- آقاگل
- شنبه ۹ ارديبهشت ۹۶
- ۱۹ نظر
خبر:
"رییس نمایشگاه بین المللی کتاب تهران: بیش از300 هزار عنوان کتاب داخلی و 165 هزار کتاب خارجی در نمایشگاه امسال عرضه میشود."
"به نقل از خبرگزاریها"
نویسنده از کتابخوان بیشتر شده است!
آه اسکندر
کتابخانهها را دریاب...
همینطور که دارید به زمین و زمان و کائنات فحش میدهید که "وااای چیه این گرما!" و "آخه چطوری فروردین میتونه اینقدر گرم باشه؟" و "چیه این فروردین اصلاً" یک دعایی هم در حق شهر ما بکنید که از سرما تا همین چند روز پیش کف جفت پا را چسبانیده بودیم به بخاری 12000 ایران شرق و گذر عمر میدیدیم و همین چند روز پیش سرمایی خوردهایم که برای از پا انداختن یک فیل در جزایر لانگرهانس کافیست چه برسد به ما که در روز نهایت چهار وعده غذا میخوریم.
باری، بساط سوتی دادنهای پیاپی و خوابهای عجیب و غریب در این روزها حسابی گرم بوده و پیش بینی میشود در چند روز آینده هم گرم باشد.
بعنوان مثال همین دیشب خواب میدیدم یکی از رفقای قدیمی آمده میگوید فلانی پاشو بیا برویم امتحان نهایی نمیدانم چه و چه را دوباره بدهیم! در عالم خواب هرچه میگفتم: "پدرت خوب! مادرت خوب! آخر چرا باید دوباره این امتحان را بدهیم؟" ول کن ماجرا نبود و میگفت بیا برویم کیف میدهد! خوشبختانه از خواب پریدم و البته متاسفانه یادم نیامد کدام دوست بزرگواری بود تا بتوانم تلفن را بردارم و هرآنچه از دهانم در میآید را نثارش کنم! حتی در خواب هم دست از سر آدم بر نمیدارند.
یا همین امروز عصر خواب میدیدم انتخابات برگزار شده و نمیدانم چه کسی برنده شده و هیچکس هم از این اتفاق خوشحال نیست! حتی اسم کسی که برنده شده بود را یادم نمیآید. فقط در ذهنم هست که تایید صلاحیت هم نشده بود! ولی در انتخابات برنده شده و رئیس جمهور آینده کشور بود.
یکبار هم نیمههای شب خواب دیدم پرسپولیس با الهلال بازی دارد و من بازیکن تیم الهلال هستم! :|
از سری سوتیهایی که دادهام تنها یک موردش قابل گفتن است. دیروز عصر رفته بودم از عابربانک برای مادرجان پول بگیرم. وقتی کارت را وارد کردم با دقت گزینه هشتاد هزارتومان را انتخاب کردم. ولی وقتی عابربانک پول را پرداخت کرد دیدم 110 هزارتومان است! چندبار پول را شمردم و دیدم نخیر واقعاً 110 هزار تومان است. در مسیر به این فکر میکردم که خب یحتمل خود بانک 30 هزارتومان اضافه را از حساب کم خواهد کرد. با این حال وقتی به خانه رسیدم و پول را مجدد شمردم دیدم دقیقاً هشتاد هزارتومان بود. یک 50هزارتومانی و شش تا 5هزارتومانی!
باری، سوتی دادنهای این بنده نگارنده که از قدیم زبانزد خاص و عام بوده و چیز جدیدی نیست. به قول مادربزرگ با آن قد دیلاقمان در آسمان سیر میکنیم. اما در مورد خوابها همچنان نمیدانم از عوارض داروهاست یا از عوارض خود سرماخوردگی. هرچه هست امید دارم تا قبل از خوب شدنم چند خواب دیگر ببینم. بخصوص آن خواب بازی پرسپولیس الهلال را که نیمه تمام باقی ماند و نفهمیدم آخر نتیجه بازی چه شد! امیدوارم پرسپولیس برنده بازی شده باشد!
یکی از نصایح قدیمی پدربزرگم به ما نوهها همیشه این بود که " هر کسی میتونه با کلنگ چاه بکنه، هنر اینه که با سوزن چاه بکنی!"
این روزا معنی حرفش رو بهتر میفهمم. این روزها که درگیر زندگی هستیم و کمتر وقتی پیدا میکنیم که به علایق مون بپردازیم. یا کمتر وقت میکنیم کتاب بخونیم. یا حتی فیلم ببینیم! وقتایی که توی مترو هستیم، یا توی اتوبوس و تاکسی هستیم. یا استراحتهای بعد از خوردن نهار و شام، وقتایی که اصطلاحاً بهشون میگیم وقت مرده، به این فکر میکنم که شاید بشه بهتر از این وقتهای مرده استفاده کرد.
شاید واقعاً بشه با سوزن چاه کند.
لااقل به امتحانش میارزه.
حاشیه نویسی:
+فکر کنم الآن شادترین آدم روی زمین استاد شجریان باشه(به خاطر برد امشب رئال و هتریک رونالدو جلوی بایرن مونیخ)
ان شالله سلامتی کامل استاد. :))
عکس چند کاکتوس را برایم فرستاده و میگوید هر کدام از اینها بین 100-700 هزار تومان قیمت دارند!
به این فکر میکنم که اگر تمام وقتی که این سالها در دانشگاه تلف کردم را گذاشته بودم و بذر این تیغ تیغیها با اسامی عجیب غریب شان را کاشته بودم و فروخته بودم الآن یک فرزند دو ساله هم داشتم!
ماهیگیرای ژاپنی وقتی برای صید ماهی میرن، چندتایی هم ماهی بمبک میگیرن(بوشهریها بهش میگن بمبک بر وزن اندک. اینکه ژاپنیها چی میگن بهش رو نمیدونم) و میندازن توی آکواریومِ ماهیهایِ کوچولویی که صید کردن. بمبک، یک نوع ماهی بزرگ و شکارچیه که ماهیهای کوچولو رو میخوره. نکته اینجاست که شاید بمبکها یک تعدادی از ماهیهای کوچولو رو بخورن ولی باعث میشن ماهیهای باقی مونده دل مرده نباشن، حس زنده بودن بکنن و طعم تازگی و دریایی شون رو حفظ کنن.
خوشیهای زندگی هم مثل ماهیهای کوچولوی دریا هستن و مشکلات مثل همین بمبکهای سیاه. شاید بعضی خوشیهامون رو بگیرن. ولی باعث میشن خوشیهای کوچولو کوچولوی دیگهمون طعم شیرین زندگی رو داشته باشن. تازه باشن، و طعم دریا رو بدن.
به قول اون بنده خدا : "هر چیزی که تو رو نکشه مطمئناً قوی ترت میکنه."
مواقعی که اعصابم خش خشیه و نیاز دارم که آرومش کنم معمولاً رو میارم به بازی شطرنج، شطرنج ذهنم رو درگیر و روی یک نقطه متمرکز میکنه، اینقدر که حداقل چند دقیقهای متوجه حوادث اطرافم نباشم.
اگر اهل شطرنج هستید(زیاد هم سخت نیست.) :
مات با سه حرکت، نوبت بازی با سفید.
بیت:
یاد آن روز که در صفحه شطرنج دلت
شاه عشق بودم و با کیش رخت مات شدم!
"لاادری همایونی"