۲۳۷ مطلب با موضوع «شعر نگاری» ثبت شده است

ایام گشت و گذار...

  • آقاگل ‌‌
  • چهارشنبه ۶ مرداد ۹۵
  • ۱۹ نظر


رفتیم که سر به باغ و دشتی بزنیم

یک جوجه کباب دبش و مشتی بزنیم!

 تا قیمت بال مرغ را پرسیدیم!

گفتیم فقط بریم گشتی بزنیم...

"مصطفی مشایخی"


تک بیت ثابت

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۳ مرداد ۹۵
  • ۲۱ نظر

پیری آنٖ نیست که از سـر بزند مـوی سپید 

هر جوانی که به سر عشق ندارد پیر است 

"سعدی"




س.ن: بعد من میگم پیر شدم و هیچ کس بهم نگفت بابابزرگ! میگین چرا؟
بفرمایید شاهد از غیب رسید. جانم به شیخ اجل.

موش خرد زیرکی در خانه شد!

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۱ مرداد ۹۵

موش خرد زیرکی در خانه شد
خانه از دیدار او ویرانه شد
از در و دیوار پایین می پرید
از شکافی در شکافی می جهید

می جهید این سو و آن سو می نمود
رخ رخی می کرد و درزی می گشود
مست باده، بس که جولان داده بود
فضله اش هر گوشه ای افتاده بود

موش می شد پشت تاج تخت خواب
ما به دنبالش میان، رختخواب
موش بود و موشی اش بسیار بود
گاه پنهان می شد و بیدار بود

برده بود از سر خور و خواب همه
اصل مطلب... جنگ اعصاب همه
در بن هر کیسه در کنکاش بود
چند روزی اینچنین عیاش بود

تا که این مشکل گشودم با سری
گفت فورا چسب موشی می خری
چسب را بر روی سطحی می زنی
طعمه ای در آن وسط می افکنی

در هوای طعمه موش آید به پیش
چسب بر پا می زند با دست خویش
این بگفت و من بدان عامل شدم
دام کشته در پی حاصل شدم

موش دید از دور مهمانی شده
خان رحمت بر وی ارزانی شده
به پیش خود گفت که ای موش دلیر
خانه ات آباد، دامانت پنیر

گربه ی تو پیش حجله کشته است
رای صاحب خانه ام برگشته است
شیوه ی هم زیستی را برگزید
بل عجب ها از بشر... باید پرید

جست و خورد و آن شکم را سیر کرد
رفت تا خیزی بگیرد، گیر کرد
ناگهان آن بخت را برگشته دید
چسب ها در دست و پا آغشته دید

زجه میزد چسب ها را وا کنید
این تن آلوده را احیا کنید
لیک کار از این پشیمانی گذشت
جان با ارزش فدای طعمه گشت

هر که خشتی روی دنیا چیده است
چسب ها در دست و پا چسبیده است
ما چو آن موشیم و دنیا چسبناک
طعمه ها بسیار خوش نقش اند و پاک

لیک، مغز طعمه آب افتاده است
روح را انا اله گفته است
مطربان در کار و ما بی جنب و جوش
چسب ها را وا کنیم از چشم و گوش

وا کنیم این بند های زر خرید
پای در گل رفته را باید برید
هر که چسب پای خود را باز کرد
با ملائک یک نفس پرواز کرد

وان که با چسبیده پایش خو گرفت
عالمی در باخته... لولو گرفت



دریافت

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۲۹ تیر ۹۵
  • ۱۶ نظر

بدبخت من... فلک زده من... بد بیار من!

امروز عصر چای ندارم ... تو مانده ای!

"حامد عسگری"



منم که شعر گویم(مثلا!) و از گفته خود دلشادم!

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۸ تیر ۹۵
  • ۲۵ نظر

دستانم بوی گل می داد،

به جرم چیدن گل،

به کویرم تبعیدم کردند

و

یک نفر نگفت:

شاید گلی کاشته باشد!

"سینا بهمنش"


ذهن آدم که ذاتا مریض باشه وقتی یک شعر رو براش میخونین، نتیجه اش میشه نوشته های زیر! و خنده حضار!:


زبان حال مارها:

دستانم بوی پونه می داد!
به جرم چیدن پونه ها
به کویر تبعیدم کردند
و 
یک نفر نگفت:
شاید پونه ای را نوازش کرده باشد!
(و سال های سال گفتند مار از پونه بدش میآمد!)



زبان حال گرگ ها:

دستانم بوی گوسفند می داد!
به جرم دریدن گوسفندان
به کویرم تبعید کردند
و 
یک نفر گفت:
شاید گوسفندی را از مرگ نجات داده باشد!


زبان حال مترسک ها:

دستانم بوی پر می داد!
به جرم رابطه با کلاغ ها
به کویر تبعیدم کردند
و
یک نفر نگفت:
شاید عاشق کلاغ ها شده باشد!

شعرنگاری

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۲۱ تیر ۹۵
  • ۱۷ نظر



وای از این عمر که با می گذرد می گذرد...


یا به عبارتی به قول حافظ:

حیف اوقات که یک سر به بطالت برود!  (حتی اگر اوقات فراغت باشد!)


بحث ساعت و ساعت دیواری شد یاد این بیت از جناب جواد منفرد هم افتادم:


وقت شادی تند و در غم  کند حرکت می کند 

مردم آزاری مرام ساعت دیواری است!!



س.ن: جدیدن اینجا یک صفحه مستقل اضافه کردم، که بصورت هفتگی به روز خواهد شد و شامل تک بیت ها و اشعاری است که به دل این بنده نگارنده می نشینه. 

هر زمان که دوست داشتید می توانید بیایید بیت یا ابیاتی به این صفحه بیافزایید. قدمتان هم روی چشم.


+ پیشنهاد ویژه ویژه، این وبلاگ رو ببینید و دنبال کنید. خیلی خوب بود.

تک بیت_ پست ثابت

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۹ تیر ۹۵

رفتیم پای چاه، «عزیز» کسی شویم   

نوبت به ما رسید، برادر تمام شد...!



بدون شرح!

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۷ تیر ۹۵
  • ۱۳ نظر



س.ن: یک عدد جزوه بخت برگشته که در زمان مناسب جای مناسبی نبود! 
هنرنمایی های یک عدد خطاط.
اون اول صفحه رو نخوانید! اگر هم خواندید نخندید. ما خندیدیم آخر عاقبت خوبی نداشت!