۱۵۹ مطلب با موضوع «کتاب نگاری» ثبت شده است

کانال تبادل کتاب

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۵ دی ۹۷
  • ۶ نظر

چند وقتی بود یک ایدۀ نیم‌پخته در ذهنم داشتم و کم کم سعی کردم با بهره بردن از مشورت دوستان پخته‌ترش کنم. حاصل کار در حال حاضر شده کانال پایین. مخاطب کانال همۀ جمعیت کتاب‌خوانه و هدفش تبادل(یا فروش با قیمت منصفانه) کتاب‌هاییه که یک گوشه‌ای از کتاب‌خونه‌هامون جا خوش کرده و خاک می‌خوره. کتاب‌هایی که شاید به کار ما نیاد، ولی ممکنه یک نفر صدها کیلومتر اون‌طرف‌تر بهش نیاز داشته باشه.

از اونجایی که هدف کانال تنها تبادل کتاب هست، قراره بدون هیچ واسطه‌ای کار کنه و چون هیچ تبلیغاتی نداره می‌خوام ازتون خواهش کنم تا در این کار کمک کنید. به چند شکل:

اول اینکه در صورت تمایل خودتون عضو کانال بشید. 

دو اینکه شیوه‌نامۀ کانال رو برای گروه‌ها، کانال‌ها و دوستانی که می‌شناسید بفرستید. 

سه اینکه اگر پیشنهاد یا انتقادی نسبت به کانال دارید مطرح کنید. 

پیشاپیش ممنونم.


کانال تبادل کتاب

بی‌داستانی

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۲ دی ۹۷

خدایا، بیکاره‌ام مکن، بی‌مصرفم مکن، عیّاشم مکن، خودباورم مکن، اسیر تنم مکن، پیش فرزندان سرزمینم سرافکنده و سرشکسته‌ام مکن، در‌به‌درم کن اما دلبسته به زر و زیورم مکن!

خدایا! کاری مکن که کودکان، آنگاه که از مادران و پدران خود می‌پرسند: «این میرمَهنا برای مردم ما چه کرده است؟» هیچکس هیچ داستانی برای گفتن نداشته باشد!




#بر_جاده_های_آبی_سرخ

#نادر_ابراهیمی


پی‌نوشت هم می‌شد که داشته باشد. ولی بگذریم.

معرفی سایت گودریدز

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۰ آذر ۹۷
  • ۱۴ نظر
گودریدز در کل سایت خوبی است. در این بازارچۀ شبکه‌های مجازی، گودریدز یکی از سایت‌های پرکاربردی است که همیشه دلم خواسته به دیگران پیشنهادش کنم. نامبرده، همین دیشب ایمیلی فرستاده بود و شرح کاملی از کتاب‌هایی که در سال گذشتۀ میلادی خوانده بودم را در اختیارم قرار داده بود. در حقیقت همین عکس پایین بود که بهانه‌ای شد برای نوشتن این پست و معرفی دوبارۀ این شبکۀ اجتماعی.


