو فقط صبر می کنی تجویز، من فقط صبر می کنم، یکریز

بس که دندان گذاشتم رویش، "جگرم" درد می کند بدجور!...

مرتضی خدایگان



س.ن:وقتی کسی از دردهایش می نویسد. وقتی کسی حالش خراب هست. نیایید برایش بنویسید "احسنت-خوب بود-عالی!-موفق باشید! و هزار کوفت و زهر مار دیگر." خواهش می کنم.

در کشتن ما چه میزنی تیغ جفا؟

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۴ ارديبهشت ۹۵




تا با غم عشق تو مرا کار افتاد

بیچاره دلم در غم بسیار افتاد

بسیار فتاده بود اندر غم عشق

اما نه چنین زار که این بار افتاد...


*****

سودای ترا بهانه‌ای بس باشد

مستان ترا ترانه‌ای بس باشد

در کشتن ما چه میزنی تیغ جفا

ما را سر تازیانه‌ای بس باشد...


به یاد استاد محمدرضا لطفی....

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۰ نظر

ایران ای سرای امید
بر بامت سپیده دمید
بنگر کزین ره پر خون
خورشیدی خجسته رسید

اگر چه دلها پر خون است
شکوه شادی افزون است
سپیده ما گلگون است، وای گلگون است
که دست دشمن در خون است
ای ایران غمت مرساد
جاویدان شکوه تو باد

راه ما، راه حق، راه بهروزی است
اتحاد، اتحاد، رمز پیروزی است
صلح و آزادی جاودانه در همه جهان خوش باد
یادگار خون عاشقان، ای بهار
ای بهار تازه جاودان در این چمن شکفته باد

هوشنگ ابتهاج(ه.الف.سایه)




بشنوید: "تصنیف سپیده"

 استاد محمد رضا شجریان

 استاد محمد رضا لطفی

 استاد هوشنگ ابتهاج


س.ن: اثری بدین گونه بایستی هم ماندگار باشد، حرف ندارد! اصلا حرف دلست....


دوازده اردیبهشت سالروز آسمانی شدن نوای تار استاد محمدرضا لطفی عزیز...

بشنوید یادگاری از شب های خوابگاه را

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۳ ارديبهشت ۹۵
  • ۱۲ نظر
دوران دانشجویی ما اگر یک نقطه مثبت داشت، همین نبود تکنولوژی های امروزی بود! موضوعی که باعث می شد بیشترین وقتمون رو با هم اتاقی هامون بگذرونیم. روزهایی که تنها وسیله سرگرمیمون رادیو بود! برنامه جمعه ایرانی( حیف شد که دیگه نیست...)، برنامه اینجا شب نیست رادیو جوان و آهنگ های رادیو پیام...
 به یاد اون روزها بشنوید آهنگ شوان(چوپان) از محسن میرزازاده به زبان کوردی کورمانجی. موسیقی محلی از شمال خراسان که سخت عاشقش هستم. یادگاری از همان شب های خوابگاه.




سرکانیان جایلهِ جیان وَکنّییان لَه قطارِن دیسا
چولهِ هِشِن مَقَل دَوِن گرییهِ مییان قاره قارن دیسا
دایگا شِوین نان دبیژهِ اخینهِ سا خااَویژهِ له لو له لو له لو
دستی ته خئو جان تا لَه کارِن گُل لهَ سر کِیمران وَ هزارِن
آو لَه سَر گانیانآو لَه سَر گانیان دا زَلاله
آو لَه سَر گانیان دا زَلاله
خاشیا خَلگا مهَ بی زوالهَ خاشیا خَلگا مهَ بی زوالهَ خئو جان
وه لنگی ته چارُق بیدّاو دندوره داو آی شِوان آی شِوان
ژه واری خا، دور نَکَوی ، زلّهَ نَوی آی شِوان آی شِوان
دایگا شِوین نان دَبیژهِ اَخینهِ ساخا اَویژهِ له لو له لو له لو له لو
وَرَ شوان دیسا ، بَروَ گینان زَحمتا تَه گییان آنــیَه بینان
وَرهَ وَرهَ وره وَرهَ وَرهَ وره لَه کامایی وَرهَ وَرهَ وره لَه کامایی
 ساتهَ چای دم گِمهَ وستییایی ساتهَ چای دم گِمهَ وستییایی

بر سر چشمه، جوانان کوهستان خنده رو به قطار ایستاده اند.
بر دامنه های سرسبز گله گوسفندان به استراحت نشسته است.
 سر و صدای گوسفندان به راه است.
مادر چوپان نان می پزد و زیر لب با خود زمزمه می کند.
خدای من، تا دست مهربانی تو درکار است،
 کوه و دامنه های ان پوشیده از هزاران هزار گل خواهد شد.
همچنان که آب چشمه هایمان هم زلال است.
خوشی این مردمان از کرم و محبت تو تو بی زوال خواهد بود.
چاروق و پاتاوه ات بر پای است...
آهای چوپان، آهای چوپان، آفتاب ظهر هم مانند تنور داغ شده.
 از سرزمین خود دور نیفتی به دلیل خستگی و گرمای هوا.
مادر چوپان نان می پزد و زیر لب با خود زمزمه می کند.
بیا چوپان به سمت سیاه چادر ها.
تو زندگی بخشیده ای به عشیره ات.
بیا بیا بیا بیا بیا بیا  …! بیا دیگر، کجا مانده ای؟
بیا خسته ای برایت چایی دم کنم.

پدر یعنی آهنگ زیبای زندگی...

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲ ارديبهشت ۹۵
  • ۹ نظر

پدر ها مظلوم ترین مخلوقات خدا بر روی زمین هستند...

ما باید پدرانمان را دوست بداریم...


"ماباید پدرانمان را دوست بداریم 
برایشان دمپایی مرغوب بخریم... 
و وقتی دیدیم به نقطه ای خیره مانده اند، برایشان یک استکان چای بریزیم 
پدران...

 پدران...

 پدرانمان را...

ما باید دوست بداریم."





روز سعدی شیرین سخن

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱ ارديبهشت ۹۵
  • ۹ نظر



ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی

دودم به سر برآمد زین آتش نهانی

ای بر در سرایت غوغای عشقبازان

همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی

تو فارغی و عشقت بازیچه می‌نماید

تا خرمنت نسوزد احوال ما ندانی...

سعدی جان

آواز دیلمان

استاد محمدرضا شجریان


از اینجا بشنوید


س.ن: دوستان شیرازی امروز بروید سعدیه جای ما را نیز حسابی خالی کنید.