۲۳۷ مطلب با موضوع «شعر نگاری» ثبت شده است

هفته دفاع مقدس...

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۶ مهر ۹۵
  • ۵ نظر

رفته بودیم شبی سمت حرم یادت هست‌
خواستم مثل کبوتر بپرم یادت هست‌
توی این عکس به جا مانده عصا دستم نیست‌
پیش از آن حادثه پای دگرم یادت هست‌
رنگ و رو رفته‌‌ترین تاقچه خانه‌مان‌
مهر و تسبیح وکتاب پدرم یادت هست‌
خانه کوچکمان کاهگلی بود، جنون‌
در همان خانه شبی زد به سرم یادت هست‌
قصدکردم که بگیرم نفس دشمن را
و جگرگاه ستم را بدرم یادت هست‌
خواهر کوچک من تند قدم بر می‌داشت‌
گریه می‌کرد که او را ببرم یادت هست‌
گریه می‌کرد در آن لحظه عروسک می‌‌خواست‌
قول دادم که برایش بخرم، یادت هست‌
راستی شاعر همسنگرمان اسمش بود...
اسم او رفته چه حیف از نظرم یادت هست‌
شعرهایش همه از جنس کبوتر، باران‌
دیرگاهی است از او بی‌خبرم یادت هست‌
آن شب شوم، شب مرده، شب دردانگیز 
آن شب شوم که خون شد جگرم یادت هست‌
توی اروند، در آن نیمه شب با قایق‌
چارده ساله علی،‌ همسفرم یادت هست‌
ناله‌ای کرد و به یک باره به اروند افتاد
بعد از آن واقعه خم شد کمرم یادت هست‌
سرخ شد چهره اروند و تلاطم می‌کرد
جستجوهای غم‌انگیز ترم یادت هست‌
مادرش تا کمر کوچه به دنبالم بود
بسته‌ای داد برایش ببرم یادت هست‌
بعد یک ماه، همان کوچه، همان مادر بود
ضجه‌های پسرم، هی پسرم یادت هست‌
چادره سال از آن حادثه‌ها می‌گذرد
چارده سال! چه آمد به سرم یادت هست‌
توی این صفحه به این عکس کمی دقت کن‌
توی صف از همه دنبال ترم یادت هست‌
لحظه‌ای بود که از دسته جدا افتادم‌
لحظه‌ای بعد که بی‌بال و پرم یادت هست‌
اتفاقی که مرا خانه‌نشین کرد افتاد
و نشد مثل کبوتر بپرم یادت هست‌

 

"خدابخش صفا دل"

 

 

 

 

تنهایی...

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۵ مهر ۹۵
  • ۲۰ نظر


تنهایی

مهربانم کرده است

شبیه سربازی

که از برجک دیده بانی

برای تک تیرانداز

آن سوی مرز

دست تکان می دهد...


حامد ابراهیم‌پور


شعر نگاری

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲ مهر ۹۵


هیچ کس غیر از خود یوسف نمی‌داند که چیست

آتش عشقی که بر جان زلیخا ریخته! (+)

"اصغر عظیمی مهر"



یوسف: تویی زلیخا؟!

زلیخا: روزی من بودم اکنون همه تویی! زلیخایی در میان نیست...




س.ن: تک بیت‌های بی مخاطب این هفته را از دست ندهید! 
ممنون از دوستایی که اونجا شعرهاشون رو هر هفته به اشتراک میگذارن. یکی از یکی عالی‌تر.


به مناسبت روز شعر و ادب

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۶ شهریور ۹۵
  • ۲۰ نظر

نتیجه تصویری


یادم نمیکنی و

ز یادم نمی‌روی..‌.

یادت بخیر

یار فراموشکار من.....


"استاد شهریار"


بیست و هفت شهریور روز بزرگداشت شهریار شعر ایران و روز شعر و ادب پارسی است.