امکانات و مزایای استفاده از گودریدز
حدود یک سال‌ونیم است که برای نظم دادن به کتاب‌هایی که می‌خوانم از گودریدز استفاده می‌کنم. گودریدز ویژگی‌های خوب زیادی دارد که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنم:
1- امکان یادداشت‌نویسی برای هر کتاب، در زمان خواندن آن. اگر در حین خواندن کتابی بخواهید یادداشتی برای آن بنویسید می‌توانید به راحتی آنرا انجام دهید. 
2- امکان نوشتن شرح یا خلاصه‌ای از کتاب، پس از اتمام آن. اصطلاحاً نوشتن یک ریویو برای کتاب، ریویووها هم برای خود شماست و هم دیگران می‌توانند از آن استفاده کنند.
3-امکان بهره‌مندی از ریویوهایی که پیش از این توسط دیگر خواننده‌ها برای کتاب‌ها نوشته شده است. همین‌طور که دیگران می‌توانند از ریویوی شما استفاده کنند، شما نیز می‌توانید دیگر ریویوها را بخوانید و از آن استفاده کنید. این ویژگی هم قبل از انتخاب کتاب و هم بعد از خواندنش می‌تواند مفید باشد.
4- شکل امتیازدهی به کتاب‌ها که به وسیلۀ کاربران انجام می‌شود و خیلی وقت‌ها می‌تواند معیار خوبی برای انتخاب یک کتاب باشد.
5- مشخص کردن تاریخ شروع خوانش کتاب و پایان خوانش آن که به کتاب‌خواندنتان نظم می‌دهد.
6- بخش کتاب‌هایی که در آینده دوست دارید بخوانید. اگر بین ریویوهایی که کاربران می‌نویسند یا جای دیگری به کتابی برخورد کردید و به نظرتان کتاب جالبی بود، می‌توانید علامت‌دارش کنید تا در این بخش قرار بگیرد و بعداً اگر جایی آنرا یافتید بخوانیدش.
7- خواندن ریویوهای دیگر کاربران سایت، که خیلی وقت‌ها می‌تواند کتاب‌های جدیدی به شما معرفی کند؛ یا شما را با جهان‌های تازه‌ و سلیقه‌های جدیدی آشنا کند.
8- هم‌صحبتی با صدها دوست اهل کتاب و تبادل نظر با آن‌ها که خیلی وقت‌ها می‌تواند راه‌گشا باشد.
9- ارائه شرح وضعیت، نظم دادن به مطالعه و مشخص کردن تعداد کتاب‌هایی که خوانده‌اید.
10- امکان ایجاد دسته‌بندی برای کتاب‌ها، بر اساس شکل مطالعه و زمینه‌های مطالعاتی.
11- ارائه گزارش سالیانه به کاربر(همین تصویر بالا) که مشخص می‌کند در یک سال گذشته شما چند جلد کتاب خوانده‌اید و چند صفحه مطالعه داشته‌اید و هر آنچه که خوانده‌اید چه کتاب‌هایی بوده.
12- تعریف کردن هدف سالیانه؛ در ابتدای هرسال میلادی کاربر می‌تواند برای یک سال آینده‌اش هدف‌گذاری کند. مثلاً من در سال گذشته هدفم خواندن شصت جلد کتاب بوده، که گویا به آن رسیده‌ام. نکتۀ خوب ماجرا این است که از همان روز اول میزان پیشرفت کاربر در گوشه‌ای از سایت قابل مشاهده است.
13- داشتن نرم‌افزار موبایلی. خیلی از کاربران گودریدز از تلفن همراه و برنامۀ گودریدز استفاده می‌کنند. البته که اپلیکیشن گودریدز نسبت به سایت همچنان کمبودهایی دارد، ولی در اغلب اوقات مشکلی ندارد.
14- امکان افزودن کتاب به سایت؛ اگر کتابی برای خواندن در نظر دارید و می‌بینید که در سایت موجود نیست، می‌توانید خودتان به صورت دستی آن‌را به سایت اضافه کنید. برای این کار فقط وارد کردن مشخصات کتاب کافی است.
چگونه صفحۀ گودریدز داشته باشیم؟
داشتن صفحۀ گودریدز کار سختی نیست. کافی است به سایت مراجعه کنید و در آن ثبت‌نام کنید. برای نصب نرم‌افزار نیز می‌توانید آنرا از خود سایت دریافت کنید یا از طریق گوگل‌پلی اقدام کنید. پیشنهاد من البته استفاده از سایت یا استفادۀ همزمان از هر دوی آن‌هاست. 
استفاده از گودریدز هم آنچنان پیچیده نیست. تنها مشکل سایت انگلیسی بودن آن است که اگر کمی با این زبان آشنایی داشته باشید مشکلتان حل است. قبلاً توضیح مختصری دربارۀ چگونگی استفاده از این سایت ارائه کرده بودم. اینجا
برای پیدا کردن دوستان‌تان در این شبکۀ اجتماعی هم یا باید ایمیل‌شان را داشته باشید و یا اینکه نام کاربری‌ آن‌ها را داشته باشید.
اگر صفحۀ گودریدز دارید، می‌توانید اینجا مرا بیابید.

