شرح با شما...

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۶ خرداد ۹۵
  • ۱۹ نظر




س.ن: اینکه شما چه کسی هستید و چه کاره اید مهم نیست!

شما می توانید مدیر باشید، کارگر باشید ، دانشجو باشید ، خانه دار باشید، مهندس باشید یا دکتر، آبدارچی شرکت باشید یا مغازه ای در گوشه بازار داشته باشید!

آنچه اهمیت دارد این است که انسان باشید و در کسوت یک انسان! به محیط اطرافتان اهمیت بدهید.

تمام.

++حس می کنم خیلی حرف پشت این تصویر هست. شرح با شما.

بداهه گویی های شعرا

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۵ خرداد ۹۵
  • ۹ نظر

و آورده اند که عبد الرحمان جامی(خدایش رحمت کناد) در مجلسی شعر همی خواند و فلبداهه غزل زیر سرود:


بس که در جان نزار و چشم بیدارم تویی 
هر که پیدا می‌شود از دور، پندارم تویی!

آن‌که جان می‌بازد و سر در نمی‌آری، منم
وان‌که خون می‌ریزد و سر بر نمی‌آرم، تویی

 بر نمی‌داری به هیچم بر سر بازار وصل 
خود فروشی بین که می‌گویم خریدارم تویی

گر تلف شد جان چه باک، این بس که جانانِ منی
ور زکف شد دل، چه غم، این بس که دلدارم تویی...

از قضا یکی از سفلگان آن زمان که میانه خوبی با عبدالرحمان نداشت روی به شیخ کرد و گفت "یا شیخ! حال آمدیم و استری از آنجا بگذشت!"
شیخ به یک اشاره دهانش بدوخت و در پاسخ مردک گزافه گوی گفت:

"باز پندارم تویی!"


نیم پست هایی که ثابت می مانند

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۵ خرداد ۹۵
  • ۲۲ نظر
فقط یک چیز از خداحافظى بدتر است! فرصت خداحافظى پیدا نکردن!!
 این زخم همیشه تازه می ماند و هر چه نگفته اى و هرچه نکرده اى تا ابد عذابت مى دهد.
در هرچهره ى بیگانه او را مى بینى؛ در هرلحظه ى بعد از او!
 و به خودت مى گویى اگر آن آخرین بار این یا آن کار را کرده بودم، اگر این یا آن کلمه را گفته بودم....
 در نهایت! مى فهمى فقط یک کلمه بود که مى خواستى بگویى: دوستت دارم...
این آن نگفته ى از دست رفته است!
  
"پنجره های عوضی"
  "گیتا گرگانی"



گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
رخت بربست و به گردش نرسیدیم و برفت...

یاد داشتی بر فیلم فروشنده اصغر فرهادی

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۳ خرداد ۹۵
  • ۱۱ نظر

نیک مستحضرید که جشنواره فیلم کن امسال نیز برگزار شد. و فیلم فروشنده آقای فرهادی نیز در این جشنواره شرکت داده شد! (می‌گویم شرکت داده شد چون در آخرین لحظات و با ملاحظاتی خاص این فیلم به لیست جشنواره کن اضافه گردید.) فیلمی که در آخر برنده جایزه بهترین فیلم‌نامه و بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. و همین موضوع باعث شد تا جشنواره کن امسال برای ما ایرانی‌ها اهمیتی خاص پیدا کند. در ابتدا حرف‌هایی در برنامه سینمایی هفت و دیگر محافل سینمایی زده شد. و جشنواره فیلم کن را جشنواره دگرباش‌ها نامیدند!

و سپس بعد از آن‌که برندگان جوایز امسال مشخص شد، سیل تبریکاتی که خدمت آقایان اصغر فرهادی و شهاب حسینی جاری شد. همه این‌ها حواشی به دنبال داشت!


 

The Salesman.jpg

 

باری، در قدم اول بنده هم تبریکات خود را خدمت این دو هموطن عزیز عرض می‌کنم. با این‌حال به‌عنوان یک مخاطب نکاتی بود که گمان می‌کنم در این چند روزه ناگفته مانده باشد.

 

- نکته اول، اینکه اگر کشوری جشنواره‌ای را برگزار می‌کند طبعاً سیاست خود را در عرصه فرهنگ دنبال می‌کند. سیاستی که مبتنی بر ارزش‌ها و فرهنگ‌های کشور مبدأ است. همان‌گونه که در کشور خودمان جشنواره فیلم فجر را داریم. با سیاست گذاری‌های ارزشی و انقلابی و آرمان خواهانه خودش. و کاملا امری طبیعی است که نوع گزینش سیاست‌گذاران، برنامه ریزان، مجریان و فیلم‌های منتخب بر اساس همان اهداف موردنظر باشد. بخصوص وقتی که هزینه‌های سرسام‌آور میلیارد دلاری این جشنواره‌ها را رصد ‌کنید پی خواهید برد که خیال باطل است اگر فکر کنید برای رضای خلق‌الله و زنده کردن فرهنگ انسانی و انسانیت موش بگیرند! آنچه گفته شد چه در جشنواره‌های داخلی و چه جشنواره‌های خارجی مانند اسکار یا کن کاملاً صادق است.