ماجرای شهریار شعر ایران ماجرای عجیبی است. از عاشق شدن او در جوانی و مجرد ماندنش تا اواسط عمر و سرودن غزل معروف "آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا..." برای معشوقه‌اش در واپسین لحظات عمر و در تخت بیمارستان.

 ماجرای درس طب خواندنش که در نیمه راه رهایش کرد و بعدها در بانک مشغول به کار شد. 

یکی از خاطراتش مربوط به همان دوران دانشجوی پزشکی بودنش هست که می‌گفت در زمان دانشجویی مطبی در تهران دایر کرده بودم و مریض می‌دیدم. روزی دختری به مطبم آمد و گفت: "آقای دکتر دستم به دامنت پدرم دارد می‌میرد!" می‌گفت سریع وسایل پزشکی‌ام را برداشتم و از در مطب بیرون زدم. وقتی آنجا رسیدم دیدم خانه ی مخروبه‌ای است که کف  آن معلوم بود که گلیمی یا زیلویی بوده که از نداری برده‌اند و فروخته‌اند. یک گوشه اتاق پیرمردی وسط لحاف شندره‌ای دراز کشیده بود و ناله می‌کرد. پدر را معاینه کردم. و چند قلم دارو نوشتم و دست دخترک دادم و گفتم برو فلان جا از آشناهای من هست. این داروها را مجانی بگیر و بیاور. همه این کارها را کردم و نشستم بالای سر بیمار زار زار گریه کردن!

 می‌گفت صاحب مریض (همان دخترک) آمده بود بالای سرم دلداری‌ام می‌داد که : "عیب نداره آقای دکتر! خدا بزرگه، ان شالله خوب می‌شه!" می‌گفت خب من با این روحیه چطور می‌تونستم پزشک بشم؟

راست هم می‌گفت. سید محمد حسین بهجت تبریزی نیامده بود که دکتر باشد! آمده بود تا شهریار شعر ایران شود....

یادش گرامی باد.


+ تک بیت های بی‌مخاطب به روز شد.

++ به جای نظر، چند بیت از اشعار استاد را در این پست به یادگار بگذارید و برای شادی روحش فاتحه ای قرائت کنید.


رقیب هم رقیبان دیروز

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۵ شهریور ۹۵
  • ۳۰ نظر

در فارسی کلمه‌های زیادی داریم، به‌خصوص از ریشه‌ی عربی، که آن‌ها را در معنایی متفاوت با کاربرد اصلی یا قدیم‌شان به کار می‌بریم. 


یکی از آن‌ها «رقیب» است، که، به‌خصوص در عرصه‌ی عشق و عاشقیِ جوان‌ها، پرکاربرد است و گاهی دردسرساز! رقابت امروزه به معنای تلاش برای پیشی‌گرفتن بر یکدیگر به کار می‌رود، اما در اصل و اساس به معنای نگهبانی کردن بوده است، یا همان «مراقبت» خودمان. یعنی ما، در گذر زمان، کلمه‌ی «رقابت» را از معنای اصلی خودش دور کرده‌ایم و به جای آن «مراقبت» را گذاشته‌ایم. به تبعِ آن، «رقیب» را هم دیگر به جای «نگهبان و محافظ و مراقب» به کار نمی‌بریم و آن را برای کسی استفاده می‌کنیم که یا می‌خواهد در کسب و کار از ما پیشی بگیرد و «رقیب کاری» است، یا می‌خواهد معشوق ما را از چنگ‌مان درآورد و «رقیب عشقی» است.