برای ایزاک عزیز و کتابخانۀ کودک

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۲ آبان ۹۷
  • ۱۷ نظر
عکس را صبح در کانال احسان رضایی دیدم و با دیدنش پرت شدم به پانزده-شانزده سال پیش. پرت شدم به کتابخانۀ پرورشی فکری کودک و بنای دایره‌ای شکلش.

مربای شیرین

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۶ آبان ۹۷
  • ۲۰ نظر

سؤال این است: آیا می‌شود با «یک شیشۀ مربا» داستان نوشت؟

اگرچه سؤال، سؤال عجیبی به نظر می‌آید. ولی در جوابش باید بگویم: بلی می‌شود نوشت. به‌خصوص اگر نویسندۀ داستان آقای هوشنگ مرادی کرمانی باشد، آن‌وقت خیلی هم خوب می‌داند چگونه نان را به تنور بچسباند که نتیجه‌اش یک طعم ماندگار باشد. «مربای شیرین» یک داستان نود صفحه‌ای است که دقیقاً با یک شیشۀ مربا نوشته شده. داستانی که ظاهراً برای ردۀ سنی جیم و دال است؛ ولی برای من بیست و شش ساله هم به دلایلی خواندنش لذت‌بخش بود.

دلیل اولش نوع نگاه نویسنده و جهان‌بینی همراه با طنز نویسنده است؛ مرادی کرمانی این توانایی را دارد که تلخ‌ترین انتقادهای اجتماعی را شیرین کند. حرفش را به شکلی می‌زند بزند که در قدم اول خواننده را به لبخد زدن وادار کند و بعد نیشتری هم به او بزند. دومین دلیلی که داستان «مربای شیرین» را خواندنی می‌کند سوژۀ داستان است. داستان به این شکل شروع می‌شود که پسرکی دوازده ساله به نام جواد نشسته و دارد زور می‌زند تا در یک شیشۀ مربا را باز کند. ولی زورش نمی‌رسد. مادرش هم با استفاده از ترفندهای مادرانه و گرفتن شیشه زیر شیر آب نمی‌تواند در شیشه را باز کند. مرد همسایه هم از پس باز کردن در شیشه مربا برنمی‌آید. این کشمکش به مدرسه می‌رسد و بچه‌های مدرسه و معلم‌ها هم نمی‌توانند بر در شیشۀ مربا پیروز شوند. جواد شیشۀ مربا را به بقال محله برمی‌گرداند و از او می‌خواهد که در شیشه را باز کند. ولی او هم نمی‌تواند. مرد بقال یکی یکی دیگر شیشه‌های مربا را امتحان می‌کند و متوجه می‌شود که در هیچ یک از شیشه‌ها باز نمی‌شود. پسرک شیشۀ مربا را می‌برد و پیگیر شکایت از کارخانۀ تولیدکننده می‌شود. خبر در سطح شهر می‌پیچد، کامیون‌های توزیع کننده کارخانۀ شبدر مرباها را از سطح شهر جمع می‌کنند. بازار شایعه داغ می‌شود. شایعه می‌شود که قرار است قیمت مربا بالا برود. مردم می‌ریزند توی مغازه‌ها و شیشه شیشه مربا می‌خرند. مغازه‌دارها کارتن‌های مربایی را مخفی می‌کنند که کارخانه‌ها نتوانند آن‌ها را جمع‌آوری کنند. شرکت‌های تعاونی مربا را سهمیه‌بندی می‌کنند. قیمت مربا و به خصوص مرباهای شرکت شبدر در بازار بالا می‌رود. این شایعه‌ که داخل فلز برخی درها طلا به کار رفته دهان به دهان می‌چرخد؛ به همین خاطر قیمت شیشه‌هایی که شکل خاصی دارند بالاتر هم می‌رود و مرباهای کارخانۀ شبدر از همۀ مرباها گرانتر می‌شود. 