 

- نکته دوم، در نقد آنکه گفته شد فیلم‌های آقای فرهادی سیاه‌اند! و چرا ایشان اصولاً به فکر شادسازی مردم هموطنش نیست! و چرا فیلم‌های ایشان در خارج از کشور باید توزیع شود! و آیا بهتر نبود مشکلات جامعه‌مان را در بین خودمان مطرح کنیم؟ و از همین دست نقدها! در جواب باید عرض کنم، معتقدم آنچه آقای فرهادی جلوی دوربین خود برده است نه یک فضای سیاه که واقعیت درونی جامعه ماست. در جامعه‌ای که نادرها، سیمین‌ها و الی‌هایش کم نیستند. و به عنوان یک مخاطب معتقدم مملکت همه گونه کارگردانی را لازم دارد! هم کارگردان متعینین و متعینات می‌خواهد و هم کارگردانی که مردم را بخنداند و هم کارگردانی که دردهای جامعه را به تصویر بکشد. قطعاً قرار نیست همه به یک شکل باشند. و همه فیلم‌های ساخته‌شده‌مان در یک چارچوب باشد.

 

- نکته سوم، آنچه مسلم است باید تا زمان اکران عمومی فروشنده صبر پیشه کرد، سپس بازخوردهای منتقدین و مردم را دید و به این نتیجه رسید که آیا باید دست به تیغ تیز نقد برداشت و فروشنده را به باد انتقاد گرفت! و یا آن که به خوشحالی پرداخت! و به کارگردان و بازیگران آن و جوایزش افتخار کرد!

 

چون آقاگل رفت و گلستان شد خراب!

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۲ خرداد ۹۵
  • ۱۳ نظر

و گلستان، بر وزن باغ و بستان است. و اغلب دانشمندان فرهنگ و ادب پارسی بر این عقیده‌اند که آن به معنای جای پرگل باشد! و ایضا تاریخ شناسان گفته‌اند سعدی نامی در قرن شش و هفت در دیاری پرگل حکایاتی نوشتی و نام آن را گلستان گذاشت! 

باری، رشته کلام از دستمان در رفت! خلاصه کلام از دید دانشجویان مملکتی گلستان چیزی نباشد جز مایه شر! و مایه مکافات و مایه هزار کوفت و زهر مار دیگر! 

 آنچنانکه گفته اند کس به گلستان ورود نیافت مگر به درد سر و برون نیامد مگر به سر درد!

و گفته‌اند شخصی قصد گلستان نمود و با خود عهد بکرد چو بدان رسد دامنی پرکند مر اصحاب را! اما چو رسید دامنش از دست برفت!(البته که به مدد "آی ای-IE" همان مرورگر عصر پارینه سنگی!-توضیح از بنده نگارنده.)

و آنکه دامنه مشهوریت گلستان آنچنان باشد که شاعر من باب این سامانه شعرها سروده، که از همین قبیل است بیت زیر:


معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا !


که مفسران در تفسیر این شعر چنین گفته‌اند: "معشوقه شخص مورد خطاب که کفرش از سامانه گلستان در آمده بوده بالاخره توفیق یافته تا به گلستان دسترسی یابد! و از این روی کفرش به ایمان بدل شده است! (شرح بر حاشیه کتاب "کلمتین معقولتین" اثر شیخنا "گل آقا" از روی نسخه خطی موجود در کتابخانه این بنده نگارنده)

باری، امیدوارم هرگز گذرتان به گلستان و گلستانه‌ای نیافتد! مگر آنکه گلستان شیخ اجل سعدی شیرین سخن باشد!

 

امضا: آقاگلی که چو به گلستان رسید پیراهن خویش دریده و فریاد اورکا اورکا سر بداد!

موسیقی خوب بشنویم

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۱۲ خرداد ۹۵
  • ۸ نظر



عشق آمد و آتشی به دل در زد

تا دل به گزاف لاف دلبر زد

آسوده بدم نشسته در کنجی

کامد غم عشق و حلقه بر در زد

شاخ طربم ز بیخ و بن برکند

هر چیز که داشتم به هم بر زد


طاوس رخش چو کرد یک جلوه

عقلم چو مگس دو دست بر سر زد!

"عطار"

++قانونی بشنوید!

آلبوم عشق آمد اثر استاد اصغر وفایی، با اشعاری از مولانا،حافظ و عطار

آواز بیات اصفهان. 

فوق العاده خوب، فوق العاده.

بخصوص همین تصنیف عشق آمد!

هرچه بگویم کم گفته ام!



خوردیم چو گنجشک به دیوار بلورین...

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۱ خرداد ۹۵
  • ۱۹ نظر


خوردیم چو گنجشک به دیوار بلورین!

پنداشته بودیم که این پنجره باز است...

عروس بسه سرمون رفت ایشالا مبارکت باد!

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۱۱ خرداد ۹۵
  • ۱۲ نظر
آیا می دانید بوق زدن با کامیون در شب عروسی باعث نیک فرجامی شما می شود؟
آیا می دانید آمار طلاق در زوج هایی که مراسم عروسی شان تا پاسی از شب به طول می انجامد دو صدم درصد کمتر است؟
آیا می دانید صدای بالای باند در شب عروسی از ملزومات آینده ای درخشان است؟
آیا می دانید قسمت کردن شادی هایتان با همسایگان و بیمارانی که در بیمارستان به سر می برند از واجبات است! و ثواب بسیار دارد!(حدیث وارده از غیر معصوم! جلد دو اصول کافی صفحه237! البته داخل کتاب نیست خودم نوشتم رو کاغذ گذاشتم لای کتاب!-توضیح از بنده غیرمعصوم!)
و اما آیا می دانید همه عوامل بالا علارغم حسن ها و خوبی های بسیاری که دارد باعث می شود دیگران مقادیری ناسزا تقدیم عمه هایتان کنند؟!
و من دیگر عرضی ندارم!

امضا: آقاگلی که بدخواب شده و درد معده چندی است آزارش می دهد!