این را گفتم تا پس‌فردا اگر خواستید شعر و بیتی از سعدی یا حافظ انتخاب کنید و برای معشوق‌تان تلگرام بزنید و به درگاهش ناله‌های جان‌سوز کنید، برندارید مثلاً به نقل از حافظ بنویسید:


من ار چه در نظر یار خاکسار شدم

رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند


یا از آن بدتر:


روی تو کس ندید و هزارَت رقیب هست

در غنچه‌ای هنوز و صدَت عندلیب هست



رقیب در هر دوی این ابیات همان مراقب است و ربطی به رقیبِ توی ذهن شما ندارد. البته خیال نکنید مقصودم این است که از فردا کلمه‌ی «رقیب» را در معنای قبلی و ریشه‌ای‌اش استفاده کنید. غرض این است که با شناختِ بهتر واژه‌ها، شیرینی بیشتری از جزئیات زبان فارسی بچشیم و، به گفته‌ی زنده‌یاد ابوالحسن نجفی، حواس‌مان باشد که غفلت از معنای اصلی این واژه، اغلب موجبِ بدفهمی نوشته‌های پیشینیان، به‌خصوص شعر حافظ شده و می‌شود. 


نگران پیدا کردن شعر برای روضه‌های عاشقی هم نباشید. در آن دوران هم این‌طور نبوده که عشاق از دردسرِ رقیبان در امان باشند، فقط جور دیگری درددل می‌کردند. مثلاً می‌توانید وجه عرفانیِ این بیت مولانا را بی‌خیال شوید و آن را برای معشوق بی‌وفا یا خدانکرده خیانتکارتان بفرستید؛ صددرصد تضمینی و بدون درد و خون‌ریزی:


آه که من دوش چه سان بوده‌ام

آه که تو دوش که را بوده‌ای!



نوشته شده در خوابگرد


دیگر هوسی ما را جز وصل تو در سر نیست...

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۵ شهریور ۹۵

تنها ز تو دردی ماند

ای مونسِ جان با من 

خواهم که نخواهم هیچ 

با دردِ تو درمان را...

 

 

آواز بیات ترک - همایون شجریان

عماد خراسانی

 

 

 

لینک دانلود قانونی آلبوم چه آتش‌ها

lily perfume

  • آقاگل ‌‌
  • شنبه ۱۳ شهریور ۹۵
  • ۱۹ نظر

:Those of lily perfume cause grief’s dust to sit when they sit

.Patience from the heart, those of Angel-face take when they strive


:To the saddle-strap of tyranny, hearts they bind when they bind

.From the ambergris beper fumed tress, souls they scatter, when they scatter


,In a life-time, with us a moment, they rise, when they sit 

.In the heart, the plant of desire they plant, when they rise up


:The tear of the corner-takers they find, when they find

.From the love of morning-risers, the face they turn not, if they know 


:From my eye, the pomegranate-like ruby they rain, when they laugh

:From my face, the hidden mystery, they read, when they look 

 

:The one who thought that the remedy for lover is simple 

.Out of sight of those sages who consider treatment, be

 

:Those who like Mansur are on the gibbet, take up that desire of remedy

.To this court, they call Hafez when they cause him to die 

 

:In that presence, the desirous ones bring grace, when they bring supplication

.For, if in thought of remedy they are, distressed with this pain, they are



اگر متوجه نشده‌اید اینجا ترجمه متن را بخوانید!

بشنوید:



شعرنگاری-6

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۸ شهریور ۹۵
  • ۱۴ نظر

سکوت می کنم این شرح بی نهایت را

خودم که سوخته ام خلق را نسسوزانم...



شعرنگاری-1

شعرنگاری-2

شعرنگاری-3

شعرنگاری-4

شعرنگاری-5


+ خدارو شکر...

 اگرچه روز پر التهابی بود ولی حداقل پایان خوبی داشت. با شنیدن قبولی برخی دوستان و آشنایان در مقطع ارشد و دانشگاه و نهایت خبر عمل دوست جانم. الحمدالله عملش خوب بود.

شش تا پست تو یک روز خودش نوعی رکورد محسوب میشه برا من! ولی خب لازم بود که یک جوری خودم رو سرگرم کنم تا تموم بشه این روز لعنتی! شما ببخشید.