۹۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعرنگاری» ثبت شده است

بشنو از من! کودک من، پیش چشم مرد فردا زندگانی ـ خواه تیره، خواه روشن ـ هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا...!

  • آقاگل ‌‌
  • يكشنبه ۱۸ مهر ۹۵
  • ۳۲ نظر


باز باران
با ترانه
با گوهرهای فراوان
می‌خورد بر بام خانه

 

به مناسبت 15مهر زادروز سهراب سپهری

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۱۵ مهر ۹۵
  • ۲۴ نظر



چشمها را باید شست

جور دیگر باید دید


چترها را باید بست

زیر باران باید رفت


فکر را خاطره را زیر باران باید برد‌

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت


دوست را زیر باران باید دید‌

عشق را زیر باران باید جست...




دریافت

+تصویر :مقبره سهراب-مشهد اردهال-کاشان-عید95

بزرگداشت مولانا جلال الدین

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۸ مهر ۹۵
  • ۲۴ نظر

در آدمی عشقی و دردی و طلبی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالم، ملک او شود. او نیاساید و آرام نیابد . این خلق به تفصیل در هر پیشه‌ای حرفتی، صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غیر ذلک می‌کنند و هیچ آرام نمی‌گیرند، زیرا آنچه مقصود است بدست نیامده است.
 آخر، معشوق را " دلارام " می‌گویند. یعنی که دل به وی آرام گیرد. پس به غیر، چون آرام و قرار گیرد؟ این جمله خوشی‌ها و مقصود‌ها چون نردبانی است. و چون پله‌های نردبان جای اقامت و "باش" نیست، از بهر گذشتن است. خنک او را که زودتر بیدار و واقع گردد تا راه دراز، بر او کوتاه شود، و در این پایه‌های نردبان، عمر خود را ضایع نکند...

 "فیه ما فیه"

"مولانا جلال الدین بلخی"


+پیشنهاد ویژه






دریافت
مدت زمان: 6 دقیقه 45 ثانیه 

اپرای عروسکی مولانا

هفته دفاع مقدس...

  • آقاگل ‌‌
  • سه شنبه ۶ مهر ۹۵
  • ۵ نظر

رفته بودیم شبی سمت حرم یادت هست‌
خواستم مثل کبوتر بپرم یادت هست‌
توی این عکس به جا مانده عصا دستم نیست‌
پیش از آن حادثه پای دگرم یادت هست‌
رنگ و رو رفته‌‌ترین تاقچه خانه‌مان‌
مهر و تسبیح وکتاب پدرم یادت هست‌
خانه کوچکمان کاهگلی بود، جنون‌
در همان خانه شبی زد به سرم یادت هست‌
قصدکردم که بگیرم نفس دشمن را
و جگرگاه ستم را بدرم یادت هست‌
خواهر کوچک من تند قدم بر می‌داشت‌
گریه می‌کرد که او را ببرم یادت هست‌
گریه می‌کرد در آن لحظه عروسک می‌‌خواست‌
قول دادم که برایش بخرم، یادت هست‌
راستی شاعر همسنگرمان اسمش بود...
اسم او رفته چه حیف از نظرم یادت هست‌
شعرهایش همه از جنس کبوتر، باران‌
دیرگاهی است از او بی‌خبرم یادت هست‌
آن شب شوم، شب مرده، شب دردانگیز 
آن شب شوم که خون شد جگرم یادت هست‌
توی اروند، در آن نیمه شب با قایق‌
چارده ساله علی،‌ همسفرم یادت هست‌
ناله‌ای کرد و به یک باره به اروند افتاد
بعد از آن واقعه خم شد کمرم یادت هست‌
سرخ شد چهره اروند و تلاطم می‌کرد
جستجوهای غم‌انگیز ترم یادت هست‌
مادرش تا کمر کوچه به دنبالم بود
بسته‌ای داد برایش ببرم یادت هست‌
بعد یک ماه، همان کوچه، همان مادر بود
ضجه‌های پسرم، هی پسرم یادت هست‌
چادره سال از آن حادثه‌ها می‌گذرد
چارده سال! چه آمد به سرم یادت هست‌
توی این صفحه به این عکس کمی دقت کن‌
توی صف از همه دنبال ترم یادت هست‌
لحظه‌ای بود که از دسته جدا افتادم‌
لحظه‌ای بعد که بی‌بال و پرم یادت هست‌
اتفاقی که مرا خانه‌نشین کرد افتاد
و نشد مثل کبوتر بپرم یادت هست‌

 

"خدابخش صفا دل"

 

 

 

 

تنهایی...

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۵ مهر ۹۵
  • ۲۰ نظر


تنهایی

مهربانم کرده است

شبیه سربازی

که از برجک دیده بانی

برای تک تیرانداز

آن سوی مرز

دست تکان می دهد...


حامد ابراهیم‌پور


به مناسبت روز شعر و ادب

  • آقاگل ‌‌
  • جمعه ۲۶ شهریور ۹۵
  • ۲۰ نظر

نتیجه تصویری


یادم نمیکنی و

ز یادم نمی‌روی..‌.

یادت بخیر

یار فراموشکار من.....


"استاد شهریار"


بیست و هفت شهریور روز بزرگداشت شهریار شعر ایران و روز شعر و ادب پارسی است.

ماجرای شهریار شعر ایران ماجرای عجیبی است. از عاشق شدن او در جوانی و مجرد ماندنش تا اواسط عمر و سرودن غزل معروف "آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا..." برای معشوقه‌اش در واپسین لحظات عمر و در تخت بیمارستان.