سوژۀ اصلی داستان همین‌قدر ساده است. داستان از باز نشدن در یک شیشۀ مربا شروع می‌شود و همین کشمکش ساده رفته رفته به یک مشکل اساسی در سطح شهر و کشور تبدیل می‌شود. اینکه بتوانی برای گفتن دغدغه‌ها و حرف‌هایت از یک شیشۀ ساده شروع کنی و داستانی بنویسی که نزدیک به نود صفحه ادامه پیدا کند، پیوستگی‌اش را از دست ندهد، زبانی ساده و روان داشته باشد، وسط‌های مسیر آبکی نشود و هرز نرود، و پایان خوبی هم داشته باشد، همان هنری است که یک نویسنده را نویسنده و یک داستان را داستان می‌کند.

آیین سیاووش‌خوانی

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۲۵ مهر ۹۷
  • ۱۲ نظر

«فیلمنامه، و نیز برای اجرای زنده در توس فردوسی و میدان‌های بزرگ همه روستاها و پهنه میان چادرهای همه ایل‌ها. چرا که شاید اصل این اثر برای چنین مخاطبی است. برای آنان که هنوز زنده به آیین‌هایند و سیاوش‌خوانی برایشان تنها یک فیلمنامه درخشان نیست بلکه کاشتن بذر باروری و زایش است در بطن مادر زمین...»

سیاووش‌خوانی-بهرام بیضایی


در اسطوره‌های ایرانی سیاووش اسطورۀ باروری زمین است و سیاووش‌خوانی یک مراسم آیینی است که با گذر سالیان همچنان نیز در برخی از روستاها و اقوام ایرانی اجرا می‌شود. جیمز فریزر می‌گوید تفکر بدوی در انسان‌های نخستین دارای سه مرحله است تا در نهایت به تفکر علمی بیانجامد. مرحلۀ اول جادو و آیین‌های جادویی است، که در آن مردم با تکیه بر آیین‌های جادویی قصد دارند کنترل طبیعت را به دست گیرند. مرحلۀ دوم دین و اعتقاد به خدایانی فراطبیعی است. خدایانی که پدیده‌های طبیعی را کنترل می‌کنند؛ و به همین خاطر برای هر پدیده خدایی متصور بودند. خدای آب، خدای آسمان، خدای باروری، خدای جهان پس از مرگ و ... مرحلۀ سوم تلفیق دین و جادوست. که در آن با اجرای آیین‌های جادویی قصد دارند خدایان را وادارند که دست به کار خاصی بزنند و نظم طبیعت را به سمت خاصی بکشانند. برای مثال با اجرای آیین زنده شدن آدونیس، آدونیس را که نماد باروری و تجدید حیات سالانه است وادار کنند که زنده شود و در نتیجه گیاهان شروع به رویش کنند. 

هدف از اجرای آیین سیاووش‌خوانی نیز همین موضوع باروری و تجدید حیات سالانه بوده و به همین خاطر است که بیضایی در ابتدای کتاب می‌نویسد:«برای آنان که هنوز زنده به آیین‌هایند و سیاوش‌خوانی برایشان تنها یک فیلمنامه درخشان نیست بلکه کاشتن بذر باروری و زایش است در بطن مادر زمین.» 

دربارۀ آیین سیاووش‌خوانی، گویا سیاووش از خدایان پیشازردشتی ایرانی است و مرتبط با اساطیر باروری و فرهنگ کشاوری است؛ که قدیمی‌ترین حوزۀ این فرهنگ بین‌النهرین و رود جیحون بوده. امروزه هنوز مکان‌هایی در ایران وجود دارند که به نام سیاوشان و یا سیاوش خوانده می‌شود. از جمله مسجدی در شهر شیراز که نام سیاووش را روی خود دارد. یا روستای سیاووشان که در جنوب غربی آشتیان قرار دارد. قدیمی‌ترین اثری که از آیین سیاووش‌خوانی به جا مانده است دیواره‌ای است در پنجکنت در تاجیکستان امروزی که قدمت آن به قرن سوم پیش از میلاد می‌رسد.

 در کتاب‌های کهن نیز بارها از آیین سیاووش‌خوانی سخن به میان آمده است. از جمله کتاب تاریخ بخارا: «مردم بخارا را، در کشتن سیاووش نوحه‌هاست، و مطربان آن را سرود ساخته‌اند و قوالان آن را گریستن مغان خوانند و این سخن، زیادت از سه هزار سال است.» 

در این بین داستان جوشیدن خون سیاووش و روییدن گیاه پرسیاووشون از آن نیز در اغلب روایت‌ها و کتاب‌های کهن نقل شده است. در کتاب اخبار اسکندر و در سفر او به سیاووش‌گرد، مقبرۀ بهشتی او چنین وصف شده:«خاک او سرخ بود. خون تازه دید که می‌جوشید و در میان آن خون گرم، گیاهی برآمده بود سبز و جماعتی مردم آنجا جمع آمده بودند.»

امروز نیز می‌توان رد آیین‌سیاووش‌خوانی را در مراسم‌های عزارای امام‌حسین، ضرب‌المثل‌ها و حتی باورهای دینی مردم دید. برای مثال در مراسم‌های عزاداری سیاه پوشدن و لباس نیلی به تن کردن و کوتاه نکردن موی سر و صورت نشانه‌هایی است که همه از آیین سیاووش‌خوانی به یادگار مانده. یا حتی تزیین کردن تابوت عزا، ماتم گرفتن بر سر پیکرۀ نمادین شهیدان کربلا و استفاده از نمادهایی مثل علم و کتل و تزیین آن‌ها با نشانه‌ها و پارچه‌های رنگارنگ، گرداندن تابوت‌ها همراه دسته‌های عزاداری در کوچه و خیابان‌ها، همه آیین‌هایی است که برگرفته از آیین سیاووشان و گرداندن تابوت سیاووش در بین مردم است. یا در مراسم نخل‌گردانی‌‌ای که هنوز در شهرهایی از جمله یزد و میبد و کاشان انجام می‌شود و ظاهراً ریشه در سیاووش‌خوانی دارد. نخل یک اتاقک چوبی شبکه‌شبکه‌ای است که آن را انواع پارچه‌های ترمه و شال و ... تزیین می‌کنند و طی آدابی خاص آن را روی دوش مردم در مراسم‌های عزاداری می‌گردانند. در تصاویر و دیوارنگاری‌هایی که از آیین سیاووش‌خوانی برجای مانده نیز می‌توان مردم سوگواری را دید که اتاقکی خیمه‌مانند را روی دوش حمل می‌کنند و این اتاقک نمادی است از حمل قربانی مقدس به دنیای پس از مرگ. روی این کجاوه که به شکل درخت نخل است تصاویری از یک گیاه به چشم می‌خورد که نمادی است از تولد مجدد قربانی در دل خاک. و این تولد دوباره را مردم در وقت آذیین‌بندی آرزو می‌کنند. سنت استفاده از طاق نصرت برای مردگان و نخل‌گردانی در مراسم‌های عزاداری و تعذیه‌خوانی ظاهراً نقاط مشترکی با مراسم سیاووش‌خوانی دارد. 

مرگ سیاووش و به جوش آمدن خون او و روییدن پرسیاووشون از خون او حتی در باورهای دینی مردم نیز قابل مشاهده است. به عنوان مثال در پل‌ذهاب مردم اعتقاد دارند در سالی که به نام مار است، در یکی از روزهای جمعه فصل بهار که مطابق هفدهم ماه باشد،خون سیاووش می‌جوشد و امام زمان ظهور می‌کند. یا برخی از مردم قدیم همچنان معتقدند ابری که به سرخی می‌زند رگه‌هایی از خون سیاووش را در خود دارد. 

دکتر مهرداد بهار در کتاب «جستاری چند در فرهنگ ایران» به طور کامل به این اسطوره و آیین پرداخته و دربارۀ آن بحث کرده است.