 ماجرای درس طب خواندنش که در نیمه راه رهایش کرد و بعدها در بانک مشغول به کار شد. 

یکی از خاطراتش مربوط به همان دوران دانشجوی پزشکی بودنش هست که می‌گفت در زمان دانشجویی مطبی در تهران دایر کرده بودم و مریض می‌دیدم. روزی دختری به مطبم آمد و گفت: "آقای دکتر دستم به دامنت پدرم دارد می‌میرد!" می‌گفت سریع وسایل پزشکی‌ام را برداشتم و از در مطب بیرون زدم. وقتی آنجا رسیدم دیدم خانه ی مخروبه‌ای است که کف  آن معلوم بود که گلیمی یا زیلویی بوده که از نداری برده‌اند و فروخته‌اند. یک گوشه اتاق پیرمردی وسط لحاف شندره‌ای دراز کشیده بود و ناله می‌کرد. پدر را معاینه کردم. و چند قلم دارو نوشتم و دست دخترک دادم و گفتم برو فلان جا از آشناهای من هست. این داروها را مجانی بگیر و بیاور. همه این کارها را کردم و نشستم بالای سر بیمار زار زار گریه کردن!

 می‌گفت صاحب مریض (همان دخترک) آمده بود بالای سرم دلداری‌ام می‌داد که : "عیب نداره آقای دکتر! خدا بزرگه، ان شالله خوب می‌شه!" می‌گفت خب من با این روحیه چطور می‌تونستم پزشک بشم؟

راست هم می‌گفت. سید محمد حسین بهجت تبریزی نیامده بود که دکتر باشد! آمده بود تا شهریار شعر ایران شود....

یادش گرامی باد.


+ تک بیت های بی‌مخاطب به روز شد.

++ به جای نظر، چند بیت از اشعار استاد را در این پست به یادگار بگذارید و برای شادی روحش فاتحه ای قرائت کنید.


رقیب هم رقیبان دیروز

  • آقاگل ‌‌
  • پنجشنبه ۲۵ شهریور ۹۵
  • ۳۰ نظر

در فارسی کلمه‌های زیادی داریم، به‌خصوص از ریشه‌ی عربی، که آن‌ها را در معنایی متفاوت با کاربرد اصلی یا قدیم‌شان به کار می‌بریم. 


یکی از آن‌ها «رقیب» است، که، به‌خصوص در عرصه‌ی عشق و عاشقیِ جوان‌ها، پرکاربرد است و گاهی دردسرساز! رقابت امروزه به معنای تلاش برای پیشی‌گرفتن بر یکدیگر به کار می‌رود، اما در اصل و اساس به معنای نگهبانی کردن بوده است، یا همان «مراقبت» خودمان. یعنی ما، در گذر زمان، کلمه‌ی «رقابت» را از معنای اصلی خودش دور کرده‌ایم و به جای آن «مراقبت» را گذاشته‌ایم. به تبعِ آن، «رقیب» را هم دیگر به جای «نگهبان و محافظ و مراقب» به کار نمی‌بریم و آن را برای کسی استفاده می‌کنیم که یا می‌خواهد در کسب و کار از ما پیشی بگیرد و «رقیب کاری» است، یا می‌خواهد معشوق ما را از چنگ‌مان درآورد و «رقیب عشقی» است.


این را گفتم تا پس‌فردا اگر خواستید شعر و بیتی از سعدی یا حافظ انتخاب کنید و برای معشوق‌تان تلگرام بزنید و به درگاهش ناله‌های جان‌سوز کنید، برندارید مثلاً به نقل از حافظ بنویسید:


من ار چه در نظر یار خاکسار شدم

رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند


یا از آن بدتر:


روی تو کس ندید و هزارَت رقیب هست

در غنچه‌ای هنوز و صدَت عندلیب هست



رقیب در هر دوی این ابیات همان مراقب است و ربطی به رقیبِ توی ذهن شما ندارد. البته خیال نکنید مقصودم این است که از فردا کلمه‌ی «رقیب» را در معنای قبلی و ریشه‌ای‌اش استفاده کنید. غرض این است که با شناختِ بهتر واژه‌ها، شیرینی بیشتری از جزئیات زبان فارسی بچشیم و، به گفته‌ی زنده‌یاد ابوالحسن نجفی، حواس‌مان باشد که غفلت از معنای اصلی این واژه، اغلب موجبِ بدفهمی نوشته‌های پیشینیان، به‌خصوص شعر حافظ شده و می‌شود. 


نگران پیدا کردن شعر برای روضه‌های عاشقی هم نباشید. در آن دوران هم این‌طور نبوده که عشاق از دردسرِ رقیبان در امان باشند، فقط جور دیگری درددل می‌کردند. مثلاً می‌توانید وجه عرفانیِ این بیت مولانا را بی‌خیال شوید و آن را برای معشوق بی‌وفا یا خدانکرده خیانتکارتان بفرستید؛ صددرصد تضمینی و بدون درد و خون‌ریزی:


آه که من دوش چه سان بوده‌ام

آه که تو دوش که را بوده‌ای!



نوشته شده در خوابگرد


دیگر هوسی ما را جز وصل تو در سر نیست...

  • آقاگل ‌‌
  • دوشنبه ۱۵ شهریور ۹۵

تنها ز تو دردی ماند

ای مونسِ جان با من 

خواهم که نخواهم هیچ 

با دردِ تو درمان را...

 

 

آواز بیات ترک - همایون شجریان

عماد خراسانی

 

 

 

لینک دانلود قانونی آلبوم چه آتش‌ها