از داستان زال و رودابه-پنج

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۳ مهر ۹۷
  • ۱ نظر

دگر گفت کان برکشیده دو سرو

ز دریای با موج برسان غرو

یکی مرغ دارد بریشان کنام

نشیمش به شام آن بود این به بام

ازین چون بپرد شود برگ خشک

بران بر نشیند دهد بوی مشک

ازآن دو همیشه یکی آبدار

یکی پژمریده شده سوگوار

انسان در باستان، برای همه چیز «روح یا جان» قائل بود. مثلا برای دریا و کوه و سنگ و درخت و حیوان و هر چیز دیگری. همین اعتقاد باستانی است که بعدها در اندیشۀ بشر نهادینه شد و بعدها در شعر هم انعکاس یافت. در صنعت شعری زمانی که برای اشیاء جان قائل می‌شویم آن را تشخیص می‌گوییم. مثلا حافظ می‌گوید:

آن همه ناز تنّعم که خزان می فرمود / عاقبت در قدم باد بهار آخر شد

امّا این اندیشۀ باستانی که برای هر چیزی جان قائل می‌شدند از کجا نشأت گرفته بود؟ اقوام باستانی هیچ اندیشۀ علمی نسبت به امور طبیعی نداشتند. مثلا نمی‌دانستند رودها چگونه جاری می‌شوند یا دریاها چگونه به وجود آمده‌اند. انسان چگونه به وجود آمده است. روز و شب چگونه به‌وجود می‌آید. درختان چگونه رشد می‌کنند و گذر فصل‌ها چگونه اتفاق می‌افتد و موارد طبیعی دیگر. این ندانستن سبب به وجود آوردن «خدا» برای این نیروها شد. یعنی اقوام باستانی وقتی نیرویی را در جایی می‌دیدند که توضیحی برای آن نمی‌یافتند، خدایی برای آن در نظر می‌گرفتند، مثل خدای دریاها، خدای طوفان، خدای آسمان، خدای زمین و.... بعدها به مرور زمان برای این وقایع طبیعی، داستان‌هایی به‌وجود آوردند که البته این داستان‌ها حاصل پیوند وقایع تاریخی، طبیعی، علمی و ماورایی بود. 

در داستان زال و رودابه، سام زمانی که پریشانی زال را از سویی و از دیگر سو مخالفت شاه با این وصلت را می‌بیند، نامه‌ای می‌نویسد و به دست زال می‌سپارد و او را به درگاه شاه می‌فرستد تا شاید دل منوچهر به رحم آید و با خواستۀ زال موافقت کند. منوچهر وقتی زال را می‌بیند با موبدان و ستاره‌شناسان خود مشورت می‌کند و مجلسی ترتیب می‌دهد تا زال را بیازمایند. هر موبد سؤالی از زال می‌پرسد و زال پس از کمی درنگ سؤال‌ها را به نیکویی پاسخ می‌دهد. از جمله همین چند بیت بالا که پرسشی است که یکی از موبدان مطرح می‌کند: «دو سرو بلند بینی که از دریای پرموج برآمده و مرغی بر آن دو آشیان دارد، بامداد بر یکی نشیند و شامگاه بر دیگری، چون از درخت نخستین بپرد برگ و بر آن درخت خشک شود و چون بر درخت دیگر نشیند، هوا عطرآگین گردد، بدین شکل پیوسته یکی شاداب باشد و دیگری پژمرده و نزار.»

پاسخ  زال به آن پرسش چنین است که:

کنون از نیام این سخن برکشیم

دو بن سرو کان مرغ دارد نشیم

ز برج بره تا ترازو جهان

همی تیرگی دارد اندر نهان

چنین تا ز گردش به ماهی شود

پر از تیرگی و سیاهی شود

دو سرو ای دو بازوی چرخ بلند

کزو نیمه شاداب و نیمی نژند

برو مرغ پران چو خورشید دان

جهان را ازو بیم و امید دان

برج‌های(باره‌های) فلکی دوازده‌گانه که در اینجا از آن‌ها سخن به میان آمده، در حقیقت ابزاری بوده که در دوران باستان از آن برای سنجش گذر زمان استفاده می‌شده است. در آن دوران چنین تصور می‌شده که خورشید دور زمین درحال گردش است و در این گردش مسیری دایره‌ای شکل را طی می‌کند؛ که به آن «دایرة البروج» می‌گفته‌اند. این دایره مسیری فرضی است که هر سی درجه از قوس آن را نمایندۀ یک برج(باره) می‌دانسته‌اند. برج بره(حمل) نخستین برج است از این برج‌های دوازده‌گانه و ترازو(میزان) هفتمین. اولی در آغاز فصل بهار و دیگری در آغاز خزان قرار گرفته است. خورشید از بره تا ترازو نیمۀ اول این مسیر دایره‌ای شکل را می‌پیماید و سپس از ترازو تا ماهی که آخرین برج است نیمۀ دوم دایره را. این دو نیمه در پرسش‌های موبدان از زال(و در باور پیشینیان) دو سرو دانسته شده‌اند و خورشید نیز پرنده‌ای است که از بره تا ترازو روی سرو اول و پس از آن تا به باره ماهی برسد روی سرو دوم آشیان دارد. زال در جواب موبد چنین پاسخ می‌دهد که: خورشید آنگاه که به بارۀ بره در می‌آید «اعتدال بهاری» آغاز می‌شود و از آن پس، روز طولانی‌تر شده، شب رو به کاهش می‌گذارد و جهان، تیرگی را پشت سر می‌نهد. تا زمانی که خورشید به بارۀ ترازو می‌رسد. در این هنگام «اعتدال پاییزی» آغاز می‌شود و در نتیجه روزها کوتاه شده و شب‌ها طولانی‌تر می‌شوند. تا اینکه خورشید به بارۀ ماهی برسد. و باز این چرخه تکرار می‌شود. در نیمۀنخست این دایره جهان پر از شادابی و سرسبزی است و در نیمۀ دوم همۀ جهان اندوهگین و افسرده است.


1-شاهنامۀ فردوسی به نثر-دکتر سید محمد دبیرسیاقی

2-نامۀ باستان-میرجلال‌الدین کزازی

از داستان زال و رودابه-چهار

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۷ مهر ۹۷
  • ۸ نظر

در سه بخش گذشته، قسمت‌هایی از داستان زال و رودابه را شرح دادم. داستان اصلی از دل باختن زال و رودابه به یکدیگر، آن هم از راه شنیدن آغاز می‌شود.(پست اول)، سپس شبی زال به دیدار رودابه می‌رود و آن شب را در قصر او سپری می‌گند(پست دوم)، بعد وقتی دل خود را به‌ رودابه می‌بازد، نامه‌ای برای سام می‌فرستد و ماجرای این عشق را برای او بازگو می‌کند و از پدر می‌خواهد که با ازدواجش موافقت کند.(پست سوم)

و حالا در این بخش از داستان زال و رودابه قصد دارم از لحظه‌ای بگویم که در آن سیندخت، مادر رودابه متوجه رابطۀ پنهانی دخترش (رودابه) شده است و می‌خواهد بداند، معشوقۀ رودابه کیست؟ و او پنهانی برای که سربند و پیرایه می‌فرستد؟ 

 زمانی که سیندخت از رابطۀ پنهان رودابه با مرد دیگری باخبر می‌شود و فرستادۀ زال را می‌بیند که با خود هدایایِ رودابه را برای زال می‌برد؛ رودابه را بازخواست می‌کند که با کدام مرد در ارتباط است و اکنون سربند و پیرایه را برای چه کسی می‌فرستد؟ در اینجا سیندخت برای اینکه خود را خشمگین از کار دختر و در عین حال مادری دلسوز و مشفق نشان دهد، به رودابه با لحنی آمیخته با خشم و دلسوزی می‌گوید:

ستمگر چرا گشتی ای ماه‌روی

همه رازها پیش مادر بگوی

در بیت بالا تضادی که میان دو کلمۀ «ستمگر» و «ماه‌روی» وجود دارد، با لحنی زیبا و متعادل همین معنی را به ذهن خواننده می‌رساند.